یکی از آرزوهام تجربۀ زندگی روی یه کرۀ دیگه یا یه قمره؛ امشب هم داشتم به همین فکر میکردم که با خودم گفتم اگه بخوام به چنین سفری برم، چه بازگشت داشته باشه و چه نه، احتمالاً ابزاری که همراه خودم میبرم خیلی کمه، تازه همونها هم غالباً ابزاری نیستن که همیشه ازشون استفاده میکنم و بهنوعی بهشون عادت دارم. بعد یه لحظه خودم رو توی اون وضعیت تصور کردم؛ اما با همین دغدغههایی که الآن دارم. این سؤال برام پیش اومد که برای زندگی توی چنین محیطی کدوم دیدگاه، کدوم تفکر، چه نوع جهانبینی و چه جنس دغدغههایی همراهم خواهد بود؟
بهنظرم زندگی خارج از زمین روی احساسات، باورها، تفکرات و درکل جهانبینی انسان اثر میذاره. اول فکر کردم همونطور که زندگی توی اون محیط تابع قوانین فیزیکی متفاوتی هستش و ابزار نسبتاً متفاوتی میطلبه، احتمالاً به ابزار فکری و دستاورهای متفاوتی تو این زمینه هم نیاز داشته باشه؛ بعد دیدم صرفاً تغییر محیط جغرافیایی نیست که موجب چنین تغییری میشه، دوری از جمعیت و سازهها و دستاوردهای انسانیه که این تغییر رو امکانپذیر میکنه؛ مثلاً با فرض عملی شدن پروژههایی مثل داستان مارس وان و پیشرفتشون، ازنوسازی تمدن توی یه کرۀ دیگه باعث ازنوسازی اندیشۀ انسان هم میشه. احتمالاً وقتی هماهنگی خودمون با محیط جدید و روش جدید زندگی رو ببینیم، ابعاد دیگهای از خودمون رو میشناسیم و قاعدتاً دیدگاهمون نسبت به زندگی بشری تو زمینههای مختلف تغییراتی داره. انگار زندگی روی زمین نذاشته ناشناختههای خودمون رو کشف کنیم و جهل نسبت به ناشناختههای خودمون هم باعث شده تا نتونیم جنبههای ناشناختۀ زمین رو کشف کنیم. بهنظرم فاصله گرفتن از محیط میتونه بهشکل حیرتآوری بهمون کمک کنه.
فکر کنم این موضوع پتانسیلش رو داره که بعداً بیشتر دربارهاش بنویسم؛ اما به مطالعۀ بیشتری هم نیاز داره.