۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف از کتاب» ثبت شده است

هاسمیک، مرجان صادقی

معمولاً حرف زدن دربارۀ داستان فارسی برام سخته؛ مخصوصاً آثار نویسنده‌های جدید. داستان‌هایی که اکثراً یا زردن یا سیاه، یا تلفیقی از هردو.  هاسمیک اما این‌طور نیست. مجموعۀ هفت داستان‌کوتاهی که شاید بعضی‌هاش تیره بودن، اما نه سیاه بودن و نه زور می‌زدن که با سیاه‌نمایی واسۀ خودشون جا باز کنن و انقدر واقعی بودن که می‌تونستن روایت ادبی بخشی از یه زندگی‌نامه باشن. اما چیزی که بیشتر از همه من رو جذب کرد قلم پختۀ نویسنده توی روایت و زمان غیرخطی‌ بعضی از داستان‌ها بود. مرجان صادقی نمی‌خواد با پیچ‌وتاب دادن به روایتش خواننده رو گیج کنه تا استادی خودش رو به رخ بکشه؛ فقط پیچ‌وتاب زندگی رو به رخ ما می‌کشه. 

این کتاب ۹۷صفحه‌ای رو نشر ثالث به‌تازگی چاپ کرده. چرا تا داغه خونده نشه؟

پی‌نوشت: بله، نوشتۀ قبلی دربارۀ همین کتاب بود. 

  • حوراء
  • جمعه ۱۹ مهر ۹۸

مرگی بخشنده

هزّي جِذْعَ هذه اللحظةِ

تُساقِطُ عليكِ

موتاً سخيّا

«مريم عراقيّة»۱

تنۀ این لحظه را تکان بده

مرگی بخشنده

بر تو فرود خواهد آمد

«مریم عراقی»

سنان انطون توی کتاب یا مریم از مسیحیت و مشکلات مسیحیان در عراق نوشته. مخاطب این شعر هم حضرت مریم هستش؛ اگر حضرت مریم عراقی بود.


یا مریم، سنان أنطون، منشورات الجمل، ص ۱۰۴.

  • حوراء
  • سه شنبه ۱۶ مهر ۹۸

ژه، کریستیان بوبن

نام کتاب: ژه

نویسنده: کریستیان بوبن

مترجم: دینا کاویانی

ناشر: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۵

تعداد صفحات: ۱۲۰

فکر می‌کنید چند نفر از ما این شانس را داشته‌ایم که زنی را با پیرهن نخی قرمز و لبخندی بر لبْ زیر لایۀ دوسانتی‌متری یخ دریاچۀ سن‌سیکست ببینیم که بعد از چند ثانیه به ما چشمک می‌زند؟ شاید جواب این باشد: هیچ‌کدام؛ اما آلبن این شانس را داشت. این پسرک هشت‌ساله در یکی از گردش‌هایش در روستا، ژه را می‌بیند و پس از مدتی چنان با او صمیمی می‌شود که نمی‌تواند هیچ‌کس دیگری را به دوستی بپذیرد.

ژه لبۀ پنجرۀ اتاق خواب آلبن هست، تَرک دوچرخه‌اش می‌نشیند، یا با ماشین او به شهر می‌رود و با مشتری‌هایش آشنا می‌شود. او تنها کسی‌ست که می‌بیند آلبن چطور زندگی یک درخت شاه‌بلوط را درک می‌کند، در خروجی یک روستا محو تشت قرن‌دوازدهمی می‌شود، و خوک‌ها را از زندان‌شان آزاد می‌کند، و می‌داند «اگر آلبن کتابی دربارۀ شگفتی‌های دنیا بنویسد، کتاب به‌بزرگی خود دنیا خواهد شد».

