وبإسْم الذین یریدونَ أن یکتُبُوا الشِعْر.. کُوني إمرأة

وبإسْم الذین یریدونَ أن یصنَعُوا الحُبَّ.. کُوني إمرأة

وبإسْم الذین یریدونَ أن یعرفُوا الله.. کُوني إمرأة*

و به نام آنان که می‌خواهند شعر بنویسند... زن باش

و به نام آنان که می‌خواهند عشق بسازند... زن باش

و به نام آنان که می‌خواهند خداوند را بشناسند... زن باش

نمی‌دونم چرا هیچ وقت واژۀ زن توی ادبیات فارسی برام معنای زنانگی نداره؛ یعنی یا مادره، یا همسره، یا مطلقه و بیوه است، یا معشوقه است، یا بدکاره. یه لطفی کنید و این نوشته رو از این موج نه به خشونت علیه زنان و این بحث‌ها جدا کنید. حرفم اینه که نمی‌تونم این همه زن نبودن کاراکترهای زن توی آثار ادبی رو واکنشی نسبت به وضعیت جامعه ندونم. شاید به خاطر همین دید باشه که همیشه خوندن اشعار نزار قبانی تو همون زبان اصلی خودش، بهم حال خوبی می‌ده؛ طوری که دلم می‌خواد یه زن عرب باشم.

پی‌نوشت: عنوانْ جملۀ مقلدانۀ خودمه؛ ترجمه‌اش: و به نام آنان که می‌خواهند زن بمانی... زن باش.


* أریدُكِ أنثی سرودۀ نزار قبانی