از کاروبار و حال‌وهوام با ن حرف می‌زدم. گفت شرکت داره برای پروژۀ جدیدش نیرو می‌گیره‌ها. تو که با ب مشکلی نداشتی. تازه اگه بری باهنر که خیلی خوب می‌شه. اصلاً می‌تونی سه روز تو هفته بری. فقط برای اینکه از خونه بیرون بزنی و حالِت عوض بشه. قراردادهای اون‌جا رو که می‌بینی چطوره، تا هروقت خواستی بمون.

این حرف‌ها برای قبل از اون تست نمونه‌خوانیه. دروغ چرا، به حرف‌هاش جدی فکر کردم. راست می‌گفت، خونه موندن تنبلم می‌کنه. تو این مدت دو تا سفارش خوب رو رد کردم. کلی از درس خوندن عقب افتادم و فقط دارم کتاب‌های کم‌حجمی رو که از موزه سفارش گرفتم، ویرایش می‌کنم. بهش گفتم شرایط رو از همسرش بپرسه و بهم خبر بده.

دفعۀ بعد که بهش زنگ زدم بعد از اون تست مزبور بودش. بهش گفتم که نمی‌تونم خارج از رشتۀ موردعلاقه و برنامه‌ام کار کنم، که اگه برم سر اون کار از همه‌چی بیشتر عقب می‌مونم.

راستش کار زیاد دارم؛ ولی تنبلی و کسالت جوری من رو به دام خودش کشیده که نگو و نپرس. راه حلی به ذهن‌تون می‌رسه آیا؟