وِتو

به هزار زحمت
کشورهای وجودم را متحد می کنم
علیه دوست داشتنت
و تو
با یک نگاهت
همه را

وتو می کنی.


91/8/8

 

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۸ دی ۹۶

روزمره 5

یکی از اسایتد داشت در مورد تجزیه و تحلیل کلام و تحلیل گفتمان صحبت می‌کرد، مثال جالبی زد.
می‌گفت: «اول انقلاب ما همه مستضعف بودیم، چند سال که گذشت گفتند ما که توی جمهوری اسلامی مستضعف، ضعیف نگه‌ داشته شده، نداریم. یک کلمه‌ی جدید ساختند، به جای مستضعف از آسیب‌پذیر استفاده کردند. باز چند سال گذشت گفتند ما آسیب‌پذیر هم نداریم، مگه قراره کسی آسیب ببینه، باز اومدند یک کلمه‌ی جدید جایگزین کردند و به جای اون کمتر برخوردار رو به کار می‌برند.» 

 

 

 

  • حوراء
  • جمعه ۸ دی ۹۶

امشب رو از دست ندید

دوستان پاشید برید آسمون رو ببینید دیگه، مگه من جای چند نفرتون می تونم آرزو کنم؟

  • حوراء
  • چهارشنبه ۲۲ آذر ۹۶

بارش شهابی جوزا

به سبک آقای حیدربکی شروع می‌کنم.
خب بارش برساووشی رو که از دست دادم، حالا می‌رم که بارش جوزا رو هم از دست بدم و باقی سال با خیال راحت هواپیماهای توی آسمون شب رو دنبال کنم. 
اما بارش شهابی جوزا، منشا این بارش ذرات غبار و یخ باقی مونده از سیارک 3200 فائتون است، و با عبور زمین از بین این توده، ذرات غبار و یخ باقی مونده به جو زمین برخورد می‌کنند. کانونش هم صورت فلکی جوزا یا دو پیکر هست و به خاطر همین هم بارش جوزا نام گرفته. سال گذشته چون اوج این بارش شهابی با پدیده‌ی ابر ماه (supermoon) همزمان بود، شاید نتونست اون‌طور که باید جلوه‌گری کنه، اما امسال در صورتی که از نور و آلودگی شهر دور باشید و البته آسمون ابری نباشه، می‌تونید حسابی ازش لذت ببرید. اوج این بارش شب 22 آذر و بامداد 23 آذر هستش. 

پی‌نوشت 1: خط اول مطلب صرفا جهت معرفی یکی از هم‌رشته‌ای‌های موفق بود و لا غیر. 
پی‌نوشت 2: تصویر و اطلاعات بیشتر در سایت علمی بیگ بنگ و روزنامه‌ی همشهری امروز

 

  • حوراء
  • سه شنبه ۲۱ آذر ۹۶

که عشق آسان نمود اول

از اواخر پارسال به پیشنهاد استاد قرار شد یه تیم ترجمه برای موسسه تشکیل بدیم. برای اینکه بیشتر با روال کار آشنا بشم به دارالترجمه‌ها و مراکز ترجمه‌ی زیادی سر زدم و از طرف دیگه با مترجم‌های بیشتری ارتباط گرفتم (البته قبل از این پیشنهاد یه گروه کوچک سه چهار نفره داشتم که روابطمون دوستانه بود و فقط ترجمه‌ی عربی کار می‌کردیم، یعنی وقتی دستم پر بود یا می‌دونستم یکی از بچه‌ها سفارشی که به من شده رو بهتر می‌تونه انجامه بده، سفارش رو می‌سپرد بهشون، سر موعد هم کار رو ازشون می‌گرفتم و تحویل می‌دادم، البته هیچ درصدی هم در کار نبود، دوستانه دیگه). اما هرچی بیشتر جلو می‌رفتم بیشتر به تصمیم خودم و قراری که برای ترجمه‌ی کتاب‌ها با استاد گذاشته بودم شک می‌کردم. قیمت‌ها و نوع ترجمه‌ها رو می‌دیدم و با کار خودم مقایسه می‌کردم. حداقل خواننده‌هایی که سی روز ترجمه‌ی داستان رو خوندند می‌دونند که من ادعایی نسبت به ترجمه‌ام ندارم، همیشه هم گفتم که فعلا خودم رو مترجم (به معنای واقعیِ مترجم) نمی‌دونم و قصدم از ترجمه یادگیریه، اما وقتی کیفیت و قیمت کارها رو با مال خودم مقایسه می‌کنم به شک می‌افتم. که اصلا قرار اولم درست بود؟ با اون قیمت؟ و البته قول استاد برای کمک به یادگیری من که انصافا زیرش نزد. 
هنوز هم شک دارم، اما واقعا راه دیگه‌ای برای پرورش مهارت ترجمه‌ام پیدا نمی‌کنم. راستش دارم انگیزه‌ام رو از دست می‌دم. 

