طرح مسئله یا چرا چیزی که نمی‌دونیم رو نمی‌پرسیم؟

عکس بالا همچینی یه ماجرایی داره که اول نداشت؛ این بیت از ترانۀ فی عیونک الیسا رو خیلی دوست داشتم و گفتم بذار یه بار تو واتس‌اپ استاتوس بذارمش. یه چند نفری اومدن و دیدن و فقط یه نفر پرسید اینی که نوشتی یعنی چی؟ 

بعد گفتم خب بذار استوری اینستا بذارمش که محدودیتم کمتره و بیننده‌اش بیشتر. باز تعداد بالاتری دیدن، اما فقط یه نفر معنی‌اش رو پرسید. 

فکرم مشغول شد. تقریباً مطمئنم از حدوداً 70 نفری که این عکس رو دیدن فقط یه نفر تونسته بخوندش و معنی‌اش رو بفهمه؛ ولی چرا فقط دو نفر پرسیدن این نوشته یعنی چی؟ 

تیر آخر رو زدم و گفتم اینجا هم بذارمش و ببینم خواننده‌های اینجا چه واکنشی دارن. فقط یه نفر حدسش رو تو کامنت نوشت. 

الآن واقعاً این سؤال برام پیش اومده یعنی همه متوجه شدن این شعر چیه و بی‌خیال از کنارش رد شدن؟ (که تقریباً محاله) یا همه متوجه نشدن و نپرسیدن؟ (که از نظر من این هم باید محال باشه). 

واقعاً چرا؟

حالا اصلاً این شعر چیه؟

فی عیونک الشرق ولیله وسحره

فی عیونک الغرب ونسیمه وبحره

ترجمه (با اختیارات مترجم): در چشمانت شرق و شب و سحرگاهش جای گرفته است، در چشمانت غرب و نسیم و دریایش پنهان است.

عرب‌زبان‌ها وقتی بخوان متن عربی رو با استفاده از حروف انگلیسی بنویسن، از یه سری اعداد لاتین که به حروف عربی شبیهه استفاده می‌کنن؛ مثلاً 3 به‌جای ع، 7 به‌جای ح و 2 به‌جای همزه. این رو هم بگم که تو بعضی لهجه‌ها ـ مثل همین لهجۀ لبنانی ـ قاف، همزه خونده می‌شه. 

حالا دیگه نمی‌دونم این مقدمه و طرح مسئله نتیجه‌گیری هم داره یا نه؟

  • حوراء
  • شنبه ۱۷ شهریور ۹۷

مقدمه

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۵ شهریور ۹۷

حدیث نفس

- فکر کن یکی رو مثل خودت ببینی، با همین شرایطی که داری، روت می‌شه این‌طور وقتش رو بگیری؟ وقتش رو با این چیزا تلف کنی؟

+ نه.

- پس چرا با خودت این کار رو می‌کنی؟

+ ...

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۲ شهریور ۹۷

تولد ستاره‌ای

از همون اول هم تولد ستاره‌ای خیلی برام جالب و در عین حال باورنکردنی بود. فکر کنم انقدر این بخش کتاب اطلس ستارگان و سیارات رو خوندم که نمی‌تونم با جمله‌بندی دیگه‌ای بنویسمش.

فضای بین ستاره‌ای تقریباً خالیه اما گاهی گاز و غباری هم وجود داره که بهش سحابی می‌گن. گرانش، قسمت‌هایی از سحابی رو که چگالی بیشتری داره به‌صورت گوی در می‌آره و این می‌شه هستۀ اولیۀ ستاره. ریزش ماده درون این هستۀ اولیه باعث داغ شدنش می‌شه، به‌قدری حرارت بالا می‌ره که واکنش هم‌جوشی هسته‌ای شروع بشه و هیدروژن به هلیوم تبدیل بشه. ماحصل این فرایند آزادسازی نور و گرما و نفس‌های اولیۀ یه ستارۀ نوپاست.

یعنی ببین چه صبری داره تا به اینجای داستان برسه، شاید باقی ماجرا رو هم بعداً تعریف کنم.

  • حوراء
  • جمعه ۹ شهریور ۹۷

همین که می‌گن کیفیت اتفاقی نیست دیگه

چند روز پیش خواستم از سیستم مؤسسه وارد جی‌میل بشم که با اشتباه زدن رمزم متوجه یه نکتۀ خیلی جالب شدم؛ تنظیمات جی‌میل مؤسسه روی زبان فارسی بود و وقتی نوشته رو خوندم متوجه شدم فاصله‌گذاری‌اش و کلاً فارسی‌نویسی‌اش کاملاً درسته؛ البته نشانه‌گذاری‌اش براساس نسخۀ انگلیسی‌اشه. 