آلبن و ژه از این‌سو و آن‌سوی زندگی حرف می‌زنند، از خود زندگی، از مرگ، عشق، آزادی و چگونگی‌شان.
آلبن با ژه بزرگ می‌شود، رشد می‌کند و درنهایت عاشق می‌شود؛ عاشق مادر و دختری که برق نگاه ژه را در چشمان‌شان و شادی لبخندش را بر لب دارند. آخر می‌دانید، ما «فکر می‌کنیم افراد را دوست داریم؛ درحقیقت، دنیاها را دوست داریم».

داستان بیانی روان دارد و از پیچ‌وخم بازی با الفاظ دور است و به‌جای آن سعی می‌کند مفاهیم را گسترش دهد؛ اما از حق نگذریم ترجمه و ویرایش این نسخه چنگی به دل نمی‌زند. اگر قصد خواندن کتاب را داشتید پیشنهاد می‌کنم از نشرهای دیگر هم سراغی بگیرید.

پی‌نوشت اول: این نوشته فقط معرفی کتاب است، نه پیشنهاد آن.

پی‌نوشت دوم: گاهی هم به زبان رسمی. wink

 

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۵ مهر ۹۸

به مناسبت روز جهانی نویسنده

با اینکه دیشب هم از کتاب حرف زدم، به مناسبت روز جهانی نویسنده باز امشب هم حرفم دربارۀ کتابه.

علی صلح‌جو از نویسنده‌هاییه که کتاب‌های خیلی مفیدی ازش خونده‌ام. از گوشه و کنار ترجمه، نکته‌های ویرایش و اصول شکسته‌نویسی سه تا از همین کتاب‌ها هستن که نشر مرکز چاپ‌شون کرده.

از گوشه و کنار ترجمه و نکته‌های ویرایش دو اثری‌ان که براساس مطالعه و تجربۀ نویسنده، و مسائلی که حین کار و آموزش بهشون برخورده گردآوری شده. به‌نظرم این دو کتاب برای آموزش ابتدایی کاربرد چندانی ندارن ـ همون‌طور که خود نویسنده هم توی مقدمۀ ویراست دوم نکته‌های ویرایش بهش اشاره کرده ـ اما برای افرادی که آموزش دیدن و دارن توی زمینۀ ترجمه و ویرایش فعالیت می‌کنن خیلی مفید و کاربردیه. با اینکه بعضی افراد عقیده دارند سبک صلح‌جو توی ویرایش قدیمیه، کتاب نکته‌های ویرایش خیلی برام مفید بود و توی مؤسسه هم جواب خیلی از سؤال‌های خودم و کارورزها از تو همین کتاب پیدا می‌شد.

از ویژگی‌های خوب این دو تا کتاب فهرست‌نویسی و نمایه‌نویسی خوب‌شون، و کوتاهی مباحث مختلفه؛ یعنی نویسنده نیومده شاخ و برگ اضافی به متن بده که حجم کتاب رو بالا ببره، خیلی مفید و مختصر نکتۀ خودش دربارۀ هر موضوع رو گفته و بحث رو جمع کرده.

اما اصول شکسته‌نویسی؛ یه کتاب کم‌حجمه که خیلی ساده قواعد شکسته‌نویسی توی گفت‌وگوهای داستانی رو توضیح داده و برای سبک‌های مختلف با ذکر نام اثر و نویسنده یا مترجمش نمونه آورده. توجه به این قضیه که شکسته‌نویسی یه اصولی داره و نویسنده‌های نوپا با توجه به این اصول می‌تونن سبک خودشون رو انتخاب کنن خیلی مهمه. از نظر من این روش باعث می‌شه نویسنده‌های مبتدی یه سر و گردن از هم‌قطارهای خودشون بالاتر باشن.

خیلی وقت بود که می‌خواستم این سه تا کتاب رو معرفی کنم و مناسبت امروز بهانه‌ای شد که با یه تیر دو تا نشون بزنم؛ هم انجام دادن این کار عقب‌افتاده، هم تأکید روی این موضوع که فقط داستان‌نویس‌ها رو نویسنده ندونم. بعضی از نویسنده‌های غیرداستانی خیلی معلم هستن وگاهی فقط با خوندن یه کتاب ازشون دِین بزرگی به گردن‌ خواننده می‌مونه.