 

  • حوراء
  • سه شنبه ۲۱ آذر ۹۶

بی‌خوابی

... شب ِ من وصل شد از گریه به شب های شما
شب قسم خورد بــه زیتون و به لب های شما
شب ِ قرص از وسط ِ تیغ... شب ِ دار زدن...
شب ِ  تا  صبـــح ،  کنـــــار تلفن  زار  زدن
شب ِ سنگینی یک خواب، کنار تختم
لمس لبخند تـو در طول شب بدبختم
شب ِ دیوار و شب ِ مشت، شب ِ هرجایی
شب ِ آغــــوش کســـی در وسط تنهایـــی
شب ِ پرواز شما از قفس خانگــی ام
شب ِ دیوانگی ام در شب دیوانگی ام ...

سید مهدی موسوی

  • حوراء
  • يكشنبه ۱۹ آذر ۹۶

یه عکس و دوتا حرف

حرف اول: نمی‌دونم تا الان چندتا کتاب‌فروشی توی محله‌ی ما با امید و آرزو کارش رو شروع کرده و بعد از مدتی به این نتیجه رسیده که جلوی ضرر از هرجا گرفته بشه منفعته. آخرین مورد هم شعبه‌ی شهر کتاب بود که با همین تجربه از محلمون رفت. در حال حاضر هم تمام کتاب‌فروشی‌ها نوشت‌افزار هم می‌فروشند. 
تقریبا هفته‌ای یک بار می‌رم انقلاب، اما تمام کتاب‌هام رو از انقلاب نمی‌خرم، بعضی از تخصصی‌ها رو به فعال‌ترین کتاب‌فروشی محل سفارش می‌دم، گاهی هم ازش رمان می‌خرم. از اون جایی که فروشنده‌ها خودشون اهل مطالعه هستند، گپ و گفت در مورد کتاب‌ها و خرید ازشون خیلی لذت‌بخشه. آخرین باری که برای خرید به کتاب‌فروشی مزبور رفتم بعد از کلی حرف از فروشنده خواستم خودش بهم کتاب معرفی کنه و ایشون هم مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکف رو پیشنهاد کرد. کتاب جذابیه، داستان در داستان و به قولی پیازیه. هنوز کتاب رو کامل نخوندم، احتمالا وقتی که تموم بشه بیشتر در موردش می‌نویسم. 

حرف دوم: چند روز پیش این ماگ رو  خریدم، رنگ‌ها و نوشته‌های دیگه‌ای هم داشت، ولی این یکی خیلی به اوضاع این روزام می‌خورد. به خودم میگم گاهی برای پرش از روی مانع باید چند قدم عقب رفت. (شایدم یه روز سخنران انگیزشی شدم :D ) به نظرتون اینو ببرم محل کار جدیدم، بهشون بر می‌خوره؟
 

