4 اردیبهشت 97

حرف اضافه: فردا آزمون عملی ویرایش دارم، امیدوارم خوب بشه. می‌شه.

امروز با تلگرام موسسه داشتم با یه عزیزی دربارۀ همکاری صحبت می‌کردم، حالش رو که پرسیدم گفت خدا رو شکر، از خوب بهترم؛ و من احساس کردم این همه حال خوب از کاریه که با علاقه و پشتکار به اینجا رسونده.

دیروز یکی از مشتری‌ها بهم گفت یه ادارۀ دولتی دنبال یه ویراستار متعهد و محجبه با مدرک ادبیاته؛ منم اصلا به روی خودم نیاوردم و گفتم براتون پرس‌وجو می‌کنم. احساس دختری رو داشتم که دلش پیش کسی گیره و تو ذهنش آینده‌اش رو با اون می‌بینه، یهو یه خواستگار براش می‌آد که خیلی دخترای دیگه آرزوشونه.

پی‌نوشت: والا این پیوندهای وبلاگ تزئینی نیستن :/

  • حوراء
  • سه شنبه ۴ ارديبهشت ۹۷

3 اردیبهشت 97

راستش خیلی دوست ندارم شخصی بنویسم؛ اما دیدم اگه بخوام همینطور پیش برم اصلا نمی‌نویسم. این شد که گفتم حداقل با اتفاقای سادۀ روزمره اینجا رو به‌روز کنم.

حرف‌های روزمره: شنبه رفتم پیش استاد ش و کل ناامیدیم رو توی یه سؤال نشون دادم؛ صادقانه بگم زود وا دادم. از نیمۀ بهمن توی مؤسسه مشغول کار شدم و تقریبا تمام این مدت اوضاع سفارش‌ها همین‌طور بود. بدیش اینجاست که فرداش (یعنی دیروز) ظهر یه کار خوب بهمون دادن، شب که اومدم خونه یکی از مشتری‌ها که عید کارش رو انجام می‌دادم یه کار دیگه داد، امروز صبح هم یه سفارش دیگه داشتیم که دیگه استاد سپردش به خانم گ. یعنی اگه فقط یه روز دندون رو جیگرم می‌ذاشتم... بگذریم. 

حرف از کتاب: پیرمرد و دریا رو چند روز پیش تموم کردم؛ خیلی خوب بود. اگر خواستید بخونید توصیه می‌کنم ترجمۀ نجف دریابندری رو بگیرید. شخصیت‌پردازی کتاب و بیان نویسنده قوی‌تر از اون چیزیه که فکرش رو می‌کردم، هرچی نباشه همینگویه‌ها. امروز یه رمان عربی رو شروع کردم که پارسال از نمایشگاه خریده بودم؛ داستانش عجیب، عجیب و عجیبه. فعلا فقط اسم کتاب و نویسنده رو می‌گم، باقیش باشه وقتی که کامل خوندمش: عزازیل نوشتۀ یوسف زیدان.

  • حوراء
  • دوشنبه ۳ ارديبهشت ۹۷

از رؤیاهایت برایم بگو

حرف چندانی برای گفتن به دیگران ندارم؛ یعنی در این ساعت شب ندارم، وگرنه چهارشنبه بعد از مدت‌ها به جلسۀ باشگاه نجوم تهران رفتم و کلی موضوع جالب یادداشت کردم که به امید خدا ازشون می‌نویسم. داشتم می‌گفتم، حرف چندانی برای دیگران ندارم؛ اما خودم به این برون‌ریزی افکار خیلی احتیاج دارم.

کم نبودن اتفاقات مهم و غیرمهمی که خواب‌هام جلوتر خبر وقوعشون رو بهم رسوندن؛ از فوت مرحوم مامان‌جونم و رتبۀ کنکور سراسری گرفته، تا اتفاقات پیش پا افتاده‌ای مثل رسیدن مهمون سر زده. این بین خواب‌هایی هستند که شاید بی‌مفهوم باشن، شاید حرفی برای گفتن نداشته باشن و خبر از چیزی ندن؛ اما حس خاصی بهشون دارم؛ این روزها حس خواب‌هام فرق کرده، شده شبیه همون خواب ساده و عجیبی که سال 91 یا 92 دیدم.

