۲۵ مطلب با موضوع «حرف از کتاب» ثبت شده است

دیگری در اندرونی

شاید اولش فقط تأثیر تفکر حجاب روی معماری توجه رو جلب کنه؛ ولی من دارم به شخصیت‌های درون‌گرایی که از چنین الگویی پیروی می‌کنن، فکر می‌کنم. 

پی‌نوشت: دارم این کتاب رو می‌خونم؛ آروم‌آروم پیش می‌رم و کلی حرف دارم درباره‌اش. گاهی با خودم فکر می‌کنم ندونستن یه درده، دونستن هزارتا.

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۵ خرداد ۹۹

پل استر هم بله

نمی‌دونم توی این مدتی که تو حروف می‌نویسم، به قدر کفایت ارادت خودم به پل استر رو نشون دادم یا نه؟ اگر نه، همین الان خیلی صریح و موجز می‌گم چند سالی می‌شه که ارادت فراوانی نسبت به این نویسنده‌ی آمریکایی دارم. یکی از کتاب‌های خیلی خوبش که شهریور ۹۷ خریدم، دفترچه‌ی سرخ هستش. اول که تو فروشگاه سوره‌ی مهر دیدمش، گفتم بذار ببینم چقدر اون فایل صوتی رو که خوانش خودش از داستان‌‌ کوتاه‌های این کتاب بوده، درست فهمیده‌ام؛ ولی بعداً داستان‌های کتاب به حاشیه رفتن و مصاحبه‌هایی که نشر افق جمع کرده و کنار داستان‌ها منتشر کرده، برام به بخش جذاب کتاب تبدیل شدن. بدون اغراق دلم می‌خواد بارها و بارها بخونم‌شون و هرقدر که لازم بود ازشون رونویسی کنم. 

امروز که کتاب رو برای چک کردن متن کوتاهی که تو گودریدز می‌نوشتم، برداشتم، این بخش از مصاحبه‌اش با جوزف مالیا یه‌جورهایی بهم حال داد:

الان چه کتابی می‌نویسید؟

دارم کتابی به نام مون پالاس۱ را تمام می‌کنم. این طولانی‌ترین کتابی است که تا به حال نوشته‌ام و احتمالاً بیش از هرچیزی که نوشته‌ام زمان و مکان مشخصی دارد. [...] مدت‌ها بود که می‌خواستم آن را بنویسم. مثل کتاب آخرم تغییرات بسیاری در آن اعمال شد. پیش‌نویس‌ها را گردآوری کرده‌ام اما خدا می‌داند وقتی کتاب تمام شود چگونه خواهد بود... هر بار که کتابی را تمام می‌کنم، انزجار و تأسف شدید وجودم را فرا می‌گیرد؛ تقریباً چیزی شبیه به بحران فیزیکی. آن‌قدر از تلاش اندک خود ناراحت می‌شوم که باورم نمی‌شود در واقع مدت زیادی به نتیجه‌ی ناچیزی رسیده باشم. سال‌ها طول می‌کشد تا آن‌چه را نوشته‌ام بپذیرم و این‌که متوجه شوم بهترین کاری بوده که از دستم بر می‌آمده است. اما اصلاً دوست ندارم چیزهایی را که نوشته‌ام بخوانم. گذشته گذشته است و دیگر نمی‌توانم آن را تغییر بدهم. تنها چیزی که اهمیت دارد چیزی است که حالا دارم روی آن کار می‌کنم.

بکت در یکی از داستان‌هایش گفته بود: هنوز جوهر نوشته‌ام خشک نشده که حالم را به هم می‌زند.

بهتر از این نمی‌شود این موضوع را گفت.۲

فقط بگم وقتی این حرف استر رو خوندم، یه لبخند معناداری روی لبم نشست و با خودم گفتم: پل استر هم بله.


۱. Moon Palace؛ نشر افق، ۱۳۸۶، ترجمه‌ی لیلا نصیری‌ها - م. 

از اسم‌هایی که تا مدت‌ها اشتباه تلفظش می‌کردم. :D

۲. دفترچه‌ی سرخ، پل استر، ترجمه‌ی شهرزاد لولاچی، نشر افق، ص ۲۴ و ۲۵.