پس‌حرفی: 0.340

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۰ آبان ۹۷

0.318

کتاب مذکرات طفلة (خاطرات دختربچه) رو امسال از بخش کتب عربی نمایشگاه بین‌المللی خریدم و یکی دو ماه پیش خوندمش. کتاب اولین رمان نوال السعداوی بوده؛ البته منظورم اولین رمان چاپ‌شده نیست، اولین رمانی که نوشته. اون‌طور که خودش تو مقدمۀ کتاب گفته سال اول دبیرستان که بوده دبیر زبان عربی‌شون تکلیفی می‌ده که یه انشای سه‌صفحه‌ای با موضوع آزاد بنویسن و نوال سعداوی هم طی یه هفته یه دفتر رو پر می‌کنه و اسم نوشته‌اش رو هم می‌ذاره مذکرات طفلة اسمها سعاد (خاطرات دختربچه‌ای به نام سُعاد). وقتی نتیجۀ کارش رو به دبیرش تحویل می‌ده یه صفر می‌گیره و موظف می‌شه یه موضوع جدید انتخاب کنه و توی سه صفحه تحویل بده. ـ پناه بر خدا! ـ خودش می‌گه شاید همین نمرۀ صفر بوده که باعث شده به‌جای ادبیات بره سراغ پزشکی.

موضوع کتاب تفکرات و دغدغه‌های یه دختربچه از زمانی که زبون باز نکرده تا قبل از رسیدن به دوازده‌سالگیه که با ازدواج اجباری، یه‌شبه پیر می‌شه و بعد از زایمان اولش هم می‌میره.

سؤال و جواب‌های شخصیت اصلی داستان، سعاد، دربارۀ مسائل و اتفاقات روز، احکام شرعی، وجود خدا و... برام جالبه. موضوعاتی که تقریباً مطمئنم تو زمان کودکی برای خودم سؤال نبود، دغدغه‌هایی که نداشتم و حاضرجوابی‌هایی که نکردم. چه رشک برانگیز!

راوی داستان سوم‌شخصه، عنصر زمان و مکان خیلی معمولی و شفاف اومده توی متن، گرۀ اصلی داستان از نظر من همون ازدواج اجباریه که توی صفحۀ آخر مطرح می‌شه و توی دو خط به‌تلخی باز می‌شه. دربارۀ بیان داستان باید بگم که خیلی روانه، کلاً این سبک نوال سعداویه؛ نمی‌آد یه موضوع پیچیده، مثلاً درگیری‌های ذهنی سعاد دربارۀ خدا و احکام دینی، رو با کلمات ثقیل و جمله‌بندی‌های پیچیده مطرح کنه؛ با اینکه راوی سوم‌شخص هستش و نوع بیانش از اول داستان به یک صورته و تابع سن شخصیت اصلی داستان نیستش.

نویسنده کتاب رو به تمام دختربچه‌ها و پسربچه‌هایی تقدیم کرده که تو فکر نوشتن هستن یا حداقل آرزوش رو دارن.

 

 

  • حوراء
  • چهارشنبه ۹ آبان ۹۷

راهنمایی لطفاً

دوستانی که کتاب گوژپشت نتردام رو خوندید، لطف می‌کنید یه ترجمۀ خوب از این کتاب معرفی کنید؛ البته اسم نشر رو هم اضافه کنید ممنون می‌شم.