بیشترین تأثیر خواب‌هام رو زندگیم وقتیه که نمی‌تونم تشخیص بدم اتفاقاتی که در اون لحظه داره پیش می‌آد رو واقعا قبلا تو خواب دیدم یا این فقط یه تصوره؟ و اگر دیدم چه اتفاقی بعدش می‌افته؟ اوج این حالت رو توی یکی از روزای تیر 94 تجربه کردم؛ اون موقع توی یه دفتر مالیاتی کار می‌کردم و به خاطر اظهارنامه‌ها سرمون حسابی شلوغ بود. اصلا نمی‌تونستم روی کارم تمرکز کنم و تمام افراد و اتفاقات برام آشنا بودن؛ از طرف دیگه هربار به این حس فکر می‌کردم دچار حالت تهوع می‌شدم. بگذریم.

شاید بهتر بود این نوشته رو رمزدار می‌کردم یا اصلا منتشرش نمی‌کردم؛ ولی خب شایدم بد نباشه این حرف‌های اضافه گفته بشن.

* عنوان: نام رمانی از سیدنی شلدون   

  • حوراء
  • جمعه ۳۱ فروردين ۹۷

آیا شعارها شعار باقی می‌مانند؟

امروز که داشتم از مؤسسه برمی‌گشتم خونه یکی از دانشجوهایی که سفارش‌هاش رو انجام می‌دادم زنگ زد؛ دانشجوی ارشد ادبیات فارسیه و بعد از چندبار صحبت که قبلا داشتیم متوجه شدم همون دانشگاهی درس می‌خونه که من ارشد رو گذروندم. امروز فهمیدم واحدهای عربیشون رو یکی از اساتید ضعیف گروه عربی تدریس می‌کنه و همون داستان‌هایی رو که به ورودی‌های 94 مترجمی عربی داده بود ترجمه کنن، به این ورودی‌های ادبیات فارسی هم داده برای ترجمه؛ بگذریم از اینکه این واحد درسی برای این رشته اصلا نباید به این صورت و در این سطح تدریس بشه و بگذریم از اینکه انقدر سطح استاد مزبور پایین بود که برای همین ترجمه‌ها کلی ازش اشتباه می‌گرفتیم، عرض من اینه که خب تو که بی‌سواد و تن‌پرور هستی، چرا حداقل یه‌ذره خلاقیت به خرج نمی‌دی که یه سری داستان جدید به بچه‌ها بدی برای ترجمه؟

از طرف دیگه یکی از اساتید گروه خودشون گفته استادهایی که بهتون کارهای پژوهشی می‌‌دن اصلا اونا رو نمی‌خونن، وقت و انرژیتون رو برای این کارهای نذارید، بدید بیرون براتون انجام بدن. 

اما موضوعی که فکر من رو مشغول کرده اینه که نمی‌تونم خودم رو خارج از این چرخۀ بیمار ببینم؛ شاید دیگری این دید رو نداشته باشه و با روی باز چنین سفارش‌هایی رو انجام بدن (همونطور که خودم انجام می‌دادم)؛ ولی دیگه انجامش برام راحت نیست (حتی اگه به پولش نیاز داشته باشم). حالا دیگه وقت عمله. 

  • حوراء
  • سه شنبه ۲۸ فروردين ۹۷

چند نکتۀ ویرایشی

پیش از حرف اصلی: دلیل نوشتن این مطلب نوشته‌های دوستانی است که مرتب وبلاگ‌شون رو به‌روز می‌کنند و غالباً هم از خوندن نوشته‌هاشون لذت می‌برم؛ ولی حیفم می‌آد که بعضی نکات ساده رو رعایت نمی‌کنند و ظاهر نوشته‌هاشون به خوبی محتواشون نیست. لطفاً نگید حالا دو ساعت سر کلاس ویراستاری نشستی و چهارتا نقطه و ویرگول پاشیدی تو متن فکر کردی خبریه :D والا نیتم خیره.

حرف اصلی:

