۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پل استر» ثبت شده است

پل استر هم بله

نمی‌دونم توی این مدتی که تو حروف می‌نویسم، به قدر کفایت ارادت خودم به پل استر رو نشون دادم یا نه؟ اگر نه، همین الان خیلی صریح و موجز می‌گم چند سالی می‌شه که ارادت فراوانی نسبت به این نویسنده‌ی آمریکایی دارم. یکی از کتاب‌های خیلی خوبش که شهریور ۹۷ خریدم، دفترچه‌ی سرخ هستش. اول که تو فروشگاه سوره‌ی مهر دیدمش، گفتم بذار ببینم چقدر اون فایل صوتی رو که خوانش خودش از داستان‌‌ کوتاه‌های این کتاب بوده، درست فهمیده‌ام؛ ولی بعداً داستان‌های کتاب به حاشیه رفتن و مصاحبه‌هایی که نشر افق جمع کرده و کنار داستان‌ها منتشر کرده، برام به بخش جذاب کتاب تبدیل شدن. بدون اغراق دلم می‌خواد بارها و بارها بخونم‌شون و هرقدر که لازم بود ازشون رونویسی کنم. 

امروز که کتاب رو برای چک کردن متن کوتاهی که تو گودریدز می‌نوشتم، برداشتم، این بخش از مصاحبه‌اش با جوزف مالیا یه‌جورهایی بهم حال داد:

الان چه کتابی می‌نویسید؟

دارم کتابی به نام مون پالاس۱ را تمام می‌کنم. این طولانی‌ترین کتابی است که تا به حال نوشته‌ام و احتمالاً بیش از هرچیزی که نوشته‌ام زمان و مکان مشخصی دارد. [...] مدت‌ها بود که می‌خواستم آن را بنویسم. مثل کتاب آخرم تغییرات بسیاری در آن اعمال شد. پیش‌نویس‌ها را گردآوری کرده‌ام اما خدا می‌داند وقتی کتاب تمام شود چگونه خواهد بود... هر بار که کتابی را تمام می‌کنم، انزجار و تأسف شدید وجودم را فرا می‌گیرد؛ تقریباً چیزی شبیه به بحران فیزیکی. آن‌قدر از تلاش اندک خود ناراحت می‌شوم که باورم نمی‌شود در واقع مدت زیادی به نتیجه‌ی ناچیزی رسیده باشم. سال‌ها طول می‌کشد تا آن‌چه را نوشته‌ام بپذیرم و این‌که متوجه شوم بهترین کاری بوده که از دستم بر می‌آمده است. اما اصلاً دوست ندارم چیزهایی را که نوشته‌ام بخوانم. گذشته گذشته است و دیگر نمی‌توانم آن را تغییر بدهم. تنها چیزی که اهمیت دارد چیزی است که حالا دارم روی آن کار می‌کنم.

بکت در یکی از داستان‌هایش گفته بود: هنوز جوهر نوشته‌ام خشک نشده که حالم را به هم می‌زند.

بهتر از این نمی‌شود این موضوع را گفت.۲

فقط بگم وقتی این حرف استر رو خوندم، یه لبخند معناداری روی لبم نشست و با خودم گفتم: پل استر هم بله.


۱. Moon Palace؛ نشر افق، ۱۳۸۶، ترجمه‌ی لیلا نصیری‌ها - م. 

از اسم‌هایی که تا مدت‌ها اشتباه تلفظش می‌کردم. :D

۲. دفترچه‌ی سرخ، پل استر، ترجمه‌ی شهرزاد لولاچی، نشر افق، ص ۲۴ و ۲۵.

  • حوراء
  • يكشنبه ۴ خرداد ۹۹

غیرعادی‌هایِ حقیقتاً عادی

مدتیه دارم رمان به روایت رمان‌نویسان نوشتۀ میریام آلوت رو می‌خونم. تا اینجای کار اگه قرار باشه از مهم‌ترین نکته‌ای که توی دعوای داستان‌نویس‌ها سر واقع‌گرایی (realism) و طبیعت‌گرایی (naturalism) یاد گرفتم، حرف بزنم، به این می‌رسم که اتفاقات نامحتمل و غیرعادی هم بخشی از همین واقعیت و طبیعت زندگی هستن. ازقضا این یکی از مهم‌ترین حرف‌های پل استر توی کتاب دفترچه‌ی سرخ هم هستش. معمولاً وقتی می‌بینم کسی می‌ره سمت آثار استر بهش می‌گم که این کتاب رو هم بخونه؛ چون می‌تونه حکم دفترچۀ راهنمای باقی نوشته‌هاش رو داشته باشه. یه کتاب کم‌حجم و پرمحتوا که شهرزاد لولاچی ترجمه و نشر افق منتشرش کرده. 