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۹ مهر ۹۷

یه عکس و دوتا حرف

حرف اول: نمی‌دونم تا الان چندتا کتاب‌فروشی توی محله‌ی ما با امید و آرزو کارش رو شروع کرده و بعد از مدتی به این نتیجه رسیده که جلوی ضرر از هرجا گرفته بشه منفعته. آخرین مورد هم شعبه‌ی شهر کتاب بود که با همین تجربه از محلمون رفت. در حال حاضر هم تمام کتاب‌فروشی‌ها نوشت‌افزار هم می‌فروشند. 
تقریبا هفته‌ای یک بار می‌رم انقلاب، اما تمام کتاب‌هام رو از انقلاب نمی‌خرم، بعضی از تخصصی‌ها رو به فعال‌ترین کتاب‌فروشی محل سفارش می‌دم، گاهی هم ازش رمان می‌خرم. از اون جایی که فروشنده‌ها خودشون اهل مطالعه هستند، گپ و گفت در مورد کتاب‌ها و خرید ازشون خیلی لذت‌بخشه. آخرین باری که برای خرید به کتاب‌فروشی مزبور رفتم بعد از کلی حرف از فروشنده خواستم خودش بهم کتاب معرفی کنه و ایشون هم مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکف رو پیشنهاد کرد. کتاب جذابیه، داستان در داستان و به قولی پیازیه. هنوز کتاب رو کامل نخوندم، احتمالا وقتی که تموم بشه بیشتر در موردش می‌نویسم. 

حرف دوم: چند روز پیش این ماگ رو  خریدم، رنگ‌ها و نوشته‌های دیگه‌ای هم داشت، ولی این یکی خیلی به اوضاع این روزام می‌خورد. به خودم میگم گاهی برای پرش از روی مانع باید چند قدم عقب رفت. (شایدم یه روز سخنران انگیزشی شدم :D ) به نظرتون اینو ببرم محل کار جدیدم، بهشون بر می‌خوره؟
 

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۶ آذر ۹۶

الطلیانی

 

 

الطلیانی
نویسنده: شکری المبخوت
نشر التنویر؛ چاپ سوم 
تعداد صفحات: 342

داستان در مورد جوانی تونسی به نام عبدالناصر است که به دلیل زیبایی و چهره‌ی ایتالیایی‌اش به «الطلیانی» یعنی ایتالیایی معرف شده است. به تفکرات مارکسیستی گرایش دارد و در دوران دانشجویی رهبری جنبش دانشجویی چپ گرا را برعهده داشته است. قدرت استدلال و اطلاعات بالای یکی از دانشجویان فلسفه به نام زینت توجه عبدالناصر را جلب می‌کند و وارد رابطه‌ی عاطفی با وی می‌شود. پس از مدتی برای استفاده‌ی زینت از حق عقد نکاح برای گذراندن دوره‌ی تدریس مجبور به ازدواج با یکدیگر می‌شوند. هرچند الطلیانی از این موضوع خوشحال است، اما زینت همواره تأکید می‌کند که رابطه‌ی آن‌ها دوستانه است و هیچ کس نباید از ازدواجشان مطلع شود.

پس از مدتی عبدالناصر وارد یک روزنامه‌ی دولتی شده و با توجه به تسلطی که به زبان فرانسه و ادبیات دارد به سرعت در کار خود پیشرفت می‌کند. زینت که تمام زمان خود را صرف درس و پژوهش می‌کند، از زندگی اطراف خود تا حدودی بی‌خبر می‌ماند. به این ترتیب رابطه‌ی عاشقانه‌ی آن دو خیلی زود به پایان می‌رسد.

داستان ماجراهای انتقال قدرت از بورقیه به بن علی طی چند سال را توضیح می‌دهد و تا حدی به تغییرات پس از آن نیز می‌پردازد. برخی دیدگاه‌های مخالف حکومت را بیان می‌کند و فضای اجتماعی آن دوران را به صورتی سطحی نمایش می‌دهد. از آن جایی که نویسنده‌ی کتاب خود روزنامه نگار است، توانسته فضای مطبوعاتی در این دوران را تا حدی نشان دهد.

