۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

اینستاگرام

یه زمانی واقعا معتاد اینستاگرام بودم. اما پارسال همین وقتا بود که  ترک رو شروع کردم. حالا نه که کار مفیدی هم انجام می‌دادم یا پستای پرمحتوایی می‌نوشتم، نه. ولی فکر می‌کردم اینطوری ارتباطم با دوستام حفظ و فاصله‌ها کوتاهتر می‌شه. این یکی از اشتباهات بزرگ من بود. استفاده‌ای که من از این فضا می‌دیدم هیچ کمکی به دوستی‌هامون نمی‌کرد. پستامون تا حد زیادی شبیه کشیدن یه نقاب رو زندگیمون بود. همه چیز بولد شده بود، شادی، غم، عشق، نفرت، ترس، نا امیدی، هیجان و در حالت کلی عواطف تا حد زیادی با اغراق همراه بود. حتما شما هم این تجربه رو داشتید که تا با دوستان یه جا دور هم جمع می‌شدیم لنز گوشیا وظیفه داشتن حتما از خوراکیا عکس بگیرن تا سندی باشه که ما هم از سیستم گوارشمون استفاده می‌کنیم. حرفی برای گفتن نداشتیم ولی مجبور بودیم اشعار و نوشته‌های دیگران رو پست کنیم. حرفایی که نتونسته بودیم براش مخاطب پیدا کنیم، یا مخاطبمون درک نکرده بود، یا اصلا حرف گفتنی نبود، همه رو به گوش همه می‌رسوندیم و لایکا رو می‌انداختیم به جونشون. این فضا و این نوع ارتباطات کم کم برای من غیر قابل تحمل شد. 
اینستا رو کنار گذاشتم، اما لینک اینجا رو دیر تو صفحه‌ام گذاشتم. راستش می‌خواستم یه کم با فضای اینجا بیشتر آشنا بشم و در کل وبلاگ یه کم پا بگیره بعد توی پست خداحافظی اینجا رو معرفی کنم. فکر می‌کردم فضایی که جایگزین قبلی شده باید برای اونا هم جالب باشه. خب به هر حال نیومدن. حتی صمیمی‌ترین دوستم که خودم لینک رو تو مرورگر گوشیش سیو کردم فقط یک بار به اینجا سر زد. 
این ماجرا باعث شد خیلی خوب متوجه بشم که حداقل برای من و دوستام اینستا یا هر فضای دیگه‌ای فقط ابزاریه برای نگاهای چند ثانیه‌ای به زندگی دیگری.

امروز بعد از مدت‌ها به اینستا سر زدم، جالبه، با وجود امکانات جدیدی که بهش اضافه شده، اما هنوز همون فضا رو داره. 

  • حوراء
  • سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶

الطلیانی

 

 

الطلیانی
نویسنده: شکری المبخوت
نشر التنویر؛ چاپ سوم 
تعداد صفحات: 342

داستان در مورد جوانی تونسی به نام عبدالناصر است که به دلیل زیبایی و چهره‌ی ایتالیایی‌اش به «الطلیانی» یعنی ایتالیایی معرف شده است. به تفکرات مارکسیستی گرایش دارد و در دوران دانشجویی رهبری جنبش دانشجویی چپ گرا را برعهده داشته است. قدرت استدلال و اطلاعات بالای یکی از دانشجویان فلسفه به نام زینت توجه عبدالناصر را جلب می‌کند و وارد رابطه‌ی عاطفی با وی می‌شود. پس از مدتی برای استفاده‌ی زینت از حق عقد نکاح برای گذراندن دوره‌ی تدریس مجبور به ازدواج با یکدیگر می‌شوند. هرچند الطلیانی از این موضوع خوشحال است، اما زینت همواره تأکید می‌کند که رابطه‌ی آن‌ها دوستانه است و هیچ کس نباید از ازدواجشان مطلع شود.