  • فاصله: فاصلۀ بین کلمات یا یکه یا صفر که بهش بی‌فاصله و فاصلۀ کامل هم می‌گیم (بحث فاصله و نیم‌فاصله و بی‌فاصله اینجا مطرح نیست)؛ مثلاً می استمراری فاصله‌اش با فعل صفره، همین‌طور بی پیشوندی، ی در ـه‌ی ـ هرچند از نظر فرهنگستان شکل صحیحش ـۀ یا ۀ است ـ و های جمع؛ مثال‌هاشون به‌ترتیب عبارت‌اند از: می‌روم، بی‌دردسر، همه‌ی و کتاب‌ها. برای ایجاد بی‌فاصله در واژه‌پرداز word می‌تونید کلید میان‌بُر دلخواه خودتون رو تعریف کنید؛ اما در فضای وب می‌تونید از کلیدهای ctrl+shift+2 یا alt+0157 استفاده کنید. 
  • نشانه‌های بازدارنده: یعنی ، ؛ : . ! ؟ و ... که فاصله‌شون با کاراکتر قبلی صفر و با کاراکتر بعدی یکه. 
  • نشانه‌های دربرگیرنده: یعنی ( ) { } « » [ ] که فاصلۀ نشانه‌های آغازی با کاراکتر قبل از خودش یک و با بعد از خودش صفره، نشانه‌های پایانی دقیقاً برعکس این هستند؛ یعنی فاصله‌شون با کاراکترهای قبل از خودشون صفر و با بعد از خودشون یکه. 
  • اً: تنوین نصب فقط برای کلماتی که ریشۀ عربی دارند استفاده می‌شه؛ مثل لطفاً، دقیقاً، اشتباهاً، شخصاً و... پس نمی‌تونیم به انتهای کلمات غیرعربی اضافه‌اش کنیم و کلماتی مثل گاهاً، خواهشاً، تلفناً و... اشتباه هستند. یه مورد دیگه هم اینکه این کلمات رو اصلاً نمی‌شه به‌صورت فارسی‌شده نوشت، قطعاً و حتماً نوشتن قطعن و حتمن اشتباهه.
  • یه سری غلط‌های املایی هست که خیلی رایجه مثل نزری یا گزاشتم و... من خودم برای انتخاب کلمات یا چک کردن املای صحیح‌شون خیلی از سایت واژه‌یاب استفاده می‌کنم؛ سایت بسیار خوبیه و اصلاً نیازی به تعریف من نداره؛ مثلا شما اگه کلمۀ عصبیت رو چک کنید، می‌بینید معنی‌اش عصبانیت نیست، تعصبه.
  • دیگه داستان غم‌انگیز ب، ت، چ، س، طُ لوس، ن، ی رو تکرار نمی‌کنم؛ فردوسی خدابیامرز اگر زنده بود و این فاجعه رو می‌دید می‌گفت که عجم زله کردی بدین پارسی. 

 امیدوارم مفید بوده باشه.

  • حوراء
  • جمعه ۱۷ فروردين ۹۷

تکرار بازی تو مرحلۀ قبل

چند وقت پیش که رفته بودم تو گروه ترجمه، یه مسابقۀ ترجمه گذاشته بودن که واقعا ساده بود، منم شرکت کردم؛ اما اصلا بهم مزه نداد. وقتی با م دربارۀ رمان‌هایی که خوندیم صحبت می‌کنیم نمی‌آم هرچی مقالۀ تخصصی در زمینۀ ادبیات داستانی خوندم براش تکرار کنم. راستش دیگه وقتی که با ن می‌رم کافه منچ بازی نمی‌کنم؛ چون اصلا بلد نیست و اون برد هم بی‌مزه می‌شه. از این نمونه‌ها کم نیست و غرض از گفتنش این نیست که نشون بدم خیلی فهمیده‌ام و اینجور حرفا، نه. قضیه همون بی‌مزه بودن تکرار بازی تو مرحلۀ قبله، اینکه جرئت کنم و برم مرحلۀ بالاتر، که اگر نرم و درگیر آزمون و خطا نشم چیزی یاد نمی‌گیرم. که اصلا مزه‌اش به همینه.

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۶ فروردين ۹۷

قهوه‌ی سرد آقای نویسنده

 

دیدید یه وقتایی با خوردن اتفاقی بادام تلخ چه حالی به آدم دست می‌ده؟ می‌خوای یه چیزی بخوری که زودتر اون طعم از بین بره، اما جرئتش رو نداری که دوباره بادام برداری؛ برای من قضیۀ قهوه‌ی سرد آقای نویسنده همین‌طور بود. الآن نه می‌تونم برم سراغ یه رمان ایرانی، نه می‌تونم این طعم تلخ رو تحمل کنم.