  • حوراء
  • يكشنبه ۴ خرداد ۹۹

چی می‌خونم که چطور می‌نویسم

جدا از این‌که حین خوندن یه رمان، صدای ذهنم از راوی اون داستان تقلید می‌کنه، این‌که کدوم ویژگی داستان بیشتر به چشمم می‌آد هم روی انگیزه‌ و نوع نوشتنم تأثیر می‌ذاره. یه کتاب توصیفات زیادی داره (مثل اغلب آثار رئالیسم و ناتورالیسم، مثل باباگوریو، نوشته بالزاک)، یکی می‌خواد دنیا رو خیلی قشنگ نشون بده (مثل ژه یا دیوانه‌وار کریستیان بوبن)، یکی خواننده رو توی تاریکی‌های دنیا گیر می‌اندازه (شاید بشه گفت مثل مردگان زرخریدِ نیکولای گوگول و آبِ سوخته اثر کارلوس فوئنتس)، یکی شخصیت‌‌پردازی‌اش حرف نداره (مثل عقاید یک دلقک هاینریش بل، یا ناتور دشت جی. دی. سلینجر)، یکی با عنصر شگفت‌انگیزی واقعاً شگفت‌زده‌ات می‌کنه (بلاریب برای من آثار پل استر اول این لیست هستن، نمونه‌اش هم کشور آخرین‌ها)، یکی هم درباره شخصیت‌ها، زمکان و حوادث و گره‌های داستان تحلیل‌های جون‌دار برات رو می‌کنه (از درک یک پایان جولین بارنز کم نگفتم، حالا سرگذشت ندیمه مارگارت ات‌وود هم اومده کنارش).

سه تا مدل آخر من رو به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌ده و ذهنم رو حسابی فعال می‌کنه. چند هفته پیش که داشتم سرگذشت ندیمه رو می‌خوندم، متوجه شدم تمرکزم سر جاش نیست و هی دارم به موضوعی فکر می‌کنم که خیلی صریح درباره‌اش حرف نمی‌زنم. شروع کردم به نوشتن ازش و سعی کردم نوشته‌هام تا جایی که ممکنه بی‌پرده باشه و این کم کردن از ابهام کمکم کنه به عمق قضیه بیشتر نزدیک بشم. مهم نیست که داستان سرگذشت ندیمه خیلی برام جذاب نبود (شاید چون کشور آخرین‌ها رو قبلاً خونده بودم) یا تحلیل‌هاش آن‌چنان هم حالم رو جا نمی‌آورد (بازم احتمالاً به این دلیله که درک یک پایان رو قبلاً خونده‌ام)، مهم اینه که کتاب‌ها جدی‌تر، عجیب‌تر و عمیق‌تر دارن بهم کمک می‌کنن؛ حتی این هم مهم نیست که چیزی تا ۳۰سالگی‌ام نمونده و شاید دیر باشه؛ چون اصلاً کی می‌دونه که بدون کتاب ممکن بود چطوری بشیم؟

حالا این‌ نوع از تأثیر کتاب، به‌‌ویژه داستان، روی ذهن فقط برای منه یا شما هم این‌طوری هستید؟

  • حوراء
  • يكشنبه ۶ بهمن ۹۸

دختر کشیش، جرج اورول

حالا درسته که من توی نوشتۀ قبلی گفتم که اتفاقات نامحتمل و غیرعادی هم بخشی از همین واقعیت و طبیعت زندگی هستن؛ لکن اینگونه نباشد که منِ خواننده تا فصل آخر کتاب منتظر باشم ببینم اون اتفاقی که زندگی شخصیت اصلی داستان رو از این رو به اون رو کرده چیه و هی به خودم بگم نکنه سانسورش کردن، بعد ببینم شخصیت اصلیْ آخر داستان بازهم اصرار می‌کنه اتفاقی که براش افتاده واقعاً همونیه که می‌گه؛ یعنی این‌طور بگم که وقتی کتاب تموم شد، شخصاً فکر کردم شاید حرف و حدیث‌هایی که پشت دختر کشیش بوده خیلی هم بی‌اساس نبوده و انگار نویسنده می‌خواسته این قضایا رو یه‌جورهایی لاپوشونی کنه.

اما از شوخی گذشته، گرۀ اصلی داستان حادثۀ بزرگیه که نویسنده خیلی سرسری ازش حرف می‌زنه و بدون هیچ توضیحی دُروتی، شخصیت اصلی داستان، رو توی حوادث بعدی قرار می‌ده. مشکل من اینجاست که چرا نویسنده حوادث کوچک و بی‌اهمیت رو با جزئیات توضیح داده و حوادث بزرگ رو خیلی کلی روایت کرده. اگر قراره داستان به سبک رئالیسم باشه، که من می‌گم این داستان قرار بوده به این صورت باشه، تمرکز روی حوادث باید یکسان باشه یا حداقلْ اولویت با حوادث اصلی باشه.

