دوستان پاشید برید آسمون رو ببینید دیگه، مگه من جای چند نفرتون می تونم آرزو کنم؟
دوستان پاشید برید آسمون رو ببینید دیگه، مگه من جای چند نفرتون می تونم آرزو کنم؟
به سبک آقای حیدربکی شروع میکنم.
خب بارش برساووشی رو که از دست دادم، حالا میرم که بارش جوزا رو هم از دست بدم و باقی سال با خیال راحت هواپیماهای توی آسمون شب رو دنبال کنم.
اما بارش شهابی جوزا، منشا این بارش ذرات غبار و یخ باقی مونده از سیارک 3200 فائتون است، و با عبور زمین از بین این توده، ذرات غبار و یخ باقی مونده به جو زمین برخورد میکنند. کانونش هم صورت فلکی جوزا یا دو پیکر هست و به خاطر همین هم بارش جوزا نام گرفته. سال گذشته چون اوج این بارش شهابی با پدیدهی ابر ماه (supermoon) همزمان بود، شاید نتونست اونطور که باید جلوهگری کنه، اما امسال در صورتی که از نور و آلودگی شهر دور باشید و البته آسمون ابری نباشه، میتونید حسابی ازش لذت ببرید. اوج این بارش شب 22 آذر و بامداد 23 آذر هستش.
پینوشت 1: خط اول مطلب صرفا جهت معرفی یکی از همرشتهایهای موفق بود و لا غیر.
پینوشت 2: تصویر و اطلاعات بیشتر در سایت علمی بیگ بنگ و روزنامهی همشهری امروز
از اواخر پارسال به پیشنهاد استاد قرار شد یه تیم ترجمه برای موسسه تشکیل بدیم. برای اینکه بیشتر با روال کار آشنا بشم به دارالترجمهها و مراکز ترجمهی زیادی سر زدم و از طرف دیگه با مترجمهای بیشتری ارتباط گرفتم (البته قبل از این پیشنهاد یه گروه کوچک سه چهار نفره داشتم که روابطمون دوستانه بود و فقط ترجمهی عربی کار میکردیم، یعنی وقتی دستم پر بود یا میدونستم یکی از بچهها سفارشی که به من شده رو بهتر میتونه انجامه بده، سفارش رو میسپرد بهشون، سر موعد هم کار رو ازشون میگرفتم و تحویل میدادم، البته هیچ درصدی هم در کار نبود، دوستانه دیگه). اما هرچی بیشتر جلو میرفتم بیشتر به تصمیم خودم و قراری که برای ترجمهی کتابها با استاد گذاشته بودم شک میکردم. قیمتها و نوع ترجمهها رو میدیدم و با کار خودم مقایسه میکردم. حداقل خوانندههایی که سی روز ترجمهی داستان رو خوندند میدونند که من ادعایی نسبت به ترجمهام ندارم، همیشه هم گفتم که فعلا خودم رو مترجم (به معنای واقعیِ مترجم) نمیدونم و قصدم از ترجمه یادگیریه، اما وقتی کیفیت و قیمت کارها رو با مال خودم مقایسه میکنم به شک میافتم. که اصلا قرار اولم درست بود؟ با اون قیمت؟ و البته قول استاد برای کمک به یادگیری من که انصافا زیرش نزد.
هنوز هم شک دارم، اما واقعا راه دیگهای برای پرورش مهارت ترجمهام پیدا نمیکنم. راستش دارم انگیزهام رو از دست میدم.
... شب ِ من وصل شد از گریه به شب های شما
شب قسم خورد بــه زیتون و به لب های شما
شب ِ قرص از وسط ِ تیغ... شب ِ دار زدن...
شب ِ تا صبـــح ، کنـــــار تلفن زار زدن
شب ِ سنگینی یک خواب، کنار تختم
لمس لبخند تـو در طول شب بدبختم
شب ِ دیوار و شب ِ مشت، شب ِ هرجایی
شب ِ آغــــوش کســـی در وسط تنهایـــی
شب ِ پرواز شما از قفس خانگــی ام
شب ِ دیوانگی ام در شب دیوانگی ام ...
سید مهدی موسوی
حرف اول: نمیدونم تا الان چندتا کتابفروشی توی محلهی ما با امید و آرزو کارش رو شروع کرده و بعد از مدتی به این نتیجه رسیده که جلوی ضرر از هرجا گرفته بشه منفعته. آخرین مورد هم شعبهی شهر کتاب بود که با همین تجربه از محلمون رفت. در حال حاضر هم تمام کتابفروشیها نوشتافزار هم میفروشند.
