- تو مترو به خودم می‌گفتم شاید نباید این‌ها رو بهت می‌گفتم، نباید ذهنت رو انقدر درگیر این چیزها می‌کردم.

+ نه بابا، این چه حرفیه.

چند دقیقه بعد...

+ حورا، خدا لعنتت کنه... فکرم رو تازه آزاد کرده بودم از این چیزها.

- معذرت می‌خوام. هانیه واقعاً اعصاب این حرف‌ها رو نداره، واقعاً نداره. من با کسی حرف نمی‌زنم.

+ تو با کسی حرفت رو نمی‌‌زنی.

- حتی بهش فکر هم که می‌کنم گلودرد می‌گیرم، انگار حرص‌ها می‌ریزه تو گلوم... مثل وقتیه که خیلی جیغ و داد کنی.

+ من سر و چشمم درد می‌گیره، انگار که سرم رو بین گیره‌ی توی نجاری‌ها بذارن.