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۶ آذر ۹۶

تغییرات من زمان‌بره

دارم به این نتیجه می‌رسم که برای تغییر توی بعضی زمینه‌ها یا پذیرش کامل بعضی از تغییرات، معمولا احتیاج به زمان زیادی دارم. نمی‌دونم دلیلش چیه؟ اینکه باید همه یا بیشتر جنبه‌های مربوط رو بسنجم؟ کمال‌گرایی یا حساسیت زیاد در مورد پذیرش بعضی مسائل؟ یا تنبلی؟ 
نمی‌دونم چقدر با این حرفم موافق هستید، ولی تغییر نیاز به صرف انرژی داره. گاهی هم با خودش ترس داره، خب هرچی باشه قراره ناشناخته‌ها رو تجربه کنیم دیگه. گاهی هم می‌دونیم که موفقیت ما توی موقعیت جدید تضمین شده نیست. 
حالا از یه طرف دیگه، گاهی ورود به شرایط جدید، یا به عبارت بهتر وارد کردن تغییرات به زندگی روزمره‌مون، با هیجان همراهه. در واقع من در چنین شرایطی، در حالت دوگانه‌ای به سر می‌برم، که از یه طرف علاقه دارم  هیجان تجربیات جدید رو بچشم، از طرف دیگه به دلیلی، خیلی آروم پیش می‌رم. 

  • حوراء
  • يكشنبه ۵ آذر ۹۶

اندر مزایای شال‌گردن

خب می‌بینم که اون روی ســــــــــــــــرد سال داراه بالا میاد و ما هم داریم به روی خودمون نمیاریم و دلمون رو به شال‌گردن‌های رنگی رنگی‌مون خوش می‌کنیم. از ویژگی‌های خوب شال‌گردن می‌شه به موارد زیر اشاره کرد: 
1. با پوشاندن دهان و بینی و گرم نگه داشتن آن از تاثیرات منفی هوای سرد جلوگیری می‌کند.
2. وقتی توی خیابون تنها هستید و دارید با خودتون می‌خندید، چون جلوی صورتتون پوشیده شده کسی متوجه خنده‌ی به ظاهر بی‌دلیل شما نمی‌شه. هرچند که بشه هم مشکلی نیست.
3. می‌تونید همراه با خواننده‌ی محترم که داره برای شخص شما توی هندزفری ترانه‌‌ی مورد پسندتون رو می‌خونه همخوانی ریزی داشته باشید، بی‌آنکه عابران فکر کنند دارید با اونا حرف می‌زنید و با یه لحن متعجب بپرسند: بله؟ با بنده بودید! (نکته‌ی ویرایشی: علامت تعجب انتهای جمله به این دلیل است که در این جمله‌ی انشایی، بار عاطفی (تعجب)، زیاد و با اغراق بوده است).
4. اگر کل لباساتون یک رنگه، با انداختن یه شال‌گردن تک‌رنگ یا چندرنگ، خوش‌تیپ‌تر بشید. 
5. اگر حوصله‌تون سر رفته، می‌تونید با یه سرچ ساده در مورد گره‌ها و مدل‌های مختلف بستن شال‌گردن، وقت بیشتری رو با خودتون بگذرونید.
6. اگر فرم اداری یا مدرسه‌تون طوریه که هر روز باید یه مدل لباس بپوشید، با استفاده از شال‌گردن می‌تونید هر روز یا هر چند روز تیپ‌تون رو تغییر بدید. 
موارد بیشتر رو شما اضافه کنید. 

 

  • حوراء
  • شنبه ۴ آذر ۹۶

روزمره 4

نمی‌دونم چرا احساس می‌کنم دارم رو تردمیل راه می‌رم. این راه رفتن باعث ورزیدگی می‌شه ولی به جایی نمی‌رسه. یا شایدم مثل کسی باشم که هم داره جلو میره هم عقب. برگشتم به اسفند 91 و نمی‌دونم با شرایط فعلی این انتخاب چقدر درسته. البته احتمالا این وضعیت موقتیه، ولی بازم ناراحت کننده است. 
کاش می‌شد انقدر مبهم ننویسم.