اگه بخوام بدون لو رفتنِ داستان ازش حرف بزنم، باید بگم که دربارۀ دُروتی، دختر کشیش بخش نایپ هیل، هستش که تمام زمان خودش رو وقف کارهای کلیسا می‌کنه؛ حتی این‌طور به نظر می‌رسه که بیشتر از پدرش به کارهای کلیسا توجه داره و براشون زحمت می‌کشه. توی این بخش از داستان می‌شه دربارۀ بعضی از باورهای مسیحیت و فرقه‌هاش و تفکر حاکم به کلیساهای مختلف بریتانیای اون زمان اطلاعات خوبی گرفت. نقدهای اجتماعی و فرهنگیْ خیلی ملایم توی کل کتاب اومده. توی بخش دوم جرج اورول دوباره از تجربۀ بی‌خانمانی و خیابان‌گردی‌اش استفاده کرده. می‌گم دوباره چون اولین کتابی که نوشته آس‌وپاس‌های پاریس و لندن هستش که براساس تجربۀ شخصی خودش نوشته و یه‌جور مجموعۀ خاطرات یا اتوبایوگرافی ناقصه.

یکی از موضوع‌های جالبی که توی کتاب اومده نقد سیستم آموزشی اون زمانه که من با خلاص شدن از قید زمان و مکان و با کمک کمی اغراق تونستم بپذیرم که همچین توصیفاتی با وضعیت دانشگاه آزاد تطابق داره.

اما از حق نگذریم این طور به نظر می‌رسه که جرج اورول نتونسته برای دُروتی شخصیتی مستقل از خودش بسازه و علاوه بر اینکه راوی رو تفسیرگر یا مداخله‌گر (intrusive narrator) انتخاب کرده، از تغییر باورها و شکی که به ایمان دُروتی افتاده باتناقض حرف زده و این‌طور به نظر می‌رسه که نمی‌دونسته باید دقیقاً چی بگه که نه سیخ بسوزه و نه کباب، یا به‌عبارتی بتونه از یه طرف باورهای خودش و واکنش جامعه رو کنار هم نگه داره و از طرف دیگه ارزش شک و ایمان رو یکی نشون بده؛ حالا چه از زبان راوی، چه از زبان شخصیت‌ها. و فکرش رو بکنید این‌همه در کنار هم چه شَلم‌شوربایی می‌شه.

کتاب من رو غلامحسین سالمی ترجمه و نشر امیرکبیر چاپ کرده، و باید بگم غلامحسین سالمی ترجمۀ روان و خوبی داشته؛ مخصوصاً لهجۀ اجتماعی شخصیت‌ها رو خیلی خوب درآورده.

و درنهایت بگم که درسته اغلب جرج اورول رو با قلعۀ حیوانات و 1984 می‌شناسن، اما من هنوز این دو تا کتاب رو نخوندم. اولین کتابی که ازش خوندم آس‌وپاس‌های پاریس و لندن بود و دومی همین. و انقدر از این کتاب خوشم نیومد که وقتی بستمش گفتم: این همه جن جن که می‌گفتی این بود، آقای جرج اورول؟ پییییشش!

  • حوراء
  • سه شنبه ۷ آبان ۹۸

غیرعادی‌هایِ حقیقتاً عادی

مدتیه دارم رمان به روایت رمان‌نویسان نوشتۀ میریام آلوت رو می‌خونم. تا اینجای کار اگه قرار باشه از مهم‌ترین نکته‌ای که توی دعوای داستان‌نویس‌ها سر واقع‌گرایی (realism) و طبیعت‌گرایی (naturalism) یاد گرفتم، حرف بزنم، به این می‌رسم که اتفاقات نامحتمل و غیرعادی هم بخشی از همین واقعیت و طبیعت زندگی هستن. ازقضا این یکی از مهم‌ترین حرف‌های پل استر توی کتاب دفترچه‌ی سرخ هم هستش. معمولاً وقتی می‌بینم کسی می‌ره سمت آثار استر بهش می‌گم که این کتاب رو هم بخونه؛ چون می‌تونه حکم دفترچۀ راهنمای باقی نوشته‌هاش رو داشته باشه. یه کتاب کم‌حجم و پرمحتوا که شهرزاد لولاچی ترجمه و نشر افق منتشرش کرده. 

پی‌نوشت: خیلی هم طرف‌دار موجزگویی هستم.

  • حوراء
  • پنجشنبه ۲ آبان ۹۸

هاسمیک، مرجان صادقی

معمولاً حرف زدن دربارۀ داستان فارسی برام سخته؛ مخصوصاً آثار نویسنده‌های جدید. داستان‌هایی که اکثراً یا زردن یا سیاه، یا تلفیقی از هردو.  هاسمیک اما این‌طور نیست. مجموعۀ هفت داستان‌کوتاهی که شاید بعضی‌هاش تیره بودن، اما نه سیاه بودن و نه زور می‌زدن که با سیاه‌نمایی واسۀ خودشون جا باز کنن و انقدر واقعی بودن که می‌تونستن روایت ادبی بخشی از یه زندگی‌نامه باشن. اما چیزی که بیشتر از همه من رو جذب کرد قلم پختۀ نویسنده توی روایت و زمان غیرخطی‌ بعضی از داستان‌ها بود. مرجان صادقی نمی‌خواد با پیچ‌وتاب دادن به روایتش خواننده رو گیج کنه تا استادی خودش رو به رخ بکشه؛ فقط پیچ‌وتاب زندگی رو به رخ ما می‌کشه. 

