دیشب قبل از خواب به هانیه گفتم معنی این کلمه از ذهنم رفته، تو یادت نیست معنی‌اش چیه؟ گفت نه. گوشی‌اش رو گرفتم که از توی دیکشنری‌اش پیدا کنم؛ اما املای درستش یادم نمی‌اومد. یه لحظه با خودم گفتم فردا حتماً توی یه متنی که انتظارش رو ندارم پیداش می‌کنم، و فردایی که امروز بود واقعاً توی یه متنی که انتظارش رو نداشتم به چشمم خورد. 

قبلاً دربارۀ این فرضیه حرف زده بودم که کتاب‌ها ما رو پیدا می‌کنن؛ اما الان می‌خوام فرضیه‌ام رو با محدودتر کردنش گسترش بدم و بگم که احتمالاً این کلمات هستند که ما رو پیدا می‌کنن. افراد زیادی با عبارات و ادبیات متفاوتی گفتن که ما چیزی جز کلمات نداریم، و به‌نظر من واقعاً همین‌طوره. ما این شانس رو پیدا می‌کنیم که یه‌سری از کلمات رو درست زمانی که انتظارش رو داریم، دریافت کنیم؛ شاید چون ما باور داریم که قراره این اتفاق بیفته... ته ته دل‌مون به این اتفاق باور داریم. ولی می‌دونی، یه‌وقت‌هایی می‌دونیم ایمان‌مون یه حجم توخالی از امید واهی و خوش‌باوریه و وقتی این بادکنک می‌ترکه، به‌جای اون کلمات یه صدای ناهنجار گوش‌مون رو پر می‌کنه.