شاید استوانه‌های اولیه سیمانی بودن

دبیرستانی که بودم برای فراموش کردن موضوعی سعی کردم راهی پیدا کنم. موضوع رو توی یه استوانه‌ی خاکستری‌رنگ توی مغزم گذاشتم و انگار طوری زندانی‌اش کرده باشم که دیگه نتونه ازش بیرون بیاد. وقتی می‌خواستم بهش فکر کنم، انگار به دیواره‌ی اون استوانه می‌خوردم و برمی‌گشتم. خب اون موضوع ساده بود و فرایند با موفقیت بالایی به نتیجه رسید. این روش رو همچنان ادامه دادم. سال گذشته روند تولید استوانه‌ها رشد چشم‌گیری داشت و ذهنم پر از آبله‌های استوانه‌ای بود. این بین، یه استوانه از کلمات ساخته شده بود. موضوع درونش آروم و قرار نداشت و هی سرک می‌کشید بیرون، کلمه‌ها خراب می‌شدن، می‌ریختن زمین و بعضی وقت‌ها که می‌خواستم دوباره کنار هم بذارم‌شون، جا نمی‌خوردن؛ انگار هزاران قطب هم‌نام آهن‌ربا رو بخوای به هم بچسبونی. راستش دیگه از صرافتش افتادم، الان دیگه از صرافت خیلی چیزها افتادم. حالا احساس می‌کنم خودم هم توی یکی از همین استوانه‌ها قرار گرفتم. فقط کاش این گذر زمان انقدر فرسایشی نبود. 

پی‌نوشت اول: کرونا؟ نه بابا. این چند هفته که اینجا نبودم انقدر حرف‌هام رو نشُسته، قروقاطی، روهم‌ روهم و بی‌هوا خوردم که بیشتر نگران مسمومیت کلامی هستم تا کرونا.

پی‌نوشت دوم: چند هفته‌ای هست که دامین و هاست خریدم؛ ولی وقت نمی‌کنم سایت رو سرپا کنم. بارها به خودم گفتم تا چیزی قطعی نشده ازش حرف نزنم، اما خب. با اجازه بزرگترها می‌خوام لعنت بفرستم به یه‌سری از اون‌هایی که مجبورم کردن به اسباب‌کشی از اینجا.

  • حوراء
  • جمعه ۲ اسفند ۹۸

حرف‌های ما هنوز ناتمام...

فکر کنم الان دیگه بهتر باشه یه چیزهایی رو بگم. بگم که سطح نوشته‌های اینجا یه‌هوا از دفترچه‌ام پایین‌تره و اگه با همین فرمون جلو برم احتمالاً خیلی بیشتر از وبلاگ‌نویسی موردنظرم فاصله می‌گیرم. بگم با اینکه از روز اول با اسم و فامیلی شناسنامه‌ایم نوشتم، اما احتمالش کم بود کسی بخواد اسمم رو گوگل کنه که به اینجا برسه؛ هرچند اون‌ زمانی که تو اینستا بودم لینک اینجا رو بالای صفحه‌ام گذاشته بودم؛ شاید بهتر باشه بگم چون تا چند وقت پیش گوگل کردن اسمم و خوندن اینجا تأثیر خاصی روی بعضی چیزها نداشت، اما حالا داره. یا بگم که من با خودم فکر می‌کردم اگه قراره اینجا تصوری از یه اسم بسازه، هر تصوری که باشه، ترجیح می‌دم تصوری از حورا رضایی باشه، اما در حال حاضر نوشتن با این اسم برای من فقط مِن‌مِن کردن و خودسانسوری داره. اینکه من نمی‌خوام با انتخاب یه اسم دیگه در حق خودم بی‌انصافی کنم و با نوشتن با همین اسم یه چیزهایی رو خراب کنم. چون سر کار یه طور خودم رو سانسور می‌کنم، تو خونه هم یه طور دیگه حرف‌هام رو می‌خورم. اصلاً اگه قرار باشه اسم مستعار داشته باشم چیه؟ تا حالا چنین تجربه‌ای نداشتم. می‌تونم به نوشتن توی دفترم اکتفا کنم، اما احتمالاً نتیجه از این هم بدتر می‌شه. البته چیزهای دیگه‌ای هم هست که قبلاً کم غر نزدم ازشون؛ الان هم دوباره نوشتم‌شون، ولی دیدم تکرار مکرراته، پاک کردم.

