به فروشنده می‌گم: نایلون نمی‌خوام، کیف دارم. می‌آد کارت رو بگیره حساب کنه، همزمان یه پاکت کاهی می‌ذاره لای کتاب و می‌گه: فال حافظ هدیه از فروشگاه طهوری، یلدا نزدیکه. ذوق می‌کنم، حتی اگه یه کتاب از لیست خریدم رو اشانتیون بهم می‌داد انقدر ذوق نمی‌کردم. به فال اعتقادی ندارم؛ اما نمی‌دونم از کی این توی ذهنم افتاده که اگه نخوای و ندونی و برات فال بگیرن، احتمال اینکه درست در بیاد بیشتره. شاید از تنها باری که این اتفاق افتاد، سال ۹۱ که ج بین دو تا کلاس اومد یه پاکت بهم داد و گفت: دیروز برای خودم فال خریدم، این رو هم به نیت تو گرفتم. بعدش هم همون‌جا ته سالن طبقۀ دوم یا سوم نشستیم و پاکت‌هامون رو باز کردیم: شهریست پرحریفان وز هر طرف نگاری / یاران صلای عشقست گر می‌کنید کاری [...]. راست گفته بود، خیلی هم راست گفته بود... ولی من کاری نکردم.

از مغازه می‌آم بیرون و با خودم می‌گم با هانی بازش می‌کنم. فال نطلبیده مراده. 

هانیه نیم‌ساعتی دیرتر از من می‌رسه خونه. هی دوروبرش می‌پلکم ببینم کی حوصله‌اش سرجاش می‌آد که فال رو بیارم بخونیم. پاکت رو می‌دم دستش و می‌گم: اول فاتحه بخون. بازش می‌کنه: چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری / خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری [...]

می‌رم حافظ خرمشاهی رو بر می‌دارم و دنبال غزل می‌گردم. می‌گم: ببین چه شمارۀ رندی هم داره: ۴۴۴. با اینکه این غزل خیلی برامون آشنا نیست، بین این دو صفحه خط افتاده بود. نگاه می‌کنم ببینم غزل بعدی چیه. خیره می‌مونم به صفحه: شهریست پر ظریفان۱ وز هر طرف نگاری...


۱. فالی که هشت سال پیش دستم رسیده بود و کتابی که دارم، دو نسخۀ متفاوت هستن؛ به‌خاطر همین توی اولی حریفان اومده و توی دومی ظریفان.