در کل نثر کتاب قوی و در عین حال روان بود، توصیفات خیلی مفصل و خارج از حوصله نبود و تونسته بود بعضی از روابط اجتماعی و سیاسی رو توضیح بده، و مهم‌تر از همه فضای سیاسی تونس رو نشون داده بود و در بیشتر موارد با دید مارکسیستی شخصیت اصلی و در مخالفت کامل با گرایش دیگر یعنی اسلام گراها بهشون پرداخته بود، اما واقعا نمی‌فهمم به غیر از این موارد چی باعث شده که این کتاب بوکر 2015 رو بدست بیاره؟ از ماجراهای عبدالناصر با معشوقه‌هاش که بگذریم، داستان توی بخش‌های جالبی از بحث‌ها سیاسی به انقلاب ایران اشاره کرده که به نظرم اگر ترجمه بشه به راحتی نمی‌تونه جواز بگیره، رک بگم این کتاب (مثل خیل عظیمی از آثاری که می‌شناسیم) اگر چاپ بشه، همون کتاب اصلی نخواهد بود.

  • حوراء
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۹۶

کنترل

«با بوی کلم از مدرسه‌ی شبانه روزی آشنایی داشتم. روزی یک کشیش آنجا برایمان توضیح داد که کلم برای سرکوب کردن شهوت مفید است. تصور اینکه شهوت من یا کس دیگری را سرکوب کنند، برایم تهوع آور بود. از قرار معلوم توی مدرسه شب و روز در مورد طلب جسمی فکر می‌کنند، و مطمئنا توی آشپزخانه راهبه‌ای نشسته است و صورت غذا را تنطیم می‌کند، و بعد با مدیر مدرسه درباره‌ی آن صحبت می‌کند و آن‌ها روبروی هم می‌نشینند و بدون اینکه حرفی بزنند درباره‌ی یکایک غذاهایی که توی صورت نوشته شده است، می‌اندیشند؛ این شهوت را تحریک می‌کند و این یکی آن را سرکوب می‌کند. برای من چنین صحنه‌ای درست همان چیزی است که به آن بی‌شرمی می‌گویند. عینا مثل بازی فوتبال لعنتی که ما را در مدرسه‌ی شبانه روزی ساعت‌ها به آن وا می‌داشتند. همه‌ی ما می‌دانستیم که می‌خواهند ما را خسته کنند تا به فکر دخترها نیفتیم، این موضوع بازی فوتبال را برایم نفرت آور می‌کرد و حالا وقتی فکر می‌کنم که به برادرم لئو کلم می‌خورانند تا شهوتش را سرکوب کنند، چنان از خودبی‌خود می‌شوم که می‌خواهم به آنجا بروم و روی تمام کلم‌ها جوهر نمک بپاشم.» (عقاید یک دلقک، ترجمه: شریف لنکرانی، نشر امیر کبیر، ص76)

اجازه دارم لعنت بفرستم به تفکرات این چنینی؟ 
اجازه دارم لعنت بفرستم به استفاده از کافور که نعمت کافور رو به نقمت تبدیل کرده؟
اجازه دارم لعنت بفرستم به کنترلی که پنج ساله من رو درگیر  آزمایش و
داروهای هورمونی و عوارضش کرده؟

 

  • حوراء
  • چهارشنبه ۱ شهریور ۹۶

فرار از اردوگاه 14

فرار از اردوگاه 14

نویسنده: بلین هاردن

مترجم: مسعود یوسف حصیر چین

نشر چشمه؛ چاپ پنجم

تعداد صفحات: 229

شین این گئون یکی از زندانیان اردوگاه کار اجباری کره‌ی شمالی بود که جرم او فرار عمویش از کره‌ی شمالی بوده است که بنا بر قانون کشور، یکی از مجازات‌های آن دستگیری تمام اعضای خانواده‌ی وی و زندانی شدن آن‌ها تا سه نسل در اردوگاه کار اجباری است. پدر و مادر شین در اردوگاه 14 با یکدیگر ازدواج کردند و او نیز در همان اردوگاه متولد شده است. 