این‌همه حرف برای اینه که بگم با شرایط موجود دیگه قصد ندارم اینجا بنویسم؛ البته پس‌رفت سرویس‌دهی بیان هم مزید بر علت شده که دیگه به بیان هم برنگردم.

به امید خدا، پست بعدی‌ام آدرس وب جدیده؛ البته کی و کجاش هنوز کامل معلوم نیست.

همین

  • حوراء
  • دوشنبه ۷ بهمن ۹۸

چی می‌خونم که چطور می‌نویسم

جدا از این‌که حین خوندن یه رمان، صدای ذهنم از راوی اون داستان تقلید می‌کنه، این‌که کدوم ویژگی داستان بیشتر به چشمم می‌آد هم روی انگیزه‌ و نوع نوشتنم تأثیر می‌ذاره. یه کتاب توصیفات زیادی داره (مثل اغلب آثار رئالیسم و ناتورالیسم، مثل باباگوریو، نوشته بالزاک)، یکی می‌خواد دنیا رو خیلی قشنگ نشون بده (مثل ژه یا دیوانه‌وار کریستیان بوبن)، یکی خواننده رو توی تاریکی‌های دنیا گیر می‌اندازه (شاید بشه گفت مثل مردگان زرخریدِ نیکولای گوگول و آبِ سوخته اثر کارلوس فوئنتس)، یکی شخصیت‌‌پردازی‌اش حرف نداره (مثل عقاید یک دلقک هاینریش بل، یا ناتور دشت جی. دی. سلینجر)، یکی با عنصر شگفت‌انگیزی واقعاً شگفت‌زده‌ات می‌کنه (بلاریب برای من آثار پل استر اول این لیست هستن، نمونه‌اش هم کشور آخرین‌ها)، یکی هم درباره شخصیت‌ها، زمکان و حوادث و گره‌های داستان تحلیل‌های جون‌دار برات رو می‌کنه (از درک یک پایان جولین بارنز کم نگفتم، حالا سرگذشت ندیمه مارگارت ات‌وود هم اومده کنارش).

سه تا مدل آخر من رو به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌ده و ذهنم رو حسابی فعال می‌کنه. چند هفته پیش که داشتم سرگذشت ندیمه رو می‌خوندم، متوجه شدم تمرکزم سر جاش نیست و هی دارم به موضوعی فکر می‌کنم که خیلی صریح درباره‌اش حرف نمی‌زنم. شروع کردم به نوشتن ازش و سعی کردم نوشته‌هام تا جایی که ممکنه بی‌پرده باشه و این کم کردن از ابهام کمکم کنه به عمق قضیه بیشتر نزدیک بشم. مهم نیست که داستان سرگذشت ندیمه خیلی برام جذاب نبود (شاید چون کشور آخرین‌ها رو قبلاً خونده بودم) یا تحلیل‌هاش آن‌چنان هم حالم رو جا نمی‌آورد (بازم احتمالاً به این دلیله که درک یک پایان رو قبلاً خونده‌ام)، مهم اینه که کتاب‌ها جدی‌تر، عجیب‌تر و عمیق‌تر دارن بهم کمک می‌کنن؛ حتی این هم مهم نیست که چیزی تا ۳۰سالگی‌ام نمونده و شاید دیر باشه؛ چون اصلاً کی می‌دونه که بدون کتاب ممکن بود چطوری بشیم؟

حالا این‌ نوع از تأثیر کتاب، به‌‌ویژه داستان، روی ذهن فقط برای منه یا شما هم این‌طوری هستید؟