این کتاب ۹۷صفحه‌ای رو نشر ثالث به‌تازگی چاپ کرده. چرا تا داغه خونده نشه؟

پی‌نوشت: بله، نوشتۀ قبلی دربارۀ همین کتاب بود. 

  • حوراء
  • جمعه ۱۹ مهر ۹۸

بوکر بین‌المللی ۲۰۱۹

توی هفته‌ای که گذشت برندۀ بوکر بین‌المللی سال ۲۰۱۹ معرفی شد. از بین شش رمان کاندید امسال، سیدات القمر بود که تونست جایزه رو به نویسندۀ عمانی خودش، جوخة الحارثي، و مترجم آمریکایی‌اش، مارلین بوث، برسونه. این اولین‌باره که یه اثر عربی جایزۀ بوکر رو می‌بره.

تا قبل از سال ۲۰۱۶، جایزۀ بوکر فقط به آثار رمان‌نویس‌های بریتانیایی و بعضی از کشورهای متحدالمنافعش تعلق می‌گرفت؛ اما از این سال به بعد، بخش آثار بین‌المللی بوکر هم تشکیل شده و آثاری رو که به انگلیسی ترجمه شده و توی این کشور منتشر شده، می‌پذیره و جایزۀ پنجاه‌هزارپوندی‌اش به‌صورت مساوی بین نویسنده و مترجم تقسیم می‌شه. 

دربارۀ موضوع کتاب باید بگم هر معرفی‌ای که ازش خوندم من رو تحریک کرد هرطور شده اصل کتاب رو تهیه کنم و امسال بخونمش. گویا سبک داستان رئالیسم جادوییه و از مسائل اجتماعی و سیاسی و وقایع تاریخی توش صحبت شده. از دخترانی که سبک زندگی مادران‌شون رو قبول نداشتن؛ ولی سنت‌های جامعه رو هم نشکستن. زبان داستان هم رسمی (فصیح) هستش و هم لهجه (دارجة) و توی داستان از ادبیات فولکلور و اشعار هم استفاده شده. با اینکه داستان تو یه روستای عمانی و در زمان قدیم تعریف شده، اما بعضی از موضوعاتش مرز خاصی نداره و می‌شه به تمام انسان‌ها تعمیمش داد؛ مثل بخش رمانتیک داستان. و دوباره، با اینکه داستان تو زمان قدیم اتفاق افتاده، ولی مسائل سیاسی‌ای که ازش صحبت شده به وضعیت امروز عمان اشاره داره.

از این حرف‌ها که بگذریم، عنوان این رمان ذهن من رو خیلی به خودش درگیر کرد. وقتی خبر رو خوندم همه‌جا نوشته بود کتاب اجرام آسمانی برندۀ من‌بوکر امسال شده. هر سایت و کانالی رو هم که باز می‌کردم همین رو می‌دیدم. پنج تا کتاب فرهنگ لغت عربی و چند تا سایت ترجمه رو چک کردم ببینم علمم چقدر نم کشیده که هیچ‌جوره نمی‌تونم سیدات ‌القمر رو اجرام آسمانی ترجمه کنم. گویا علم تمام منابعی هم که بهشون سر می‌زدم نم کشیده بود! رفتم سراغ گوگل و به عربی معنی این عبارت رو سرچ کردم که بالاخره به یه مصاحبه با مترجم کتاب رسیدم و اینجا بود که تازه فهمیدم قضیه از چه قراره؛ اختیارات مترجم. مترجم گفته بود که ترجمۀ لفظی عنوان کتاب نمی‌تونست معنای اصلی‌اش رو برسونه، به‌خاطر همین عنوان Celestial Bodies رو انتخاب کرد که با داستان تناسب داره. و بله، برای بار هزارم می‌بینیم که خبرگزاری‌های فارسی‌زبان، چه داخلی و چه خارجی، برای ترجمۀ اخبار عربی حتی یه سرکی به اصل عربی خبر نمی‌زنن.

ترجمۀ تحت‌اللفظی عنوان این اثر به فارسی زنان ماه هستش.

