با اینکه تا همین چند ساعت پیش دلخور بودم که عیدم مال خودم نیست، با اینکه معلوم نیست کی بتونم بدون نگرانی و عذاب وجدان کتاب‌های جدیدم رو بخونم و فیلمایی رو ببینم که به امید این تعطیلیا دانلود کردم، با اینکه حدودا شش ماهی می‌شه شدیدا اطراف خودم رو خالی کردم و وقتم رو با کار پر کردم، با اینکه دارم با کمترین قیمت خودم و بالاترین کیفیتم ترجمه می‌کنم (رو این تاکید می‌کنم که ملاک هر دو خودم هستم)، با اینکه همیشه خوابم میاد و چند ماهی می‌شه خوابم خستگیم رو در نمی‌کنه، با اینکه این ماه آخر حتی باشگاه نرفتم، با همه‌ی چیزایی که نمی‌تونم و نمی‌خوام ازشون حرفی بزنم، اما فعلا از این انتخابم پشیمون نیستم، راضی‌ام، نه از خودم (آخه من کی از خودم راضی بودم؟)، از اینکه دارم راهی رو می‌رم که می‌خوام، با تموم  سختی‌ها و شیرینی‌هاش. باورش سخته برام، اما دلم می‌خواد دوباره خودمو با ترجمه‌، کتاب‌های جدیدم و زبان خوندن خفه کنم. بدون هیچ رحمی. 

 

پی نوشت: اگر امسال کار ثابتم رو ول نمی‌کردم و غرق ترجمه نمی‌شدم، سالم این زمستون رو به سمت فردا پشت سر نمی‌ذاشتم. خدا رو شکر.