  • حوراء
  • يكشنبه ۶ بهمن ۹۸

فرهنگ‌ سانسور، سانسور فرهنگ

شروع کرده بودم یه مطلب درباره خوندن و نوشتن و نگاه کردن بنویسم که بین کلمات راضی شدن و ارضا شدن به شک افتادم. لعنتی! فرق این دو تا توی فرهنگ واژگان شخصی من مشخص نیست، دو تا کلمه‌ای که انقدر ازشون استفاده می‌کنیم (یعنی هم خودم هم دیگران)، ولی چون یکی‌اش زیر یوغ سکس رفته، ناخودآگاه برام سانسور شده. هم‌زمان هم از خودم عصبانی می‌شم، هم خجالت می‌کشم. احساس می‌کنم با سانسور هم‌دست شدم که به این کلمه بی‌توجهی کنیم، جسارت کنیم، خیانت کنیم... تجاوز کنیم؟ لعنتی دوم! مفهوم این یکی هم خیلی برام مشخص نیست؛ چون نوعی از تجاوز هم تجاوز جنسیه، این کلمه هم زیر سایه‌ی سکسه. راستی ما چرا انقدر با سکس لج افتادیم؟ 

بگذریم. واضحه سردرگمی من برای انتخاب یکی از این دو تا کلمه به مشخص نبودن مفهوم ارضاء برمی‌گرده؛ برای همین اول می‌رم معنی عربی‌اش رو توی دو تا فرهنگ پیدا می‌کنم: خوشنودی (این توی فرهنگ واژگان شخصی‌ام هست، برام دوست‌داشتنی و در عین حال دست‌نیافتنیه)، لذت (این یکی هم تعریف مشخص خودش رو داره، هرکی یه‌کم با من بگرده متوجه می‌شه به میزان معتنابهی کمش دارم تو زندگی‌ام)، سربلندی (واقعاً؟ مثلاً بگیم برای ارضای ایران عزیز؟ البته خیلی جاها کاربرد داره؛ علی ای حال خیلی با این کلمه سروکار ندارم، شاید چون وقتی نگاهش می‌کنم، می‌بینم شعارزدگی از سر و روش می‌باره)،۱ راضی‌سازی (بیشتر یاد خوش‌خدمتی‌هام به کارفرماهام و مشتری‌هام می‌افتم)، ارضا جلوش توی پرانتز نوشته: خواست، میل (ارضا کردن خواسته: فکر کنم همون معنی موردنظر من توی متنیه که داشتم می‌نوشتم؛ احتمالاً معنی برآورده کردن رو هم داره برام. ارضا کردن میل: بیشتر یاد غذا می‌افتم. اصلاً همین کلمه میل، ببین چه خوب باهاش برخورد کردیم، در صورتی اون هم به گرایش اشاره داره؛ ولی مثلاً شهوت رو ببین، چرا وقتی به‌تنهایی نوشته می‌شه به سمت مسائل جنسی گرایش داره انگار، درصورتی که مترادف اشتهاست. اصلاً مشهي توی زبان عربی پیش‌غذای اشتها‌آوره).

بعدش رفتم سراغ واژه‌یاب. دهخدا فرموده: ارضاء. [ اِ ] (ع مص ) خشنود کردن. (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). ترضیه. (مجمل اللغة). دادن چیزی که خشنود کند. (منتهی الأرب ). || اقناع.

معین هم آورده: ( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خشنود کردن، راضی گردانیدن.۳

قضیه اینه که راضی و ارضاء، هر دو مصدر هستن و هیچ‌کدم معنای تفضیلی ندارن؛ مثلاً این‌طور نیست که یکی برآورده شدن خواسته باشه، اون یکی به‌بهترین شکل برآورده شدنش؛ اما شاید بشه راضی شدن یا راضی کردن رو مقابل ناراضی بودن، یا به‌معنای متقاعد کردن بدونیم؛ هرچند دهخدا اقناع رو برای ارضاء هم آورده. علی ای حال درست جا انداختن این دو تا کلمه توی فرهنگ واژگان شخصی‌ام زمان می‌بره.

من کاری ندارم سانسور، هنجارها، چارچوب‌های اخلاقی تحمیل‌شده، فضایی که توش قرار داریم، خانواده، دوستان، رسانه‌ها و..‌. چقدر توی این بیگانگی من با کلمات، الفاظ و معانی نقش دارن؛ حرفم اینه که من نباید این‌طور باشم.

پی‌نوشت: اگه به لینک سومی که پایین این مطلب آوردم، برید، می‌بینید که ارزاء، ارضاع و ارذاء هم معانی خودشون رو دارن. جالبه دیگه.


۱. لینک

۲. فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی، آذرتاش آذرنوش، نشر نی، مدخل رضی.