 

  • حوراء
  • شنبه ۴ خرداد ۹۸

مهمانی که به‌حق ناخوانده بود

مدتیه یه فرضیه‌ای به ذهنم راه پیدا کرده از این قرار که یه سری از کتاب‌ها راه‌شون رو به‌سمت‌ خوانندۀ خودشون پیدا می‌کنن. حالا جرقه‌اش چطوری زده شد؟ 
والا اواخر بهمن‌ماه بود که پاشدم رفتم کتاب‌فروشی محله که یه مجموعه شعر از شاملو و رگتایم از دکتروف و نظریه‌های رمان از مجموعۀ مؤلفان رو بخرم. وقتی رفتم بخش اشعار نظرم عوض شد و به‌جای اولی انقراض پلنگ ایرانی با افزایش بی‌رویه‌ی تعداد گوسفندان از مهدی موسوی رو گرفتم، دومی و سومی رو هم کلاً نداشت و به‌جاش خاطرات زمستان پل استر رو گرفتم. 
همین‌طوری که داشتم واسه خودم می‌گشتم دو تا فروشندۀ ازهمه‌جابی‌خبر ازم خواستن دربارۀ چند تا از کتاب‌ها نظر بدم و من هم قبول کردم و رفتم سمت منبری که نشونم داده بودن. آقا همچنان که به افاضۀ فضل ادامه می‌دادم متوجه شدم هرچی از این منبره بالاتر می‌رم فاصله‌ام با صندلی‌اش بیشتر می‌شه. درنهایت وقتی که ترس از این ارتفاع به وجود اومده تو چشم هر سه نفرمون مشخص شد، به اتفاق نظر ناگفته‌ای رسیدیم که بهتره تا حادثۀ خطرناکی پیش نیومده، برگردم زمین. جونم براتون بگه بدون​​ اینکه خودم رو از تک‌وتا بندازم، خیلی خانمانه اومدم پایین و همین‌که سفتی زمینِ زیرِ پام خیالم رو راحت کرد، یکی از فروشنده‌ها یه نمایشنامه گذاشت توی دستم. من که هنوز درگیر سرگیجه‌ام بودم فقط متوجه شدم عنوان کتاب برام آشناست: مهمان ناخوانده نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت. هیچی دیگه، سرتون رو درد نیارم، کتاب‌ها رو حساب کردم و برگشتم خونه و الخ.
چند روز بعد توی عکس‌هایی که از گوشی قبلی‌ام توی هاردم مونده بود
این اسکرین‌شات از صفحۀ اینستاگرام محمدرضا شعبانعلی رو دیدم که نمی‌دونم مال چند سال پیشه.
چند روز پیش که داشتم می‌رفتم بیرون یه نگاه به کتاب‌های قطع جیبی‌ام انداختم و مهمان ناخوانده رو گذاشتم تو کیفم. 

کتاب به‌غایت روان، پرعمق و کم‌حجمه؛ موضوع این نمایشنامه ایمانه. شخصیت‌های اصلی‌اش فروید، ناشناس و آنا (دختر فروید) هستن. 

فکر کنم قبلاً همین‌جا گفته بودم که اغلب نویسنده‌های غربی ـ برعکس اغلب همتاهای شرقی‌شون ـ وقتی با یه مفهوم پیچیده سروکار دارن لفظ رو ساده می‌گیرن؛ به یه عبارت دیگه، اگه یه سری از مؤلف‌های شرقی می‌خوان هوشمندی خودشون رو با پیچیدگی لفظ نشون بدن تا خواننده به‌سختی مفهوم رو درک کنه و این‌طوری سطح‌ خودشون بالاتر از خواننده شناخته بشه، یه سری از مؤلف‌های غربی به‌واقع هوشمندانه عمل می‌کنن و متن رو طوری تألیف می‌کنن که خواننده بتونه مفهوم رو کامل درک کنه و درنتیجه اون رو نقد کنه، بسط بده و باعث رشد بشه. 
گفتم که کتاب پرعمق و کم‌حجمه، و همین باعث شد که چند ساعت بعد از تموم کردنش، دوباره برم سراغش، و خب این اتفاق به‌ندرت برای من پیش می‌آد.
این اولین اثریه که از این نویسنده خوندم و به‌نظرم خیلی جالب بود که می‌تونستم به‌جای بعضی از دیالوگ‌های بین فروید و ناشناس، بعضی از سؤال‌های خودم رو بذارم، و باید کتاب رو بخونید تا ببینید این درگیری ذهنی چقدر جالبه.
دیگه این رو هم بگم که کتاب رو تینوش نظم‌جو با همکاری مهشاد مخبری ترجمه، آزاده پارساپور ویرایش و نشر نی چاپ کرده.