زندگی کردن در چنین اردوگاهی درست به اندازه‌ی فرار از آن غیر ممکن به نظر می‌رسد.

شین با گرفتن قول از نگهبان برای دریافت غذای بیشتر و انتخاب به عنوان رهبر کلاس، نقشه‌ی فرار مادر و برادش را گزارش داد. این خبر چینی او منجر به دستگیری آن دو و اعدامشان شد. او تا مدت‌ها پس از فرار، از این اقدام خود احساس پشیمانی نکرد. 

به هنگام کار در کارخانه‌ی پوشاک اردوگاه، چرخ خیاطی از دست شین افتاد و نگهبانان برای مجازات اولین بند انگشت وسط دست راست او را با چاقوی آشپزخانه قطع کردند. 

بخش‌هایی از کتاب:

در طول زمستان، بهار و اوایل تابستان چیز زیادی برای خوردن نبود. او و دوستانش استراتژی‌هایی را امتحان می‌کردند که زندانیان پیرتر اردوگاه ادعا می‌کردند باعث کم شدن درد شکم خالی می‌شد. آن‌ها بر اساس نظریه‌ای که می‌گوید مایعات روند هضم غذا و بازگشت گرسنگی را سرعت می‌بخشد، با غذای‌شان سوپ و مایعات نمی‌خوردند. همچنین از مدفوع کردن خودداری می‌کردند و اعتقاد داشتند این کار باعث می‌شود احساس سیری کنند و کمتر به فکر غذا بیفتند. روش دیگر مبارزه با گرسنگی، تقلیدد از گاوها بود؛ غذا را بالا بیاورند و آن را دوباره بخورند. شین چندین بار این روش را امتحان کرد، اما متوجه شد که گرسنگی را برطرف نمی‌کند. 

یکی از عکس‌های ماهواره‌ای از اطراف خانه‌ای که در وونسان و در شبه جزیره‌ای با شن‌های ساحلی سفید قرار دارد، کشتی تفریحی خصوصی‌ای با استخری پنجاه و پنج متری و دو سرسره‌ی آبی نشان می‌دهد و گفته می‌شود از وسایل مورد علاقه‌ی خانواده است. نگهبان سابق گفت گاهی اوقات کیم جونگ ایل (رهبر پیشین کره‌ی شمالی) به آن‌جا می‌رفت تا گوزن، قرقاول و غاز شکار کند. 

کیم هیک یونگ که یک روانشناس بالینی است و در دفترش در هاناوُن با من صحبت کرد گفت «در کره‌ی شمالی، پارانویا واکنشی منطقی به شرایط واقعی بود و به این مردم کمک کرد زنده بمانند. اما همین مسئله مانع فهمیدن امور جاری در کره‌ی جنوبی می‌شود. این مسئله مانعی جدی در روند همسان سازی است.»

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۶ مرداد ۹۶

چارلی (گل برای الجرنون) 2

پیش از حرف اصلی:

کتاب رو امروز تمام کردم، نمی‌دونم الآن نوشتن درموردش درسته یا نه، از اون کتابایی بود که برای هضمش باید یه پیاده روی داشته باشم، و الآن تازه برگشتم.

حرف اصلی:

نام کتاب: چارلی (گل برای الجرنون)

نویسنده: دانیل کیز

مترجم: مهدی قراچه داغی

نشر آسیم، تهران، 1390

تعداد صفحات: 230

داستان در مورد یک عقب مانده‌ی ذهنی به اسم چارلی هست که در یک قنادی کار می‌کنه. به یادگیری علاقه داره و دوست داره باهوش بشه، به همین دلیل قبول می‌کنه تحت عمل جراحی قرار بگیره. این عمل پیشتر روی موشی به نام الجرنون انجام شده و باعث شده هوشش افزایش پیدا کنه.