۳. لینک

  • حوراء
  • جمعه ۴ بهمن ۹۸

حالا شما بیا همون دوپنجم رو هم دریغ کن

یه‌سری‌ها هم هستن که بی‌صدا می‌خندن. به‌نظر من این افراد در حق دیگران ظلم می‌کنن. خنده شاید، تأکید می‌کنم شاید، یه نشونه از شادی باشه‌، هرچند موقتی؛ نشونه‌ای که نه می‌شه بویید، نه می‌شه لمسش کرد، نه می‌شه چشید؛ فقط می‌شه دید و شنیدش. فقط می‌تونه دوپنجم از حواس ما رو درگیر خودش کنه. دوپنجم خیلی کمه برای این اتفاق... اتفاقی که دلم می‌خواد مسببش باشم، حتی برای غریبه‌ها.

  • حوراء
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸

از حرف‌های نزده

- تو مترو به خودم می‌گفتم شاید نباید این‌ها رو بهت می‌گفتم، نباید ذهنت رو انقدر درگیر این چیزها می‌کردم.

+ نه بابا، این چه حرفیه.

چند دقیقه بعد...

+ حورا، خدا لعنتت کنه... فکرم رو تازه آزاد کرده بودم از این چیزها.

- معذرت می‌خوام. هانیه واقعاً اعصاب این حرف‌ها رو نداره، واقعاً نداره. من با کسی حرف نمی‌زنم.

+ تو با کسی حرفت رو نمی‌‌زنی.

- حتی بهش فکر هم که می‌کنم گلودرد می‌گیرم، انگار حرص‌ها می‌ریزه تو گلوم... مثل وقتیه که خیلی جیغ و داد کنی.

+ من سر و چشمم درد می‌گیره، انگار که سرم رو بین گیره‌ی توی نجاری‌ها بذارن.

 

  • حوراء
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸

یه چای و کلوچه خواستیم بخوریم‌ ها

با خودم می‌گم لابد آدم‌های چاق یا خوش‌اشتها آدم‌های شادتری هستن، یا مثلاً با خودشون مهربون‌ترن؛ مثلاً همین‌طور که دو تا کلوچه و لیوان چای‌شون جلوشونه و از پنجره بیرون رو می‌بینن، وقتی نگاه‌شون خیره می‌مونه به دود دودکش ساختمون روبه‌رو و با خودشون می‌گن، ببین چه سوزی داره دلش که تو این برف و سرما هنوز داغی‌اش رو داره، آره شاید تو همین حالت یه‌سری گفته‌ها و نگفته‌ها، دیده‌ها و ندیده‌ها، شنیده‌ها و نشنیده‌ها هم تو سرشون بالا‌پایین بشه، اما تو کسری از ثانیه میل‌شون برنمی‌گرده، نمی‌ذارن چای‌شون از دهن بیفته، باقی کلوچه رو برنمی‌گردونن تو کیف‌شون، گلودردشون شروع نمی‌شه.

  • حوراء
  • يكشنبه ۲۹ دی ۹۸

حُرف

یکی از دلتنگی حرف می‌زنه، یکی هم یاد گرفته از حِرمان دم نزنه.

خدای آدم‌های صبور، به داغ دل آدم‌های کم‌صبر برس. آمین 

 

عنوان

  • حوراء
  • جمعه ۲۷ دی ۹۸

صنما

از آدم‌ها بت نسازیم، از آدم‌ها بت نسازیم، از آدم‌ها بت نسازیم؛ نه چون وقتی که تبر دست گرفتیم، جون می‌دیم تا بشکنیم‌شون؛ چون آرمان بت شدن چنگالش رو توی تفکرمون فرو می‌کنه و همچین شکاری رو به‌راحتی ول نمی‌کنه.

  • حوراء
  • چهارشنبه ۲۵ دی ۹۸

و من پناه می‌برم به خدا از جهل و جهل

توی زبان عربی جهل هم معنی نادانی داره، هم معنی ناشکیبایی. وجه تسمیه اعراب پیش از اسلام (اعراب جاهلی) همین مورد دومه. وگرنه اعراب حجاز توی شاخه‌های مختلف علوم، مثل ریاضی، اخترشناسی، نسب‌شناسی، ادبیات و... کم عالم نبودن برای خودشون؛ اما توی جنگ‌ها و درگیری‌ها صبر نداشتن.

