۱. نوشته‌هام به سطحی رسیدن که دلم برای اینستا تنگ شده. 

۲. یه بار هم یه متن تبلیغ بار دیدم که مضمونش این بود: اگه اینجا خودت رو خفه نکنی، ساعت ۲ نصفه‌شب دوست‌هات چطوری بفهمن که چقدر دوست‌شون داری؟ دیروز یه قرص کافئین که دکتر واسه دردهای بعد از زایمان به دوستم داده بود منِ از کافئین فراری رو به حوالی این درجه نزدیک کرد؛ البته دوست‌هام شریف‌تر از اون بودن که به روم بیارن. دم صبح هم خواب دیدم که دارن حکم شرب خمر رو برام می‌خونن. همین‌قدر بی‌ظرفیت‌ام. دیگه چای پررنگ هم بهم نمی‌دن تو خونه.

حالا که فکر می‌کنم تجربه‌ی مشابهش رو چند سال پیش سر کلاس آقای کاف داشتم. بچه‌ها سعی می‌کردن جلوی دهنم رو بگیرن بیشتر گوهرافشانی نکنم.

۳. اگه می‌خواید از بیشتر دوست داشتن حرف بزنید چرا پای شب یلدا رو می‌کشید وسط آخه؟ باور کنید شب یلدا فقط یه دقیقه طولانی‌تره، که احتمالاً بیشترمون هم اون دقیقه‌ی دم صبح رو خواب‌ایم. ۲۴ ساعت که ۲۴ ساعت و یک دقیقه نمی‌شه که. به‌جاش از ۳۰ شهریور مایه بذارید که واقعاً یه ساعت بیشتره. تازه اگه پشیمون شدید هم می‌تونید ۶ ماه بعد جبران کنید.

۴. تا حالا شده سر پرینت گرفتن استرس بگیرید و تا پاسی از شب هم ادامه داشته باشه و نفس‌ کشیدن‌تون هم مشکل پیدا کنه؟ ارجاع می‌دم به مورد دوم. برای اینکه حواسم رو پرت کنم می‌گشتم پولک‌های پارچه‌ی هانی رو از رو زمین جمع می‌کردم که باهاش صورت‌فلکی جبار رو درست کنم. نتیجه

۵. حسین منزوی می‌فرماد: دیوانگی زین بیشتر؟ بعد در جواب ادامه می‌ده: زین بیشتر دیوانه جان [...] و باید عرض کنم که حتی شوخی‌اش هم قشنگ نیست. بنده یه میلیمتر پام از چارچوب‌هام اون‌ورتر می‌ره خودم خودکار دیوانه می‌شم، اون‌وقت توقع زین بیشتر داری؟

۶. از همین تریبون به آپاراتچی خواب‌هام اعلام می‌کنم که دیگه دیدن خواب آسمون شب در توان من نیست. اشکم رو داره درمی‌آره. اگه می‌خوای چیزی رو بهم بگی خب بیا رک‌وراست بگو. اگه قرار بود بفهمم تو این سال‌ها فهمیده بودم.