پیش‌نویس: همیشه از اینکه شناخت و علم کمی نسبت به یه موضوع داشته باشم احساس ضعف و ترس می‌کنم؛ مثلاً بعضی از نقاط ضعفم توی ترجمه باعث شد برم سراغ ویرایش؛ می‌دونم که توی شناخت شخصیت آدم‌ها، طرز تفکر و قصدشون از بعضی تصمیمات خیلی ضعیف هستم و به‌خاطرش برای بعضی افراد زمان زیادی رو صرف می‌کنم؛ حتی دو تا مشکل جسمی هم دارم که به‌خاطر همین ترسم رفتم ته‌وتوی قضیه‌اش رو درآوردم. حقیقتاً یکی از نقاط ضعفم اینه که شناختم از خودم هم خیلی کمه. این به کنار.

حالا قضیۀ شناخت رو از بیرون ببینیم؛ اینکه شناخت کم دیگران از من هم باعث احساس ناخوشایندی می‌شه برام؛ از طرف دیگه خودم هم سخت با دیگران صمیمی می‌شم و فقط خودم می‌دونم که این موضوع چه نتایج منفی و مثبتی برام داشته؛ البته این اصلاً به این معنی نیست که فکر کنم شخصیت خیلی پیچیده‌ای دارم و این حرف‌ها، نه اصلاً، حتی برعکس. باز این هم به کنار.

این موضوع باعث شده که این مدت خیلی ساده‌تر از قبل حرفام رو بخورم، راحت‌تر فیلم بازی کنم، خلوت داشتن رو بیشتر حس کنم، بیشتر درگیر خودم بشم، دیدم توی یه مسائلی سطحی‌تر و توی یه مسائل دیگه عمیق‌تر بشه، خودخواه‌تر بشم و در نتیجه بیشتر از خودم بترسم. 

حرف اصلی: وقتی اکانت اینستام رو پاک کردم قرار بود اینجا رونق بیشتری بگیره؛ اما به‌خاطر چند خطی که بالا نوشتم فعلاً خبری از این چیزها نیست و متأسفانه نمی‌دونم کی شرایط تغییر می‌کنه و با اینکه اغلب نوشته‌هام حرفی برای گفتن ندارن، من هم نمی‌تونم همین پراکنده‌نویسی بی‌حاصل رو از خودم بگیرم. همین.