توی جمعی بودم و چند نفر داشتن دربارۀ مزه داشتن خواب صبح توی روزای سرد حرف میزدن و اینکه تو این روزا دلشون میخواد توی رختخواب بمونن و سر کار نرن. گفتم ولی من فکر میکنم مزۀ اون خواب به بیدار شدن و طولانی نبودنشه، خب این روزای خودم رو دارم میبینم دیگه؛ ولی هیچکدومشون با نظرم موافق نبودن. برای حرفم مصداقهای بیشتری داشتم ولی اونجا جای گفتنش نبود.
خوندن یه شعر، صحبت کوتاه با یه دوست که بینش هم سکوت معنیدار زیاده، خوردن یه تکه شیرینی، گوش دادن به یه آهنگ توی رادیو، دیدن یه شهاب تو آسمون، در آغوش گرفتن یه عزیز، بو کردن گل مورد علاقه و... اینا بعضی از لذتهایی هستن که بهنظرم بهخاطر ادامهدار نبودن مزه میدن. شاید دلت بخواد بعضیهاش تا آخرین لحظۀ زندگیات ادامه داشته باشه؛ ولی باید پذیرفت که این نه شدنیه نه دلپذیر.
شاید بهخاطر همین مدیریت لذته که از سال ۸۸ تا الآن فقط سه بار فیلم 1900 رو دیدم، امسال اصلاً این آهنگ رو گوش ندادم، گذاشتم جایگاه یه افرادی مخصوص به خودشون باقی بمونه و یه حرفهایی رو هنوز به هیچکس نگفتم.