  • حوراء
  • پنجشنبه ۲ آذر ۹۶

جنی فواز الحسن: انسان عنصر بارآور رمانم

دارم مصاحبه‌ی الجزیره با جنی فواز الحسن، نویسنده‌ی جوان لبنانی رو می‌خونم و دوباره اون حس مزخرف اومده سراغم. همون حسی که با دیدن افراد موفق تموم وجودم رو پر می‌کنه. نمی‌دونم حسادته، رشکه یا دلخوری، شاید هم ترکیبی از هرسه باشه. 
جنی فواز الحسن سال 1985 در لبنان متولد شده، تحصیلاتش لیسانس ادبیات انگلیسی هست و فعالیتش در زمینه‌ی روزنامه‌نگاری و ترجمه رو از سال 2009 شروع کرده. از آثار موفقش می‌شه به رمان‌های «أنا، هی والأخریات» و «طابق 99» اشاره کرد که به ترتیب در سال‌های 2013 و 2015 در لیست آثار برگزیده‌ی بوکر عربی قرار گرفتند. البته هیچ کدوم برنده‌ی بوکر نشدند، اما در سال 2009 رمان «رغبات محرمة» جایزه‌ی سالانه‌ی سیمون الحایک لبنان رو برده. 
به قول مصاحبه کننده، نویسندگی رو تو زمینه‌های مختلف شعر، ترجمه، داستان کوتاه و رمان امتحان کرده اما خودش فکر می‌کنه با وجود دشواری‌های رمان‌نویسی، در این زمینه موفق‌تره. 
در ادامه هم به این موضوع اشاره می‌شه که بیشتر نویسندگان زن با استفاده از موضوعات مربوط به جنس زن و مشکلاتش و تابوشکنی در این زمینه به نام و نانی رسیدند اما جنی الحسن چنین نکرده. خودش میگه این قضیه براش یه موضوع طبیعی مثل باقی موضوعات زندگی هستش، هیچ وقت نادیده‌اش نمی‌گیره ولی به عنوان موضوع اصلی هم بهش نمی‌پردازه. 
و در نهایت اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد عنوان مصاحبه بود. انسان عنصر بارآور رمانم 
پی‌نوشت: لحنم حسودانه بود یا بله؟

 

  • حوراء
  • دوشنبه ۲۲ آبان ۹۶

لعنتی! نتم تموم شد.

متوجه نشدم اتوبوس کی راه افتاد. توی مسیر برگشت آزادی به اندیشه بودم و داشتم اینستاگرامم رو چک می‌کردم. مونا یه عکس از خودش گذاشته بود، لباش رو غنچه کرده بود و علامت پیروزی نشون می‌داد. لعنتی بازم درست به دوربین نگاه نکرده بود. اومدم یه تیکه بهش بندازم که همون لحظه پیام اپراتور اومد که حواست باشه بسته‌ات داره تموم می‌شه. یادم رفت چی می‌خواستم برای مونا بنویسم. یهو اتوبوس ترمز زد، سرم رو بلند کردم ببینم چه خبره که دیدم یه پسره وسط اتوبوس ایستاده و تو همون حال که سعی می‌کرد تعادلش رو حفظ کنه کتاب هم می‌خوند. با صدای داد و بیداد یه موتوری همه سرک کشیدیم ببینیم چی شده و چند لحظه بعد دوباره برگشتیم سراغ گوشیامون. صدای فریادش که می‌گفت: «چشات رو از اون گوشی کوفتی بردار، مثلا راننده‌ای...» با صدای پسری که کتاب می‌خوند قاطی شد که داشت می‌گفت: «آقای راننده این مسیر که رو نقشه‌ی گوشیتونه رو بستن، لطف کنید کرایه من رو حساب کنید همینجا پیاده...» صدای پلیر گوشیم رو زیاد کردم. اتوبوس دوباره راه افتاد. نتم داشت تموم می‌شد و هنوز یادم نیومده بود چه تیکه‌ای می‌خواستم به مونا بندازم. همینطور درگیر بودم که انگار اتوبوس توی یه چاله افتاد و دوباره ایستاد. با اکراه سرمون رو بلند کردیم ببینیم چی شده که یکی گفته: «ای وای! زمین اینجا چرا نشست کرده؟» راننده گفت: «نمی‌دونم والا.»

