- تو مترو به خودم میگفتم شاید نباید اینها رو بهت میگفتم، نباید ذهنت رو انقدر درگیر این چیزها میکردم.
+ نه بابا، این چه حرفیه.
چند دقیقه بعد...
+ حورا، خدا لعنتت کنه... فکرم رو تازه آزاد کرده بودم از این چیزها.
- معذرت میخوام. هانیه واقعاً اعصاب این حرفها رو نداره، واقعاً نداره. من با کسی حرف نمیزنم.
+ تو با کسی حرفت رو نمیزنی.
- حتی بهش فکر هم که میکنم گلودرد میگیرم، انگار حرصها میریزه تو گلوم... مثل وقتیه که خیلی جیغ و داد کنی.
+ من سر و چشمم درد میگیره، انگار که سرم رو بین گیرهی توی نجاریها بذارن.
- حوراء
- سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
- ۱۰:۴۴