بعد رفتم چندتا سایت فارسی رو چک کردم؛ مثل هتل آزادی، هتل اسپیناس، دانشگاه آزاد واحد کرج و... بعد به خودم گفتم خب قیاسم خیلی هم درست نیست، برم یه چند تا پست الکترونیک داخلی رو چک کنم و به چاپار، میل‌فا، میل‌پست، و هد هم سر زدم و اگر شما هم لطف کرده باشید و به این لینک‌ها رفته باشید و به این توجه داشته باشید که داریم یه سرویس‌دهندۀ غیرفارسی‌زبان رو با چند تا سرویس‌دهندۀ فارسی‌زبان مقایسه می‌کنیم، دیگه حرفی باقی نمی‌مونه. 

 

  • حوراء
  • سه شنبه ۶ شهریور ۹۷

به هم بگیم این چیزا رو خب

بگذریم که تا ساعت 5:15 عصر چطوری گذشت و برای بچه‌ها چه بهانه‌هایی آوردم، اوج ماجرا ساعت 5:17 عصر بود، فایل نهایی یه سفارش فوری داشت توی ایمیل آپ‌لود می‌شد که پیام فائلا اومد روی گوشی‌ام. بعد از سلام و احوالپرسی چیزی گفت که اصلاً انتطارش رو نداشتم، نشونه‌ای که از اومدنش ناامید شده بودم، حرفی که توی اون حال واقعاً شوکه‌ام کرد. اول لرزش دستم شدت گرفت و بعد بلافاصله گریه‌ام. 

دوستی داشتم که می‌گفت وقتی برای هم دعا می‌کنید به هم بگید. واسۀ این حرفش دلایلی داشت که الآن کامل یادم نیست و متأسفانه در قید حیات نیست که ازش بپرسم. 

ساعت 5:30 عصر اولین خندۀ بی‌دلیل روز روی لبام اومد.

  • حوراء
  • دوشنبه ۵ شهریور ۹۷

در من تناقضی‌ست که هر روزش از شب است

به این امر معتقدم هر وقت احساس کردم که استاد صبر شدم در چندقدمی لبریز شدن کاسه‌اش هستم، و بله... تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم.

دلم می‌خواد همه‌چی رو ول کنم و زندگی یک‌ساله تو روستای آباء و اجدادی‌ام رو شروع کنم؛ البته سال اول آزمایشیه. 

یعنی یه جوری خودم رو با کار خفه کردم که می‌ترسم از هرچی کتاب و متنه زده بشم؛ بدی‌اش اینجاست که هیچ اجباری درکار نیست، صرفاً انتخاب خودمه. بدی‌اش اینجاست که زندگی‌ام داره تک‌بعدی می‌شه.

با اینکه دلتنگم و با هیچ‌کسم میل سخن نیست، شبا می‌شینم جلوی خواهری و می‌گم یه کم باهام حرف می‌زنی؟

تو همۀ این کسالت‌ها فقط همین آسمون شب برام مونده، آخرش هم با یه آدم فضایی ازدواج می‌کنم، بله.

تفریحم شده گوش کردن آهنگ‌های عربی با لهجه‌های مختلف و فهمیدن شعرا بدون خوندن لیریک‌شون.

+ تیتر: سید مهدی موسوی

 

  • حوراء
  • يكشنبه ۴ شهریور ۹۷

من جون می‌دم واسه این گوشۀ زندگی‌ام

سرم رو برمی‌گردونم و اون گوشه می‌بینمش. خیلی دوره، خیلی‌خیلی دور و حالا حالاها مونده تا به این نزدیکی‌ها برسه؛البته هرقدر نزدیک شه بازم اندازۀ یه دنیا ازش دورم. مثل اونایی که تا چند لحظه پیش می‌دیدم تو چشم نیست. دیگه به بقیه توجهی ندارم، سر تا پا چشم می‌شم و نگاه و حسرت. از اینجا نمی‌شه درست تشخیص داد داره گریه می‌کنه یا می‌خنده؛ اما معلومه داره می‌سوزه تا ستاره بمونه. خب خودزنی مدل‌های مختلف داره دیگه؛ ولی همه‌اش از عمق وجودمون نشئت می‌گیره. دارم احساس هم‌ذات‌پنداری می‌کنم باهاش که یه لحظه می‌گم با این فاصله‌ای که داره نکنه تا الآن مرده باشه. هرچند فرقی نمی‌کنه، چه زنده باشه چه مرده بازهم از من به خدا نزدیک‌تره.