جهل یه جا مقابل علمه، یه جا مقابل حِلم.

  • حوراء
  • شنبه ۲۱ دی ۹۸

وقت‌مون کمه... خیلی کم

چند وقتیه برنامه‌ام تغییر کرده. صبح‌ها که از خونه می‌رم بیرون هنوز ستاره‌ها توی آسمون هستن. حس خوبیه که شب‌ها جبار و ثور و کلب اکبر رو ببینی، صبح‌ها هم دب اکبر و شاید هم ذات‌الکرسی. اگه یه‌کم پیگیر باشم، می‌تونم تمام حالات ماه رو هم ببینم. برام جالبه که بعضی روزها با ذوق دیدن همین ستاره‌ها خواب رو کنار می‌زنم. 

نمی‌دونم روز اول بود یا دوم، توی سرخی سپیده نوری دیدم که نه به هواپیما می‌خورد، نه می‌تونست ستاره باشه. اومدم از راننده یا مسافرهای پشت سرم بپرسم، اون نور چیه؟ اما جو بی‌ذوق‌تر و غیرصمیمانه‌تر از این حرف‌ها بود. دوست داشتم فکر کنم یوفوها هستن... دوست داشتم خیال‌پردازی کنم. موضوع همینه؛ تا واقعیت مشخص نباشه، وقت داریم خیال‌پردازی کنیم... تا وقتی که نور چیزی رو روشن نکرده... تا وقتی که تجربه بهمون ثابت نکرده همۀ بشقاب‌پرنده‌های خیالی‌مون، هواپیماهای واقعی هستن.

  • حوراء
  • جمعه ۲۰ دی ۹۸

قلب‌الأسد

من که فکر می‌کنم بامداد جمعه نقشه‌ی آسمان به هم ریخت. یک ستاره به ستاره‌های آسمان اضافه شد. از آن ستاره‌های پرنور، تو بگو به قدر شعرای یمانی، حتی پرنورتر. از همان‌ها که ستاره‌پرستان دست رد به‌شان نمی‌زدند، اصلاً زانوهای‌شان سست می‌شد وقت دیدنش، سرشان پایین می‌افتاد.
مگر وقتی روی زمین بود هزاران سال نوری از او فاصله نداشتیم؟ اصلاً مگر در یک زندگی چند نفر را می‌شود دید که مهر و صلابت با هم در نگاهش جا شود؟ چند نفر را می‌شود دید که آدم را به یاد اسلام بیندازد؟ چند نفر نشانه‌هایی از حضرت علی به عاریه دارند؟ چند نفر مصداق أشدّاءُ علی الکفّار رُحماءُ بینهم هستند؟
حالا بعد از این تلخی هی بیایند بزرگراه و خیابان و کوچه و ساختمان به نامش کنند، هی بیایند اثر بسازند، هی بیایند لباس شیر را به تن شغالی خودشان کنند... من که فکر می‌کنم بامداد جمعه نقشه آسمان به هم ریخت، شاید هم قلب‌‌الأسد جای خود را به او داد‌.

  • حوراء
  • شنبه ۱۴ دی ۹۸

یه‌‌ جوری

ـ ما یه‌ جوری نیستیم، هانی؟

+ چرا. تا حالا متوجه نشده بودی؟

ـ جدی می‌پرسم.

+ خودمون رو می‌گی دیگه؟ 

ـ آره.

+ جدی می‌گم، تا الان متوجه نشده بودی؟

ـ مطمئن نبودم.

 

ـ هانی، ما از بیرون چه‌جوری‌ایم؟

+ همین‌طوری دیگه... یه‌ جوری.

ـ یعنی هم از دور زهره می‌بَریم هم از نزدیک؟

+ یه چیزی تو همین مایه‌ها.

ـ خب چرا باید همۀ بارش روی دوش ما باشه، چرا بین بقیه تقسیم نشده؟

 

+ ناراحت شدی؟

ـ نه خیلی.

+ ببین، این نه یه ویژگی خوبه، نه بد. من به خودم می‌گم فقط یه ویژگیه. غمو شدی؟

ـ نه.

