دست راستم که زیر بارون بود هنوز خیسه. رفته بودم زیر سایه‌بون یه جایی پیدا کردم که بارون خیسش نمی‌کرد و نشسته بودم اثر بارش روی زمین رو نگاه می‌کردم. دستم رو از منطقۀ امنم بردم بیرون، چند قطره افتاد روی مچم، فهمیدم مستقیم از آسمون نیست، از یکی از شیارهای سایه‌بون می‌آد. دستم رو طوری گرفتم که قطره‌ها بیفتن کف دستم. احساس خوبی بود ولی اصلاً خاص نبود، حتی تکراری هم بود. یاد یه روز توی خوارزمی افتادم، بارون خیلی شدیدی می‌اومد و بچه‌ها هی می‌گفتن دعا برآورده می‌شه و از این حرفا، اتفاقاً دعای ج هم برآورده شد؛ ولی مال من از اونایی بود که اجابتش معلوم نمی‌شه. بگذریم. امشب دعایی نداشتم، نه که کلاً نداشته باشم‌، اون موقع نداشتم. کف دستم که خیس خیس شده بود رو کشیدم به صورتم، خیسی‌اش کم بود؛ مثل وقتی‌که برای وضو آب کمی توی دست جا می‌مونه. دوباره یاد چند روز پیش افتادم؛ صبحش توی مؤسسه داشتم زیرلب آهنگ می‌خوندم و شب که ازش اومدم بیرون از بغض گلودرد داشتم و ناخودآگاه دستم می‌رفت سمت گلوم، تو تاکسی راننده و مسافر صندلی عقب با هم حرف می‌زدن و مسافر می‌گفت به‌خاطر ساخت‌وسازهایی که توی تهران شده و تغییرات نمی‌دونم چی‌چی آب‌وهوایی، برف قبل از اینکه به زمین برسه آب می‌شه. داشتم فکر می‌کردم لابد این بارون هم تا برسه به زمین یه مقدارش بخار می‌شه. دستم رو پر بارون کردم و دوباره بردم سمت چپ صورت رو کشیدم. اگه قرار بود این‌طوری وضو بگیرم حتماً وضوم نادرست بود. بعد دوباره یاد اون شب و حرف مسافره افتادم و با خودم گفتم حالا مگه همیشه برف و بارون می‌آد؟ اصلاً همین که ما نمی‌تونیم یه دل سیر ستاره‌ها رو ببینیم خودش کم نیست. آب کف دستم رو رسوندم به لبم و همون یه‌ذره رو مکیدم، انگار داشتم خودم رو می‌بوسیدم، از صداش خنده‌ام گرفت، شیرین بود، مزۀ آسمون و این حرفا رو نمی‌داد، فقط یه کم شیرین بود. هنوز احساس می‌کردم یه‌ذره از گلودرد اون روزم مونده. پا شدم رفتم زیر بارون، قطره‌ها خیلی ریزتر از اونی بودن که کف دست من می‌رسید. چشمام رو بستم و خواستم تصویر بارش رو توی سرم ببینم، ولی هیچ‌خبری نبود. برگشتم تو خونه.

یاد نوشته‌ای افتادم که دیشب از شاهین کلانتری خوندم؛ قبلاً هم خونده بودمش ولی نمی‌رسیدم خیلی جدی بگیرمش؛ دربارۀ روزی هزار کلمه نوشتن بود. خب این نوشته هزار کلمه نیست؛ ولی شروعشه. قرار نیست پشت این حرفا چیز خاصی باشه، فقط تمرینیه برای نوشتن؛ اصلاً تمرینیه برای بد نوشتن. از این پست شروعش کردم، عنوان نوشته هم نسبت تعداد کلمات نوشته‌شده به حدنصاب موردنظره. این‌جوری معلوم می‌شه نوشته حرف چندانی برای خوندن نداره، هرچی هست تمرین من برای نوشتنه. همین.

دست راستم دیگه خیس نیست.