تقریبا زیر یک سوم جلوی اتوبوس خالی شده بود. چندتا از مسافرای قوی هیکل رفتن جلو پیش راننده. یکیشون گفت: «من دیروز توی کانال خونده بودم اینجا نشست کرده، ولی فکر کردم شایعه است.» یکی دیگه گفت: «نه تو اخبار هم گفتن، ولی کدوم اخبارما درست بوده که این یکی درست باشه؟» یکی دیگه گفت: «حالا چرا مسیر رو مسدود نکردن؟» که همون دوباره گفت: «کدوم کار توی این مملکت درست انجام شده که این دومیش باشه.» چند نفر دیگه هم رفتن جلو تا از نشست زمین عکس و سلفی بگیرن. راننده با صدای بلند گفت: «حالا چیکار کنیم؟» یه لحظه نگاش کردیم، چند نفری شونه بالا انداختن و دوباره برگشتیم سراغ گوشیامون. نتم داشت تموم می‌شد و هنوز اون تیکه‌ای که می‌خواستم به مونا بندازم یادم نیومده بود. اتوبوس یه حرکت کوچکی کرد، حالا بیشتر مسافرا جمع شده بودن جلو تا هم منظره رو ببینن هم عکس بگیرن. کم کم اتوبوس داشت به سمت پایین مایل می‌شد. یکی از جلو گفت، بچه‌ها بیاید یه عکس دسته جمعی بگیریم بذارم استوری اینستا. پاشدم رفتم جلو که تو عکس معلوم بشم. مثل مونا ژست گرفتم و علامت پیروزی نشون دادم. بهش گفتیم عکس رو برای ما هم بفرسته که بذاریم. تا اومدم عکس رو بذارم اتوبوس حرکت کرد و داشت کامل می‌رفت داخل فرورفتگی زمین. اینستا رو با بدبختی باز کردم. لعنتی! نتم تموم شد. 

  • حوراء
  • يكشنبه ۱۴ آبان ۹۶

چهار نوع ترجمه

دکتر علی خزاعی‌فرد (فصلنامه مترجم، شماره 61) چهار نوع ترجمه رو از منظری آموزشی و بر اساس واقعیت‌های ترجمه در بازار نشر معرفی کرده و به ذکر برخی از ویژگی‌های هرکدام پرداخته. این چهار نوع عبارتند از:
ترجمه‌ی خلاق، ترجمه‌ی مقبول، ترجمه‌ی التقاطی و ترجمه‌ی ماشینی.

برخی ویژگی‌های این انواع:
ترجمه‌ی خلاق:
متنی تألیفی به نظر می‌آید و ارزش تألیفی دارد.
زبان فارسی را بر وفق هنجارهای آن بسط می‌دهد.
عناصر غیر فارسی را چنان در خود هضم می‌کند که فارسی جلوه می‌کنند.

ترجمه‌ی مقبول:
زبانی روشن و خالی از ابهام دارد.
جملات بر وفق زبان فارسی نوشته شده و ترجمه بودن متن آشکار نیست.
متن نه آن قدر زیباست و نه آن قدر از متن اصلی تأثیر پذیرفته که توجه خواننده را به خود جلب کرده و حواس او را پرت کند.
انتخاب واژگان تخصصی، عمومی و ترکیب واژگان مطابق با سنت نثر تألیفی است.
برجستگی و ارزش ادبی یا زبانی خاصی ندارد بلکه اهمیتش در این است که کاملاً در خدمت خواننده و بیان مقصود نویسنده است.
سبک متن شبیه به سبک متون تألیفی مشابه آن است و لذا متن را میتوان به دلیل ویژگی‌های زبانی آن در ژانری معین جا داد.
سه ویژگی اصلی زبان آن سلاست، صراحت و روشنی آن است هرچند که مترجم برای دستیابی به این سه ویژگی و به تشخیص خود هر استراتژی را که لازم می دانسته به کار گرفته است.

