آهنگهای شیش و هشت سعد المجرد تو گوشم رو دور تکراره و دارم لاکی رو که یه ساعت پیش زدم، میکَنَم که میبینم دیگه نمیتونم مقاومت کنم و حرفام رو اینجا ننویسم.
اتفاقهای ناگهانی عمر کوتاهی دارن؛ منظورم همونایی هستن که آدم ادعا میکنه کارد رو به استخون رسوندن؛ اما ناامیدیهایی که خشتخشت روی هم قرار میگیرن، آرومآروم دورت عمارتی رو میسازن که هرقدر هم معماریاش قوی باشه، از هر طرف بری به خودت میرسی؛ البته اگه اصلاً به خودت زحمت بلند شدن رو بدی.
دیروز که از ساختمون شماره هفت اومدم بیرون شوقی برای جواب مثبت گرفتن نداشتم. یه پیشنهاد کاری بود که با تمام ویژگیهای مثبتش فقط به این دلیل قرار مصاحبه گذاشته بودم که بعداً از نرفتن پشیمون نشم.
اما این فقط یه روی قضیه است که میتونم ازش حرف بزنم.
یه اتفاقاتی، یه تغییراتی، یه حقوقی که نادیده گرفته شده، انقدر ضروری هستن که حتی اگه دیر هم بهت برسن یا تو بهشون برسی نمیتونی بگی دیگه نمیخوام. باید با بیاتش سر کنی، باید بغضی رو که واسه نداشتنشون داشتی، نادیده بگیری؛ اما این برای وقتیه که اون رسیدنه اتفاق افتاده باشه. گاهی انقدر نمیرسی که میری سراغ انتخابهای جایگزین. میری با اینکه مدت طولانی با تصور دیگهای روزگار گذروندی و حالا باید با یه تصویر دیگه زندگی کنی. من دقیقاً سر دوراهی این انتخاب هستم و حتی توصیف سخت بودنش هم برام خیلی سخته.
- حوراء
- چهارشنبه ۳۰ آبان ۹۷
- ۲۲:۳۹