  • حوراء
  • جمعه ۹ فروردين ۹۸

مردی خود را در آب حلق‌آویز کرده است

صفحۀ ۳۳۹ بودم، ۱۱ صفحه بیشتر نمونده بود کتاب تموم بشه که وسط‌های صفحه از حس طعم یه رمان خوب ایرانی مطمئن شدم. 
سبک و روایت و راوی و شخصیت‌پردازی و زمکان و بیان و کلی اصلاحات ادبی دیگه رو می‌تونم پشت‌سرهم زنجیر کنم و برای هرکدوم یه صفت بذارم؛ اما به‌جای همه‌چی می‌گم اگه دنبال یه رمان خوب ایرانی هستید سمفونی مردگان نوشتۀ عباس معروفی رو بخونید.
تیرگی‌های داستان چندبرابر روشنی‌هاشه و نویسنده هیچ رحمی به شخصیت‌های بی‌نواش نکرده، هیچ رحمی؛ اما این باعث نمی‌شه جنبه‌های قدرتمند رمان رو نادیده بگیرم و بگم شهرتش به‌خاطر سیاه‌نمایی و تلخی‌اشه.

سرمای اردبیل از نوک شاخه‌ها تا ته ریشه‌های خانواده رو سوزونده. سرمایی که کاری نداره «بچۀ اردبیل با برف می‌آید»، «سرمایی که سیاه می‌کرد. پوست کبود می‌شد، دور ناخن خون می‌افتاد، استخوان تیر می‌کشید و قلب آدم درد می‌گرفت»؛ چون ریشه‌اش توی جهل بود، نه باد و بوران.

نتونستم این رمان رو فقط روایتی از داستان یه خانواده ببینم؛ البته این دید منه. نمادهای زیادی توی داستان می‌شه پیدا کرد که با زندگی و جامعۀ ما مطابقت داشته باشه؛ حالا کمتر یا بیشتر؛ ولی به‌هرحال به‌نظرم انکار این موضوع کم‌لطفی در حق داستان و نویسنده است. 

نویسنده این کتاب رو از سال ۶۳ تا ۶۷ نوشته و ناشرهای مختلفی چاپش کردن؛ کتاب من از نشر ققنوس بود.

عنوان این نوشته هم جملۀ آخر کتابه.

  • حوراء
  • چهارشنبه ۲۹ اسفند ۹۷

کتاب سال

بهترین کتابی که سال 97 خوندید چی بوده و از چه نشری؟

اسفند سال پیش و دو سال پیش هم بهونۀ حرف زدن از کتاب پیدا کردم؛ حالا امسال هم این‌طوری. 

  • حوراء
  • يكشنبه ۲۶ اسفند ۹۷

نلی

جرئت نداشت به پتی سانسر برگردد، شاید چون خیلی هوسش را داشت. به نحوه‌ی فکر کردن خودش به نلی بدگمان و متوجه خطر بود.

پیش او به کنترل رفتار خود نیاز نداشت، راحت بود. پیچیدگی‌های میدانچه‌ی سباستین‌ـ‌دواز ناپدید می‌شد و اهمیت خود را از دست می‌داد، یا به نظر عجیب می‌رسید. 

اگر جلو خودش را نمی‌گرفت بالاخره به ماندن در آنجا عادت می‌کرد و هر بار میلش می‌کشید مشروب می‌خورد و عشقبازی با نلی را می‌چشید.1 

متن بالا داره دربارۀ شخصیت مرد داستان، امیل بوئن، که یه پیرمرد هفتادو سه‌ساله است، صحبت می‌کنه. 

همین‌طور که داشتم این متن رو می‌خوندم یهو متوجه شدم دارم خودم رو جای نلی می‌ذارم و فکر می‌کنم از اینکه امیل دوباره نیومده سراغم ناراحت یا دلخور می‌شم یا نه؟ اینکه بعد از چند سال بیای کافۀ آدم و مثل قدیم‌ها ـ به رغم پیری مثل قدیم‌ها ـ تفریح کنی و بعدش دیگه پیدات نشه، ناراحت‌کننده است یا نه؟

از اینکه خودم رو جای زنی می‌ذارم که نه تو زمانۀ من زندگی کرده، نه هم‌سن منه، نه عادات و افکار و فرهنگش مثل منه و تنها شباهتش با من اینه که او هم زنه برام خیلی عجیب نیست، حتی اگه این زن همسرِ کافه‌داری توی فرانسه باشه که گاهی توی آشپزخونه با مشتری‌های مردش می‌خوابه، اما گوشۀ خودش یا به‌قول نویسنده خلوت خودش رو هم حفظ کرده بود. اینکه خودم رو جای این شخص بذارم برام عجیب نیست، همیشه گفتم، ما زن‌ها هم یه راهبه توی خودمون داریم هم یه روسپی، فقط باید ببینیم به کدوم یکی چه جهتی می‌دیم؛ البته این تفاوت خصلت‌ها رو توی ابعاد دیگه هم دیدم که اینجا جای گفتنش نیست. 