دربارۀ داستان بگم؛ رمانتیک لوس، جنایی آبکی، روایت متوسط، شخصیت‌پردازی افتضاح و معمای بی‌مزه‌ای که آخرش طرح شده بود؛ حتی غلط رایج هم داشت: همزاد پنداری. همزاد پنداری؟ واقعا تا کی قراره اشتباهات نویسنده رو بندازیم گردن بی‌سوادی شخصیت‌ها؟ به نظرم برای کتابی که به چاپ چهل و سوم رسیده، وجود چنین غلط‌هایی خیلی بده. تنها فایده‌ای که این کتاب می‌تونه داشته باشه استفاده از برخی جملاتش برای به‌روز کردن کانال تلگرام یا صفحۀ اینستاگرامه. این تحلیل مختصر منه و حیفم می‌آد بیشتر از این براش وقت بذارم؛ اما اگر شما نظر دیگه‌ای دارید خوشحال می‌شم اینجا مطرح کنید. 

آقای نویسنده رمانتون به عنوان یه رمان ایرانی تلخ و گس بود، درست مثل قهوه‌تون.

  • حوراء
  • شنبه ۱۱ فروردين ۹۷

1 فروردین 1397

اولین سفارش ویراستاری‌ام امروز تموم شد؛ خیلی کند بودم، فصل آخرش توی روزهای اول سفرم بود و انقدر سرگرمش بودم که تا چند دقیقه پیش از تحویل سال زمان دقیقش رو هم نمی‌دونستم؛ اما خیلی خوشحال‌ام. جالبه که این سفارش رو پیش از کتابی که برای کارآموزی گرفته بودم به سرانجام رسوندم؛ البته اون کتاب رو هم تا پایان تعطیلات باید تموم کنم. 

به‌ کار بستن تکنیک‌هایی که پیش‌تر به‌صورت تئوری یاد گرفتم و یادگیری مسائل جدید حین کار برام خیلی لذ‌ت‌بخشه و خیلی از چیزهایی که یاد می‌گیرم توی ترجمه هم به کارم می‌آد. نمی‌دونم شما هم در زمینۀ کار خودتون این حس خوب رو تجربه کردید یا نه؟

با این حال فعلاً قصد ندارم نوشته‌های قدیمی‌ وبلاگم (به جز ترجمه‌هام) رو اصلاح کنم؛ راستش بدم نمی‌آد تغییر نوع نوشتارم جلوی چشمم باشه. 

پی‌نوشت: دوستان کسی می‌دونه چطور می‌شه اعداد رو توی نوشته‌های بیان فارسی کرد؟

 

  • حوراء
  • چهارشنبه ۱ فروردين ۹۷

کدوم شخصیت در کدوم داستان؟

می‌دونم این سوال تکراریه، اما، دوست داشتم منم از خواننده‌های وبلاگم بپرسم که دلتون می‌خواد جای کدوم شخصیت از کدوم داستان باشید؟ اگه دوست دارید در این باره یه مقدار هم توضیح بدید.

این هم به شناختن دید شما نسبت به شخصیت داستان کمک می‌کنه هم خودش نوعی معرفی و پیشنهاد کتاب برای خرید بهاره است.

من خودم دوست داشتم جای شخصیت ماری توی عقاید یک دلقک باشم.

  • حوراء
  • جمعه ۱۸ اسفند ۹۶

خونۀ مامان‌جون

عکس پروفایلش رو که باز کردم یاد خیلی چیزها افتادم، عکس دختربچه‌اش رو گذاشته که تو تراس برفی خونه ایستاده بود. تراس طبقۀ بالای خونۀ مامان‌جون.
دو روز پیش سالگرد مامان‌جون بود. یازده سال گذشته و تو این مدت فقط خواب اون خونه رو دیدم و یه بار هم از کوچۀ جلوی تراس رد شدم. بعد از فوت مامان‌جون و فروختن خونه دیگه هیچ‌کدوم نتونستیم برگردیم اون خونه و محله که همسایه‌شون رو ببینیم. کی دل این کار رو داره؟ 
یازده سال گذشته و تو این مدت فقط خواب اون خونه رو دیدم، حتی تو خواب هم دیگه خودش تو خونه نیست. 