ترجمه‌ی التقاطی:
جملات متن از حیث دستوری درست است.
متن در جاهایی با خواننده ارتباط برقرار میکند اما درکل از برقراری ارتباط عاجز است.
جملات از حیث ترتیب و تعداد و نوع ساختار تقریباً شبیه متن اصلی است.
ترجمه بودن متن در جاهایی آشکار است.
تعداد کلمات متن اصلی و ترجمه بسیار به هم نزدیک است.
برای برخی واژگان نه در بافت بلکه خارج از بافت معادل‌یابی شده است.
متن انسجام زبانی و منطقی و روایی قابل قبولی ندارد.
معنی گاه مبهم است و گاه به سختی و با چندبار خواندن به دست می‌آید.
اصطلاحات و ترکیبات واژگانی و ساختارها ناآشنا است و زبان آن شبیه به زبان اهل فن نیست و لذا هویت ژانری آن مخدوش است.
مترجم با کمترین میزان خلاقیت و استفاده از اختیارات مجاز ترجمه کرده است.

ترجمه‌ی ماشینی:
متن در برقراری ارتباط با خواننده دچار اختلال کامل است.
معادل‌های واژگانی نظیربه نظیر انتخاب شده و تعداد کلمات متن اصلی و ترجمه کاملاً به هم نزدیک است.
جملات از حیث ترتیب و تعداد و نوع ساختار شبیه متن اصلی است.
ترجمه بودن متن در همه‌ی جملات کاملاً آشکار است.
برای تمامی واژگان نه در بافت بلکه خارج از بافت معادل‌یابی شده است.
غالب جملات نقص دستوری دارد. ترکیب واژگان غالباً نامناسب است.
معنی مبهم است و حتی با چندبار خواندن هم به دست نمی‌آید.
پر از گرته‌های واژگانی و دستوری است.
هیچ نوع خلاقیت زبانی در ترجمه دیده نمی‌شود.

پی‌نوشت: بعد از خوندن اصل مقاله، ترجمه‌های خودم رو توی این قالب گذاشتم و به این نتیجه رسیدم که بهترین ترجمه‌ام با ارفاق می‌تونه جزو ترجمه‌ی مقبول باشه. بعد اومدم نمونه ترجمه‌هایی که طی دو هفته پیش مترجما برام فرستاده بودن رو با این ویژگی‌ها سنجیدم و جالب این بود که اونا هم همینطور بودن. حرفم اینه که آقا جان! همونطور که هر کسی که درس می‌ده معلم نیست و هرکسی که می‌نویسه نویسنده نیست و... هرکسی که ترجمه می‌کنه هم مترجم نیست. مایی که ادعامون گوش فلک رو کر کرده که رابط بین فرهنگ‌ها هستیم، زحمتمون زیاده و درست جایگاهمون شناخته نشده، چقدر تونستیم این مسئولیت رو درست انجام بدیم؟ چقدر پذیرای نقدها و انتقادات هستیم؟ و کاش متوجه این موضوع باشیم که صرف آشنایی با دو زبان (مخصوصا فارسی و انگلیسی) ما رو مترجم نمی‌کنه. به نظرم یکی از دلایلی که باعث شده ترجمه در موارد بسیاری به حرفه‌ای هم‌سطح تایپ و صفحه بندی تبدیل بشه همین عملکرد ماست. 
 

  • حوراء
  • يكشنبه ۷ آبان ۹۶

روزمره 3

بیاید به این فکر نکنیم که گاهی یادگیری چقدر سخت می‌شه، مخصوصا اونجایی که ما رو مقابل نادانی خودمون قرار می‌ده. 
بیاید به این فکر نکنیم که گاهی دیگران نمی‌خوان ما رو بفهمن، نه که نتونن، خودشون نمی‌خوان. 
بیاید به این فکر نکنیم که گاهی مسیرمون سخته و ما تو این مسیر راهنما و همراهی نداریم. 
بیاید به این فکر نکنیم که چطور بعضی از همکارامون با ارائه‌ی محصول و خدمت نامناسب، به حرفه‌مون صدمه می‌رنن.

اما اگر به مسیرمون علاقه داریم و سعی کردیم اهدافمون رو درست انتخاب کنیم، بیاید و نا امید نشیم. شاید خیلی شعاری باشه، ولی در این مقطع خیلی بهش نیاز دارم. 