می‌گفتم، از این تعجب می‌کنم که توی ذهنم خودم رو به‌عنوان یکی از طرفین رابطه می‌بینم و چند تا عکس‌العمل مختلف رو متصور می‌شم. ممکنه ناراحت بشم؛ نه به این خاطر که بگم طرف اومد حالش رو برد و رفت که رفت، نه، به این خاطر که یه دوست، یه دوست دیگه رو نادیده می‌گیره، نمی‌تونم بگم از یاد می‌بره، چون اگه از یاد برده بود بعد از چند سال دوباره برنمی‌گشت همین‌جا؛ اما اینکه می‌گم نادیده می‌گیره منظورم تمام جنبه‌هاست. شاید هم اصلاً کَکَم نگزه؛ خب هرچی باشه فقط امیل نبوده که، کلی مشتری این مدلی داشتم دیگه، به این رفتن و برنگشتن‌ها عادت دارم لابد. شاید هم فقط به روی خودم نیارم... 


1. گربه، ژرژ سیمنون، ترجمۀ ناهید فروغان، نشر نیلوفر.

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۳ اسفند ۹۷

راوی تو چه روایت می‌کنی؟ به تو چه راوی چه روایت می‌کند؟

این گرایش انسانی به تحمیل زمان روایی به صحنه‌های ایستا و ساکن ظاهراً دست ما نیست، درست مانند سایر واکنش‌های غیر ارادی انسان. ما نه تنها می‌خواهیم بدانیم چه‌چیزی آنجاست، بلکه می‌خواهیم بدانیم چه اتفاقی افتاده است.1 

 همین اشتیاق به روایت‌پردازیِ آنچه می‌بینیم باعث می‌شود نقاشان بتوانند مخاطبان‌شان را سرگرم یا گاه سردرگم کنند. 2

[...] بخشی از قدرت این نقاشی ناشی از آن است که عطش روایی برانگیختۀ ما را فرونمی‌نشاند.3 

دو سه هفته پیش بود که این فیش‌ها رو از کتاب سواد روایت برداشته بودم و همین‌طور یه گوشه از ذهنم بودن که شیل این پست‌، این یکی و نیز این دیگری رو گذاشت. 

شاید اولین مصداقی که به نظر بعضی افراد برسه اینستاگرام باشه. باید بگم بله، در برخی از موارد یا بهتر بگم در بسیاری از موارد اینستا یا خیلی از شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های دیجیتال هم با استفاده از تصویر روایت می‌کنه یا حتی روایت موردنظر کاربر زیر تصویر مکتوب می‌شه (البته اینجا فقط دارم دربارۀ روایت تصویری صحبت می‌کنم، نه انواع دیگۀ روایت که رسانه‌های مختلفی داره). حقیقت امر اینه که با توجه به وجود تعاریف مختلف از روایت و رسانه‌های موجود، مصادیق زیادی بشه برای این نقل‌قول‌ها آورد (همین حالا فکر می‌کنم کارتون‌های متمم می‌تونه یکی از این‌ها باشه)؛ اما من ترجیح دادم از این چند تا پست شیل یاد کنم. انگار نویسندۀ این سه تا لینک دقیقاً با فکر به چنین مفاهیمی یا برای پاسخ دادن به این نیاز ذهنی این چند تا پست رو نوشته.


1. سواد روایت: 32.

2. همان: 35.

3.همان: 37.

  • حوراء
  • يكشنبه ۱۴ بهمن ۹۷

به مناسبت روز جهانی نویسنده

با اینکه دیشب هم از کتاب حرف زدم، به مناسبت روز جهانی نویسنده باز امشب هم حرفم دربارۀ کتابه.

علی صلح‌جو از نویسنده‌هاییه که کتاب‌های خیلی مفیدی ازش خونده‌ام. از گوشه و کنار ترجمه، نکته‌های ویرایش و اصول شکسته‌نویسی سه تا از همین کتاب‌ها هستن که نشر مرکز چاپ‌شون کرده.

از گوشه و کنار ترجمه و نکته‌های ویرایش دو اثری‌ان که براساس مطالعه و تجربۀ نویسنده، و مسائلی که حین کار و آموزش بهشون برخورده گردآوری شده. به‌نظرم این دو کتاب برای آموزش ابتدایی کاربرد چندانی ندارن ـ همون‌طور که خود نویسنده هم توی مقدمۀ ویراست دوم نکته‌های ویرایش بهش اشاره کرده ـ اما برای افرادی که آموزش دیدن و دارن توی زمینۀ ترجمه و ویرایش فعالیت می‌کنن خیلی مفید و کاربردیه. با اینکه بعضی افراد عقیده دارند سبک صلح‌جو توی ویرایش قدیمیه، کتاب نکته‌های ویرایش خیلی برام مفید بود و توی مؤسسه هم جواب خیلی از سؤال‌های خودم و کارورزها از تو همین کتاب پیدا می‌شد.