بعد از عمل جراحی رفته رفته هوش چارلی بیشتر می‌شه، تاجایی که تبدیل به یک نابغه می‌شه. بعد از مدتی رفتارهای الجرنون تغییر می‌کنه و چارلی که از قبل می‌دونست تأثیرات جراحی دائمی نخواهد بود تصمیم می‌گیره ادامه‌ی تحقیقات رو خودش به عهده بگیره، و در نتیجه ثابت می‌کنه که چنین جراحی‌هایی نمی‌تونه به افرادی مثل اون کمک کنه.

بخش‌های از کتاب:

- من به عنوان بخشی از برنامه ارائه و سخنرانی به آن مجلس آمده بودم و انتظار داشتم که به نمایش گذاشته شوم، اما همه درباره من به گونه‌ای حرف می‌زدند که انگار موجود تازه خلق شده‌ای هستم و حالا می‌خواهند مرا به دنیای علم نشان دهند. کسی در این مکان مرا به عنوان یک انسان ارزیابی نمی‌کرد. آنها وقتی من و الجرنون را در کنار هم قرار می‌دادند، موجودات آزمایشگاهی می‌شدیم که بیرون از آزمایشگاه موجودیتی نداشتیم. نمی‌توانستم این فکر را از سرم بیرون کنم که اشتباهی در کار است. 

- به راستی که عجیب است آدمهای سالم و باشعور وقتی به یک معلول می‌رسند که بدون دست یا پا متولد شده است، با ترحم به او نگاه می‌کنند و ابداً سربه‌سرش نمی‌گذارند، امّا به کسی که عقب مانده‌ی ذهنی است تا این اندازه بد رفتاری می‌کنند. من هم زمانی مانند این پسر بودم، امّا فراموش کرده بودم.

 تازه همین چندی پیش بود که متوجه شدم مردم زمانی به من می‌خندیدند. من هم ناخواسته و بدون اینکه متوجه باشم، به خودم می‌خندیدم. چیزی بیشتر از این مرا ناراحت نمی‌کند. 

- الجرنون دو روز پیش مرد. ساعت چهار و نیم صبح، وقتی به آزمایشگاه آمدم، دیدم در گوشه قفسش افتاده و تکان نمی‌خورد. انگار در خواب مرده بود.

 تشریح نشان می‌دهد پیش بینی من درست بوده است. در مقایسه با شرایط نرمال وزن مغز الجرنون کمتر شده بود. در مغزش شقاق دیده می‌شد.

 بسیار هول انگیز است که در من هم اتفاق مشابهی روی دهد. امّا حالا که این اتفاق برای الجرنون افتاده، اینکه اتفاق مشابهی برای من بیفتد زیاد است. از آینده می‌ترسم.

 لاشه‌ الجرنون را در یک ظرف فلزی می‌گذارم و آن را به خانه می‌برم. نمی‌خواستم آنها او را در محل زباله‌سوزی بسوزانند. شاید احمقانه و از روی احساسات باشد، امّا دیشب او را در باغچه‌ حیاط خلوت دفن کردم. درحالی که چند گل روی قبرش می‌گذاشتم، گریه می‌کردم. 

خوندن کتاب احساسات متفاوتی به من می‌داد، حتی زمانی که می‌دیدم چارلی داره پیشرفت می‌کنه، دلم می‌خواست این یه مجموعه خاطرات یا اتوبایوگرافی باشه، نه یه داستان. 

به نظرم چیزی که چارلی از اول می‌خواست، توجه و محبت واقعی بود، نه هوش. اینکه به چشم یک انسان بهش نگاه بشه و نه یه موجود ناقص. 

در مورد ترجمه باید بگم تا حدی خوب بود، از اونجایی که کتاب رو به زبان فارسی خوندم، نمی‌دونم اشکالاتی که به نظرم رسیده، در متن اصلی هم بوده و نشون دهنده‌ی ضعف شخصیت اصلی در نگارش هست و یا ترجمه ایراد داشته. 