پی‌نوشت: خیلی هم طرف‌دار موجزگویی هستم.

  • حوراء
  • پنجشنبه ۲ آبان ۹۸

زنجیر

صدای اخبار شبکه یک که داره برای بابا پخش می‌شه تا توی اتاق می‌آد. من توی اتاق‌ام و در بسته است؛ من بیشتر وقتم رو توی اتاقم و در بسته است. صدای اخبار تمرکزم رو کم می‌کنه؛ ولی هدفون نمی‌ذارم که یه صدای دیگه به صداها اضافه نشه و سعی می‌کنم صدای اخبار رو ببرم به حاشیه؛ اخباری که داره از دیدار دانشجوها و نخبه‌ها با رهبری می‌گه. مشغول کتاب خوندنم و مطلبی که می‌خواستم رو به‌زور از گوشه و کنار مصاحبۀ پل استر می‌کشم بیرون و دفترچه‌ی سرخ رو می‌بندم. یه مکالمۀ ذهنی توی سرم هست با این مضمون که قهرمان‌سازی و بت‌سازی دو تا چیز مختلفن؛ ولی یه وجه اشتراک دارن، این که می‌تونن اعتیادآور و خانمان‌سوز باشن. همین وقت‌هاست که صدای اخبار دوباره به متن برمی‌گرده؛ داره از یه‌سری از نخبه‌ها اسم می‌بره که احتمالاً توی دیدار حرف زدن. هیچ‌کدوم‌شون از شاخۀ ادبیات نیستن، شاید هم اولش بودن و من نشنیدم. بی‌خیال.

 می‌رم سراغ کتابی که دو روزه دستمه. حجمش کمه، بیانش روانه و پیچیدگی‌هاش برام سنگین نیست؛ اما دو روزه دستمه؛ چون نویسنده‌اش دختریه هم‌سال من که احتمالاً هم‌محله‌ای هم هستیم. نمی‌خونم چون تنگ‌نظرم، حسود نه، تنگ‌نظر. تنگ‌نظری حسی داره مثل تنگی نفس؛ یه چیزی روی قفسۀ سینه سنگینی می‌کنه و بهت می‌فهمونه که چقدر به خودت بند شدی و در عین حال از خودت دوری. این همون چیزیه که وقتی نوشته‌های خوب رو می‌خونم تجربه می‌کنم؛ زیادی از خودم دور می‌شم؛ ولی دقیقاً وقتی که می‌خوام بال بزنم و اوج بگیرم می‌فهمم چقدر محکم به خودم زنجیر شدم. درد بدیه.

 

  • حوراء
  • چهارشنبه ۱۷ مهر ۹۸

ناپیدا - پل استر

"ناپیدا"ی پل استر رو هفته‌ی پیش تموم کردم. این کتاب رو با ترجمه‌ی بسیار خوب خجسته کیهان از نشر افق خوندم. اولین کتابی که از این نویسنده خوندم "سه‌گانه‌ی نیویورک" بود که به جرأت می‌تونم بگم برای شروع آثار پل استر اصلا انتخاب خوبی نیست. پارسال "شب پیشگوئی" و "تیمبوکتو" رو خوندم و فایل صوتی "the red notebook" رو هم با خوانش خودش گوش دادم. در کل کم کم دارم با شیوه‌ی نگارشش آشنا می‌شم. فکر کنم بعد از خوندن "مردی در تاریکی" و "سانست پارک" جرأت کنم دوباره اولین کتابی که ازش خوندم رو دست بگیرم.

ریویوی کتاب رو توی good reads نوشتم. فقط اگه حوصله‌ی خوندنش رو ندارید می‌گم که داستان در مورد اتفاقی هست که در بهار 1967 برای آدام واکر میوفته و نمی‌تونه مانع تأثیرش روی ادامه‌ی زندگیش بشه.

راستی این ایده‌ی راوی اول، دوم و سوم شخص توی یک کتاب هم جالب بود. اون زمان که فکر می‌کردم می‌تونم دست به قلم بشم خیلی بهش فکر کرده بودم.

در کل کتاب جالبیه. پیشنهاد می‌کنم بخونید.

  • حوراء
  • شنبه ۶ خرداد ۹۶