 

پی‌نوشت: صحبت کردن از یه‌جوری برام راحت نیست؛ البته اینجا هم جای صحبت کردن ازش نیست. اما این همه صغری کبری چیدم تا به این برسم که پذیرش یه سری چیزها، هرقدر سخت باشه، از انکارش راحت‌تره.

  • حوراء
  • دوشنبه ۹ دی ۹۸

Pinteresting

چه دنیاییه‌ ها! یه اپلیکیشن که شش ماه هم نیست داری ازش استفاده می‌کنی، ذهنت رو از دوستی‌ که رفاقت نه‌ساله باهاش داری، بهتر می‌‌خونه.

پی‌نوشت: این پست پتانسیلش رو داره که خلاصه و به نوشته‌ی پشت وانت تبدیل بشه. می‌شه گفت نویسنده سعی داره توانایی نویسندگی‌اش رو در حوزه‌ها و سطوح مختلف محک بزنه. (آره جان عمه‌ی نداشته‌اش)

  • حوراء
  • سه شنبه ۳ دی ۹۸

۶تایی

۱. نوشته‌هام به سطحی رسیدن که دلم برای اینستا تنگ شده. 

۲. یه بار هم یه متن تبلیغ بار دیدم که مضمونش این بود: اگه اینجا خودت رو خفه نکنی، ساعت ۲ نصفه‌شب دوست‌هات چطوری بفهمن که چقدر دوست‌شون داری؟ دیروز یه قرص کافئین که دکتر واسه دردهای بعد از زایمان به دوستم داده بود منِ از کافئین فراری رو به حوالی این درجه نزدیک کرد؛ البته دوست‌هام شریف‌تر از اون بودن که به روم بیارن. دم صبح هم خواب دیدم که دارن حکم شرب خمر رو برام می‌خونن. همین‌قدر بی‌ظرفیت‌ام. دیگه چای پررنگ هم بهم نمی‌دن تو خونه.

حالا که فکر می‌کنم تجربه‌ی مشابهش رو چند سال پیش سر کلاس آقای کاف داشتم. بچه‌ها سعی می‌کردن جلوی دهنم رو بگیرن بیشتر گوهرافشانی نکنم.

۳. اگه می‌خواید از بیشتر دوست داشتن حرف بزنید چرا پای شب یلدا رو می‌کشید وسط آخه؟ باور کنید شب یلدا فقط یه دقیقه طولانی‌تره، که احتمالاً بیشترمون هم اون دقیقه‌ی دم صبح رو خواب‌ایم. ۲۴ ساعت که ۲۴ ساعت و یک دقیقه نمی‌شه که. به‌جاش از ۳۰ شهریور مایه بذارید که واقعاً یه ساعت بیشتره. تازه اگه پشیمون شدید هم می‌تونید ۶ ماه بعد جبران کنید.

۴. تا حالا شده سر پرینت گرفتن استرس بگیرید و تا پاسی از شب هم ادامه داشته باشه و نفس‌ کشیدن‌تون هم مشکل پیدا کنه؟ ارجاع می‌دم به مورد دوم. برای اینکه حواسم رو پرت کنم می‌گشتم پولک‌های پارچه‌ی هانی رو از رو زمین جمع می‌کردم که باهاش صورت‌فلکی جبار رو درست کنم. نتیجه

۵. حسین منزوی می‌فرماد: دیوانگی زین بیشتر؟ بعد در جواب ادامه می‌ده: زین بیشتر دیوانه جان [...] و باید عرض کنم که حتی شوخی‌اش هم قشنگ نیست. بنده یه میلیمتر پام از چارچوب‌هام اون‌ورتر می‌ره خودم خودکار دیوانه می‌شم، اون‌وقت توقع زین بیشتر داری؟

۶. از همین تریبون به آپاراتچی خواب‌هام اعلام می‌کنم که دیگه دیدن خواب آسمون شب در توان من نیست. اشکم رو داره درمی‌آره. اگه می‌خوای چیزی رو بهم بگی خب بیا رک‌وراست بگو. اگه قرار بود بفهمم تو این سال‌ها فهمیده بودم.

  • حوراء
  • جمعه ۲۹ آذر ۹۸