تقریبا هفتهای یک بار میرم انقلاب، اما تمام کتابهام رو از انقلاب نمیخرم، بعضی از تخصصیها رو به فعالترین کتابفروشی محل سفارش میدم، گاهی هم ازش رمان میخرم. از اون جایی که فروشندهها خودشون اهل مطالعه هستند، گپ و گفت در مورد کتابها و خرید ازشون خیلی لذتبخشه. آخرین باری که برای خرید به کتابفروشی مزبور رفتم بعد از کلی حرف از فروشنده خواستم خودش بهم کتاب معرفی کنه و ایشون هم مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکف رو پیشنهاد کرد. کتاب جذابیه، داستان در داستان و به قولی پیازیه. هنوز کتاب رو کامل نخوندم، احتمالا وقتی که تموم بشه بیشتر در موردش مینویسم.
حرف دوم: چند روز پیش این ماگ رو خریدم، رنگها و نوشتههای دیگهای هم داشت، ولی این یکی خیلی به اوضاع این روزام میخورد. به خودم میگم گاهی برای پرش از روی مانع باید چند قدم عقب رفت. (شایدم یه روز سخنران انگیزشی شدم :D ) به نظرتون اینو ببرم محل کار جدیدم، بهشون بر میخوره؟
دارم به این نتیجه میرسم که برای تغییر توی بعضی زمینهها یا پذیرش کامل بعضی از تغییرات، معمولا احتیاج به زمان زیادی دارم. نمیدونم دلیلش چیه؟ اینکه باید همه یا بیشتر جنبههای مربوط رو بسنجم؟ کمالگرایی یا حساسیت زیاد در مورد پذیرش بعضی مسائل؟ یا تنبلی؟
نمیدونم چقدر با این حرفم موافق هستید، ولی تغییر نیاز به صرف انرژی داره. گاهی هم با خودش ترس داره، خب هرچی باشه قراره ناشناختهها رو تجربه کنیم دیگه. گاهی هم میدونیم که موفقیت ما توی موقعیت جدید تضمین شده نیست.
حالا از یه طرف دیگه، گاهی ورود به شرایط جدید، یا به عبارت بهتر وارد کردن تغییرات به زندگی روزمرهمون، با هیجان همراهه. در واقع من در چنین شرایطی، در حالت دوگانهای به سر میبرم، که از یه طرف علاقه دارم هیجان تجربیات جدید رو بچشم، از طرف دیگه به دلیلی، خیلی آروم پیش میرم.
خب میبینم که اون روی ســــــــــــــــرد سال داراه بالا میاد و ما هم داریم به روی خودمون نمیاریم و دلمون رو به شالگردنهای رنگی رنگیمون خوش میکنیم. از ویژگیهای خوب شالگردن میشه به موارد زیر اشاره کرد:
1. با پوشاندن دهان و بینی و گرم نگه داشتن آن از تاثیرات منفی هوای سرد جلوگیری میکند.
2. وقتی توی خیابون تنها هستید و دارید با خودتون میخندید، چون جلوی صورتتون پوشیده شده کسی متوجه خندهی به ظاهر بیدلیل شما نمیشه. هرچند که بشه هم مشکلی نیست.
3. میتونید همراه با خوانندهی محترم که داره برای شخص شما توی هندزفری ترانهی مورد پسندتون رو میخونه همخوانی ریزی داشته باشید، بیآنکه عابران فکر کنند دارید با اونا حرف میزنید و با یه لحن متعجب بپرسند: بله؟ با بنده بودید! (نکتهی ویرایشی: علامت تعجب انتهای جمله به این دلیل است که در این جملهی انشایی، بار عاطفی (تعجب)، زیاد و با اغراق بوده است).
4. اگر کل لباساتون یک رنگه، با انداختن یه شالگردن تکرنگ یا چندرنگ، خوشتیپتر بشید.
5. اگر حوصلهتون سر رفته، میتونید با یه سرچ ساده در مورد گرهها و مدلهای مختلف بستن شالگردن، وقت بیشتری رو با خودتون بگذرونید.
6. اگر فرم اداری یا مدرسهتون طوریه که هر روز باید یه مدل لباس بپوشید، با استفاده از شالگردن میتونید هر روز یا هر چند روز تیپتون رو تغییر بدید.
موارد بیشتر رو شما اضافه کنید.
نمیدونم چرا احساس میکنم دارم رو تردمیل راه میرم. این راه رفتن باعث ورزیدگی میشه ولی به جایی نمیرسه. یا شایدم مثل کسی باشم که هم داره جلو میره هم عقب. برگشتم به اسفند 91 و نمیدونم با شرایط فعلی این انتخاب چقدر درسته. البته احتمالا این وضعیت موقتیه، ولی بازم ناراحت کننده است.
کاش میشد انقدر مبهم ننویسم.