از ویژگی‌های خوب این دو تا کتاب فهرست‌نویسی و نمایه‌نویسی خوب‌شون، و کوتاهی مباحث مختلفه؛ یعنی نویسنده نیومده شاخ و برگ اضافی به متن بده که حجم کتاب رو بالا ببره، خیلی مفید و مختصر نکتۀ خودش دربارۀ هر موضوع رو گفته و بحث رو جمع کرده.

اما اصول شکسته‌نویسی؛ یه کتاب کم‌حجمه که خیلی ساده قواعد شکسته‌نویسی توی گفت‌وگوهای داستانی رو توضیح داده و برای سبک‌های مختلف با ذکر نام اثر و نویسنده یا مترجمش نمونه آورده. توجه به این قضیه که شکسته‌نویسی یه اصولی داره و نویسنده‌های نوپا با توجه به این اصول می‌تونن سبک خودشون رو انتخاب کنن خیلی مهمه. از نظر من این روش باعث می‌شه نویسنده‌های مبتدی یه سر و گردن از هم‌قطارهای خودشون بالاتر باشن.

خیلی وقت بود که می‌خواستم این سه تا کتاب رو معرفی کنم و مناسبت امروز بهانه‌ای شد که با یه تیر دو تا نشون بزنم؛ هم انجام دادن این کار عقب‌افتاده، هم تأکید روی این موضوع که فقط داستان‌نویس‌ها رو نویسنده ندونم. بعضی از نویسنده‌های غیرداستانی خیلی معلم هستن وگاهی فقط با خوندن یه کتاب ازشون دِین بزرگی به گردن‌ خواننده می‌مونه.

پس‌حرفی: 0.340

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۰ آبان ۹۷

0.318

کتاب مذکرات طفلة (خاطرات دختربچه) رو امسال از بخش کتب عربی نمایشگاه بین‌المللی خریدم و یکی دو ماه پیش خوندمش. کتاب اولین رمان نوال السعداوی بوده؛ البته منظورم اولین رمان چاپ‌شده نیست، اولین رمانی که نوشته. اون‌طور که خودش تو مقدمۀ کتاب گفته سال اول دبیرستان که بوده دبیر زبان عربی‌شون تکلیفی می‌ده که یه انشای سه‌صفحه‌ای با موضوع آزاد بنویسن و نوال سعداوی هم طی یه هفته یه دفتر رو پر می‌کنه و اسم نوشته‌اش رو هم می‌ذاره مذکرات طفلة اسمها سعاد (خاطرات دختربچه‌ای به نام سُعاد). وقتی نتیجۀ کارش رو به دبیرش تحویل می‌ده یه صفر می‌گیره و موظف می‌شه یه موضوع جدید انتخاب کنه و توی سه صفحه تحویل بده. ـ پناه بر خدا! ـ خودش می‌گه شاید همین نمرۀ صفر بوده که باعث شده به‌جای ادبیات بره سراغ پزشکی.

موضوع کتاب تفکرات و دغدغه‌های یه دختربچه از زمانی که زبون باز نکرده تا قبل از رسیدن به دوازده‌سالگیه که با ازدواج اجباری، یه‌شبه پیر می‌شه و بعد از زایمان اولش هم می‌میره.

سؤال و جواب‌های شخصیت اصلی داستان، سعاد، دربارۀ مسائل و اتفاقات روز، احکام شرعی، وجود خدا و... برام جالبه. موضوعاتی که تقریباً مطمئنم تو زمان کودکی برای خودم سؤال نبود، دغدغه‌هایی که نداشتم و حاضرجوابی‌هایی که نکردم. چه رشک برانگیز!

راوی داستان سوم‌شخصه، عنصر زمان و مکان خیلی معمولی و شفاف اومده توی متن، گرۀ اصلی داستان از نظر من همون ازدواج اجباریه که توی صفحۀ آخر مطرح می‌شه و توی دو خط به‌تلخی باز می‌شه. دربارۀ بیان داستان باید بگم که خیلی روانه، کلاً این سبک نوال سعداویه؛ نمی‌آد یه موضوع پیچیده، مثلاً درگیری‌های ذهنی سعاد دربارۀ خدا و احکام دینی، رو با کلمات ثقیل و جمله‌بندی‌های پیچیده مطرح کنه؛ با اینکه راوی سوم‌شخص هستش و نوع بیانش از اول داستان به یک صورته و تابع سن شخصیت اصلی داستان نیستش.

نویسنده کتاب رو به تمام دختربچه‌ها و پسربچه‌هایی تقدیم کرده که تو فکر نوشتن هستن یا حداقل آرزوش رو دارن.

 

 

  • حوراء
  • چهارشنبه ۹ آبان ۹۷

راهنمایی لطفاً

دوستانی که کتاب گوژپشت نتردام رو خوندید، لطف می‌کنید یه ترجمۀ خوب از این کتاب معرفی کنید؛ البته اسم نشر رو هم اضافه کنید ممنون می‌شم.

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۹ مهر ۹۷