  • حوراء
  • جمعه ۱۱ اسفند ۹۶

16 بهمن 1369 تا 16 بهمن 1396

این روزها احساس می‌کنم که خدا بیشتر از همیشه هوام رو داره، ایده و قلم و کاغذ رو با هم بهم داده و می‌خواد ببینه چند مرده حلاجم و زندگیم رو چطور می‌نویسم. همیشه هوام رو داشته، تو تمام لحظات این 27 سال.
خدایا شکرت

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۶ بهمن ۹۶

در راستای خود سانسوری: احتمالا موقت

من چرا انقدر تنبل شدم؟
ترجمه‌ام که هیچ. این از این. 
تکلیف نهایی ویرایش رایانه‌ای رو که دیروز باید می‌فرستادم هنوز نفرستادم. در واقع اصلا انجام ندادم که بخوام بفرستم.
یه فصل و نیم از آزمون آزمایشی ویرایش رو هنوز نخوندم و یکشنبه امتحان داریم.
استاد سه‌شنبۀ پیش برای کارورزی ویراستاری یه کتاب بهم داد که فقط چندتا اصلاح اولیه روش انجام دادم.
فقط روزی چند صفحه کتاب می‌خونم. اونم چه خوندنی، هر یه ربع حداقل یه بار گوشی رو چک می‌کنم.
نوشتن هم کاملا تعطیل شده، حتی ایده‌هام رو هم جایی یادداشت نمی‌کنم. 

 

  • حوراء
  • جمعه ۱۳ بهمن ۹۶

کدام بحران؟ کدام مدیریت؟

ساعت 10 شب از تهران راه افتادیم به سمت کرج، معمولا نیم‌ساعته به مقصد می‌رسیدیم اما حدودا ساعت 10:40 بود که تازه به راه‌بندان رسیدیم، با توجه به گزارش رادیو، کانال‌های تلگرامی و نقشۀ گوگل، آزاد‌راه تهران ـ کرج، جاده قدیم کرج و جاده مخصوص کرج کاملا قفل بود، بعضی از ماشین‌ها سوخت تمام کرده بودند و بعضی دیگر در برف و یخ گیر کرده بودند. حتما اخبار را شنیده‌اید و نیازی به تکرار مکررات نیست اما چند چیز واقعا آزار دهنده بود، و فکر می‌کنم در محیط شخصی خودم این اجازه را داشته باشم که از دید خودم گلگی کنم. در تمام مسیر دیروز تنها یک ماشین راهنمایی رانندگی دیدیم، دریغ از یک نمک‌دان نمک و یک بیلچه شن. آن هم در حالی که از مزخرف‌ترین کانال‌های تلوزیونی تا مزخرف‌ترین کانال‌ها تلگرامی پیش‌بینی شرایط آب و هوایی این هفته را اعلام کرده بودند، نبود امکانات طوری بود که آدم فکر می‌کرد به جای بهمن‌ماه در مرداد ماه چنین برفی باریده. اما آزاردهنده‌تر از همه پاسخ مسئولان به مجری برنامه‌ی راه شب رادیو ایران بود، آقای اکبر اختیاری هیچ صحبتی از راه‌بندان چند کیلومتری اتوبان ساوه به تهران و تهران ـ قم نکرد که مردم ساعت‌ها بدون هیچ کمکی در جاده بودند. حتی در مورد جاده‌ها و اتوبان‌ها منتهی به تهران هم صحبتی نکرد. به جای آن مسئولیت را به گردن مردم و شیوۀ رانندگیشان انداخت. مردمی که از ساعت 7 توی جاده بودند و هر طور شده به همدیگر کمک می‌کردند و مسئولینی که یا از وضعیت این مردم و جاده‌ها بی‌خبر بودند و یا آگاهانه داشتند در گزارش‌ها این وضعیت را نادیده می‌گرفتند و همه‌چیز را آرام و کنترل شده نشان می‌دادند. مردمی که 6 ـ 7 ساعت در راه مانده بودند و در ماشین کودک، افراد مسن یا بیمار داشتند و مسئولینی که حتی زحمت جواب دادن به تماس‌های تلفنی رادیو را به خود نمی‌دادند.

ساعت 2:30 به مقصد رسیدیم، جلسۀ بحران سازمان راهداری هم ساعت 12 ظهر امروز برگزار شد. 


 

  • حوراء
  • يكشنبه ۸ بهمن ۹۶

قنطورس

پیش از حرف اصلی: دقیقا زمانی که به خودم می‌گفتم دیگه از خیال‌پردازی‌های نوجوانی خبری نیست و زمانش برای من به سر رسیده، کتاب جفت شش رو دست گرفتم. دوازده داستان کوتاه از دوازده نویسندۀ برندۀ جایزۀ نوبل که گرداوری و ترجمه‌اش با اسدالله امرایی بوده و نشر گل آذین به چاپ رسونده. تو این دوازده داستان فقط از داستان قِنطورِس نوشتۀ ژوزه ساراماگو خوشم اومد. داستان تنها قنطورس باقی مونده از نسل قنطورس‌ها که طی هزاران سال از انسان‌ها فرار می‌کنه. 

