1. خیلی وقته برای مشاوره پیش دکتر ی نرفتم، درواقع نمی‌تونم برم؛ چون قرار شد کاری رو انجام بدم و تا انجام ندادم وقت جدید نگیرم. منم هرطور فکر می‌کنم می‌بینم که با شرایط موجود این کار شدنی نیست؛ هرچند که با اصل قضیه کاملاً موافق بودم و هستم.

2. اول فکر کردم هیچ‌کدوم‌مون به تو خونه موندن من عادت نداریم، بعد متوجه شدم این منم که با این وضعیت هماهنگ نشدم. هانی از همون روزای اول چند مرتبه در روز این جملات رو تکرار می‌کنه: پاشو برو کار پیدا کن، عصرها برو کتابخونه، چرا انقدر خونه می‌مونی، این خودشیرین‌بازی‌ها رو تموم کن! جملۀ آخر بسیار تکان‌دهنده است؛ البته بعد از برخی اصطکاک‌های پیش‌اومده بیشتر احساس رضایت می‌کنه.

3. وقتی ناراحتی عزیزانم رو می‌بینم دیگه مدیریت افکارم خیلی راحت نیست، حالا اگر خودم باعثش شده باشم که دیگه بدتر. دربارۀ خط آخر مورد قبل این خیلی سخت‌تره.

4. یه سفارش ویرایش ترجمه دستمه که متن اصلی‌اش به زبان انگلیسیه. هرچی بیشتر جلو می‌رم بیشتر به این نتیجه می‌رسم یکی از بزرگ‌ترین خیانت‌های ترجمه تعهد بیش از اندازه به متن اصلیه. 

5. این شب‌ها هوا ابری‌تر از اونه که بیام خبر بارش شهابی بدم.

6. این جمله از کیه که ما برنامه‌ریزی کردن رو بیشتر از اجرا کردن برنامه دوست داریم؟ به‌نظرم خیلی درسته.

7. اینکه شخصیت‌شناسی من ضعیفه یا به عبارتی خیلی آدم‌شناس نیستم به جایی کشیده شده که برخی ویژگی‌های شخصیتی افراد رو بعد از تموم شدن رابطه می‌شناسم؛ البته تغییر شرایط خیلی تأثیر داره تو این قضیه.