پس از مدتی عبدالناصر وارد یک روزنامه‌ی دولتی شده و با توجه به تسلطی که به زبان فرانسه و ادبیات دارد به سرعت در کار خود پیشرفت می‌کند. زینت که تمام زمان خود را صرف درس و پژوهش می‌کند، از زندگی اطراف خود تا حدودی بی‌خبر می‌ماند. به این ترتیب رابطه‌ی عاشقانه‌ی آن دو خیلی زود به پایان می‌رسد.

داستان ماجراهای انتقال قدرت از بورقیه به بن علی طی چند سال را توضیح می‌دهد و تا حدی به تغییرات پس از آن نیز می‌پردازد. برخی دیدگاه‌های مخالف حکومت را بیان می‌کند و فضای اجتماعی آن دوران را به صورتی سطحی نمایش می‌دهد. از آن جایی که نویسنده‌ی کتاب خود روزنامه نگار است، توانسته فضای مطبوعاتی در این دوران را تا حدی نشان دهد.

در کل نثر کتاب قوی و در عین حال روان بود، توصیفات خیلی مفصل و خارج از حوصله نبود و تونسته بود بعضی از روابط اجتماعی و سیاسی رو توضیح بده، و مهم‌تر از همه فضای سیاسی تونس رو نشون داده بود و در بیشتر موارد با دید مارکسیستی شخصیت اصلی و در مخالفت کامل با گرایش دیگر یعنی اسلام گراها بهشون پرداخته بود، اما واقعا نمی‌فهمم به غیر از این موارد چی باعث شده که این کتاب بوکر 2015 رو بدست بیاره؟ از ماجراهای عبدالناصر با معشوقه‌هاش که بگذریم، داستان توی بخش‌های جالبی از بحث‌ها سیاسی به انقلاب ایران اشاره کرده که به نظرم اگر ترجمه بشه به راحتی نمی‌تونه جواز بگیره، رک بگم این کتاب (مثل خیل عظیمی از آثاری که می‌شناسیم) اگر چاپ بشه، همون کتاب اصلی نخواهد بود.

  • حوراء
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶

کنترل

«با بوی کلم از مدرسه‌ی شبانه روزی آشنایی داشتم. روزی یک کشیش آنجا برایمان توضیح داد که کلم برای سرکوب کردن شهوت مفید است. تصور اینکه شهوت من یا کس دیگری را سرکوب کنند، برایم تهوع آور بود. از قرار معلوم توی مدرسه شب و روز در مورد طلب جسمی فکر می‌کنند، و مطمئنا توی آشپزخانه راهبه‌ای نشسته است و صورت غذا را تنطیم می‌کند، و بعد با مدیر مدرسه درباره‌ی آن صحبت می‌کند و آن‌ها روبروی هم می‌نشینند و بدون اینکه حرفی بزنند درباره‌ی یکایک غذاهایی که توی صورت نوشته شده است، می‌اندیشند؛ این شهوت را تحریک می‌کند و این یکی آن را سرکوب می‌کند. برای من چنین صحنه‌ای درست همان چیزی است که به آن بی‌شرمی می‌گویند. عینا مثل بازی فوتبال لعنتی که ما را در مدرسه‌ی شبانه روزی ساعت‌ها به آن وا می‌داشتند. همه‌ی ما می‌دانستیم که می‌خواهند ما را خسته کنند تا به فکر دخترها نیفتیم، این موضوع بازی فوتبال را برایم نفرت آور می‌کرد و حالا وقتی فکر می‌کنم که به برادرم لئو کلم می‌خورانند تا شهوتش را سرکوب کنند، چنان از خودبی‌خود می‌شوم که می‌خواهم به آنجا بروم و روی تمام کلم‌ها جوهر نمک بپاشم.» (عقاید یک دلقک، ترجمه: شریف لنکرانی، نشر امیر کبیر، ص76)

اجازه دارم لعنت بفرستم به تفکرات این چنینی؟ 
اجازه دارم لعنت بفرستم به استفاده از کافور که نعمت کافور رو به نقمت تبدیل کرده؟
اجازه دارم لعنت بفرستم به کنترلی که پنج ساله من رو درگیر  آزمایش و
داروهای هورمونی و عوارضش کرده؟

 

  • حوراء
  • چهارشنبه ۱ شهریور ۹۶