حرف اصلی: گویا افسانۀ قنطورس یا سانتور از این قراره که ایکسیون در زمان پادشاهی، پدر زن خودش رو به قتل می‌رسونه و بعد از اون دچار عذاب وجدان می‌شه، زئوس از سر دلسوزی اون رو به کوه المپ و کنار خدایان راه می‌ده، اما ایکسیون دلبستۀ هرا، همسر زئوس، می‌شه. زئوس از ماجرا باخبر می‌شه و ابری رو با ظاهر هرا پیش ایکسیون می‌فرسته و از نزدیکی این دو با هم موجودی به نام قنطورس به وجود اومد و قنطورس‌های بعد از اون هم از آمیزش اون با مادیان‌های کوه پلیون به وجود اومدند. 

این موجودات رام نشدنی بودند و خودشون رو از انسان‌ها برتر می‌دونستند. توانایی سخن گفتن و پیشگویی داشتند و در تیراندازی مهارت زیادی داشتند. تنها سانتور خوش رفتار کایرون بوده که تربیت تعدادی از پهلوانان از جمله آشیل رو هم بر عهده داشته. 

داستان صورت فلکی قنطورس هم به کایرون برمی‌گرده. در درگیری‌ای که بین هرکول و تعدادی از قنطورس‌ها شکل گرفته بوده، هرکول تیری زهرآگین رو به سمتشون پرتاب می‌کنه و با اینکه کایرون اصلا در درگیری نبوده، به صورت اتفاقی مورد اصابت تیر قرار می‌گیره. زئوس هم تصویرش رو به آسمان فرستاد تا صورت فلکی قنطورس رو بسازه. 

پی‌نوشت: حالا که حرف از صورت فلکی قنطورس شد این رو هم بگم که سامانۀ ستاره‌ای آلفا قنطورس که از یه ستارۀ دوتایی (آلفا قنطورس a و آلفا قنطورس b) و یه کوتولۀ سرخ به نام پروکسیما قنطورس تشکیل شده نزدیک‌ترین سامانه‌ی ستاره‌ای به زمین هستند و پروکسیما قنطورس 4/2 سال نوری از خورشید فاصله داره. 

  • حوراء
  • جمعه ۲۹ دی ۹۶

memrise

این روزها هرکسی سعی می‌کنه به سبک خودش و باتوجه به برنامه‌ها یا بی‌برنامگی‌های خودش از اپلیکیشن‌ها و ابزار دیجیتال استفاده کنه. یکی از برنامه‌هایی هم که من به صورت نامنظم پیش می‌برم یادگیری زبان انگلیسیه. بعد از ماه‌ها دوره‌ی 504 رو با استفاده از اپلیکیشن memrise تموم کردم و گفتم چند خطی در مورد این اپلیکیشن بنویسم. البته برنامه‌ی معروفی هست و سال 2017 هم به عنوان یکی از اپلیکیشن‌های برتر google play انتخاب شده و احتمالا باهاش ناآشنا نیستید. 
تمرکز برنامه روی یادگیری زبان‌های خارجیه ولی دوره‌های آموزشی دیگه‌ای هم داره، مثلا من علاوه بر زبان‌های خارجی از یه دوره‌ی یادگیری جدول تناوبی و صورت‌های فلکی هم استفاده کردم که متاسفانه نیمه کاره موند. البته مدتیه اپلیکیشن memrise فقط بعضی از دوره‌های آموزشی رو نشون می‌ده و برای دیدن تمام دوره‌ها باید از سایت استفاده کرد و بعد از شروع، دوره توی اپلیکیشن گوشی اضافه می‌شه. 
هر دوره‌ی زبان 7 بخش داره که 3تای اون یعنی learn new words و classic
review و speed review برای همه فعاله، 2 بخش difficult words و listening skills در صورت پرداخت هزینه و ارتقای اکانت فعال می‌شه، 2 بخش pronunciation و learn with locals هم فقط توی بعضی از دوره‌ها فعاله. 
یادگیری و مرور کلمات امتیاز داره و این امکان وجود داره که کاربر امتیاز هفتگی، ماهانه و کلی خودش رو با بقیه‌ی کاربران همون دوره مقایسه کنه.
 

  • حوراء
  • شنبه ۲۳ دی ۹۶