اما در مورد بیان داستان به نظرم خوب بود. پیشرفت چارلی رو می‌شد توی جملاتش به خوبی دید. نه اونقدر سریع که خواننده یکه بخوره و نه اونقدر آهسته که از حوصله‌ی خواننده خارج باشه.

 دارم به چندتا از اطرافیانم فکر می‌کنم که این کتاب رو بهشون پیشنهاد بدم.  

 

  

 

  • حوراء
  • يكشنبه ۲۸ خرداد ۹۶

چارلی (گل برای الجرنون)

بعد از مدت‌ها کتابی دستم رسیده که نمی‌تونم کنار بذارمش: چارلی (گل برای الجرنون)، نوشته‌ی دانیل کیز و ترجمه‌ی مهدی قراچه داغی.

کتاب در مورد یک عقب افتاده‌ی ذهنی به اسم چارلی هست که بعد از جراحی روی مغزش، به تدریج ضریب هوشیش بالاتر میره و درک بهتری از جهان اطرافش بدست میاره.

فکر می‌کنم طبیعی باشه که تا مدتی بعد از خوندن یه کتاب، صدای ذهن با همون شیوه و بیان حرف بزنه، و جالب اینه که با پیشرفت چارلی و رشد ذهنیش، صدای ذهن من هم تغییر می‌کنه.

فعلا صفحه‌ی 96 هستم و هنوز کتاب رو تموم نکردم، به خاطر همین هنوز نمی‌تونم کامل در موردش بنویسم، اما اونقدر برام جالب بود که همین الآن بیام و این جملات رو بنویسم. 

  • حوراء
  • شنبه ۲۷ خرداد ۹۶

ناپیدا - پل استر

"ناپیدا"ی پل استر رو هفته‌ی پیش تموم کردم. این کتاب رو با ترجمه‌ی بسیار خوب خجسته کیهان از نشر افق خوندم. اولین کتابی که از این نویسنده خوندم "سه‌گانه‌ی نیویورک" بود که به جرأت می‌تونم بگم برای شروع آثار پل استر اصلا انتخاب خوبی نیست. پارسال "شب پیشگوئی" و "تیمبوکتو" رو خوندم و فایل صوتی "the red notebook" رو هم با خوانش خودش گوش دادم. در کل کم کم دارم با شیوه‌ی نگارشش آشنا می‌شم. فکر کنم بعد از خوندن "مردی در تاریکی" و "سانست پارک" جرأت کنم دوباره اولین کتابی که ازش خوندم رو دست بگیرم.

ریویوی کتاب رو توی good reads نوشتم. فقط اگه حوصله‌ی خوندنش رو ندارید می‌گم که داستان در مورد اتفاقی هست که در بهار 1967 برای آدام واکر میوفته و نمی‌تونه مانع تأثیرش روی ادامه‌ی زندگیش بشه.

راستی این ایده‌ی راوی اول، دوم و سوم شخص توی یک کتاب هم جالب بود. اون زمان که فکر می‌کردم می‌تونم دست به قلم بشم خیلی بهش فکر کرده بودم.

در کل کتاب جالبیه. پیشنهاد می‌کنم بخونید.

  • حوراء
  • شنبه ۶ خرداد ۹۶

پیشنهاد کتاب

پیش نوشت: گفت: خانم آخر سال سفارشامون کمه، به خاطر همین پیک دیر به دیر میاد، وگرنه من هر روز یا یه روز در میون سفارشا رو میارم. آخر سالی کسی دنبال کتاب نمیاد.

متن اصلی: هنوز چند روزی تا عید مونده، برای خرید عید کتاب پیشنهاد بدید لطفا. تو زمینه‌ی ادبیات داستانی یا علمی باشه هم که چه بهتر.

پی نوشت: استثنائا این حرفم رو همینطوری رد نکنید، هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم. 

 

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۹ اسفند ۹۵