  • حوراء
  • سه شنبه ۲ آبان ۹۶

توقف سی روز ترجمه‌ی داستان

اول از همه از تمام دوستانی که این مدت داستان‌ها رو خوندن و با تشویق و نقد و پرسش‌هاشون بهم کمک کردن، سپاسگزارم.

خب فکر می‌کنم تیتر به اندازه‌ی کافی گویا باشه، پس بدون مقدمه چینی میرم سر اصل مطلب.
برای شروع این برنامه چندتا هدف داشتم که بدون هیچ الویتی به مهم‌ترینشون اشاره می‌کنم:

1- شروع ترجمه‌ی داستان به صورت جدی و غلبه به ترسم.

2- تمرین برای بالا رفتن سرعت ترجمه.

3- آشنایی بیشتر دوستان با ادبیات داستانی معاصر در زبان عربی.

4- دریافت مستقیم نظرات مخاطب.

و حالا با توجه به موارد بالا چرا می‌خوام این برنامه رو قطع کنم؟

نمی‌دونم پیش از این داستان‌ها چندتا داستان دیگه ترجمه کرده بودم، اما فکر می‌کنم بیش از ده برابرشون بوده باشه. پس چرا هنوز ترجمه‌ی متون این سبک برام مهم‌تر، جدی‌تر و دشوارتر از متون دیگه است؟

یکی از دلایلش اینه که در این سبک، نویسنده یک منظور واحد نداره، و حتی اگر چنین باشه، باتوجه به نظریه‌ها و مکتب‌های مختلف، می‌شه از اثرش برداشت‌های مختلفی داشت. و علاوه بر این، چه خواننده، چه مترجم و چه ناقد ادبی برای درک درست متن باید نسبت به نویسنده و مسائل ادبی، فرهنگی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی و... تاثیر گذار بر نویسنده و متنی که آفریده، آگاه باشن. (و باید بگم بعضی از نویسنده‌ها و آثارشون برای من کاملا نا آشنا بودن و فقط چندتا از داستان‌هاشون رو قبل از ترجمه می‌خوندم تا با زبان نویسنده کمی آشنا بشم. این خودش یه اشتباه بزرگ بود).

دلیل دیگه اینه که این سبک متون بیشتر از سایر سبک‌ها مخاطب داره، و در واقع مخاطب عام داره. پس باید زبان ترجمه، هم با زبان داستان هماهنگ باشه و مفهوم رو برسونه، هم با زبان مخاطب.

با توجه به دو دلیل بالا، ترجمه‌ی داستان در مدت زمان کوتاه، هم اجحاف در حق نویسنده است، هم متن و هم مخاطب. با اینکه دوستان لطف می‌کردن و از کار تمجید می‌کردن، اما واقعیت اینه که هیچ کدوم از ترجمه‌ها به دل خودم ننشست که اینجا هم بهشون اشاره کردم. شاید به قول یاسین . میم این کمال گرایی باشه، اما من اینطور فکر نمی‌کنم. بنای این ترجمه‌ها این بود که تمرین و یادگیری داشته باشم، نه اینکه از سر اجبار چند خطی سیاه کنم. البته با یادگیری هم همراه بود، اما می‌ترسم یکی از هزینه‌های این یادگیری، این باشه که خوانندگان وبلاگ به جای آشنایی بیشتر با ادبیات داستانی معاصر عربی، گیج یا ازش زده شدن باشه. و این شد که گفتم جلوی ضرر رو باید از همین جا گرفت، البته قول نمی‌دم منفعتی داشته باشه. 

اما عاقبت این داستان‌ها چه خواهد شد؟
داستان‌ها فعلا به حالت پیش‌نویس درمیان، تا کم کم ویرایش بشن و با پیوست متن اصلی دوباره نمایش داده بشن. اما این بار هیچ عجله‌ای در کار نخواهد بود. و البته من باز هم ترجمه‌های جدیدی اینجا می‌ذارم.

 

  • حوراء
  • يكشنبه ۱۶ مهر ۹۶