  • حوراء
  • چهارشنبه ۳۱ مرداد ۹۷

شما بالا رو نگاه کن... بالاتر... بالاتر... آباریکلا!

این نوشته‌ دوتا حرف مرتبط با عنوان داره و یه حرف کاملاً بی‌ربط:

حرف اول: امشب و فردا شب اوج بارش شهابی برساووشیه. پارسال خیلی مختصر ازش نوشتم، اگه خواستید می‌تونید همون نوشته رو بخونید. لطفاً این اتفاق زیبا رو از دست ندید و آرزوهای اصلی‌تون که تموم شد برای من هم آرزو کنید.

حرف دوم: کاوشگر خورشیدی پارکر امروز سفر خودش رو به‌سمت ستارۀ من شروع کرد؛ در این باره هم پیش‌تر نوشتم و اگه نخوندید می‌تونید تشریف ببرید و بخونید.

حرف کاملاً بی‌ربط: هر وقت دیدید من چند روز پشت سر هم مطلب می‌ذارم بدونید که کلی کار دارم و برای کم کردن استرسم اینجا رو به‌روز می‌کنم؛ البته غالباً هیچ تأثیری هم نداره. 

  • حوراء
  • شنبه ۲۰ مرداد ۹۷

به درویشی و خرسندی

به مناسبت سال‌مرگ محمود درویش (2008-1941)

عبده وازن: وقتی در رام‌الله هستی، آیا احساس می‌کنی واقعا در وطنت، فلسطین، هستی؟ وطنت به قطعه زمینی در درونت، شعرت و حافظه‌ات تبدیل شده است؟

محمود درویش: احساس و زبانم بسیار شرمنده است. خیلی احساس در ـ وطن ـ بودن نمی‌کنم. احساس می‌کنم در زندان بزرگی هستم که در سرزمین و وطنم ساخته شده است و، گویی، از تبعیدگاهم رهایی نیافته‌ام. آن‌کس که در تبعیدگاه، وطن را به‌همراه داشت، اکنون تبعیدگاه را در وطن با خود دارد. حد و مرزها بین دو مفهوم «وطن» و «تبعیدگاه» واقعاً در هم آمیخته است. آزادی نیز، هم شکننده است و هم بسیار زیباست. باید در اسارت آن باقی بمانیم. در این اسارت، در اسارت آزادی، می‌توانیم آزاد شویم. 

این مجاز و استعاره بسیار است و مرز میان اشیا، بسیار درهم‌تنیده است. گاهی به مرز یک معنا نمی‌رسی و گاهی نیز به جست‌وجوی یک معنا می‌روی و نمی‌یابی. اما مهم این است که وطن را از دست و خیال‌مان بر زمین نگذاریم. تلاش‌های زیادی صورت گرفت تا بین ما و این سرزمین فاصله ایجاد شود. اسرائیلی‌ها دیوارها را فقط بین ما و خودشان استوار نمی‌کنند بلکه آن را بین ما و خودمان، بین ما و وجودمان می‌سازند. اما آن‌ها به ساخت حصارهای دیگری هم نیاز دارند: بین تاریخ و خرافه، بین واقعیت و اسطوره؛ و این کاری است که آن‌ها انجام نمی‌دهند. آن‌ها پشت اسطوره‌ای مسلح به کلاهک‌های هسته‌ای پنهان شده‌اند. هیچ اسطوره‌ای در تاریخ سراغ نداریم که با این اسلحۀ مرگ‌بار مسلح شده باشد.


 هر روز زاده می‌شوم؛ گفت‌وگو با محمود درویش و گزیدۀ اشعارش. مؤلف: عبده وازن. مترجم: محمد حزبایی‌زاده. نشر فرهنگ جاوید. 

 

  • حوراء
  • جمعه ۱۹ مرداد ۹۷

همینه دیگه

به سر و گوش جمله‌های توی متن یه دستی می‌کشیم، و سعی می‌کنیم جمله‌هایی که تو سر خودمون می‌چرخه رو مرتب کنیم. 

به مؤلف کمک می‌کنیم مفهومی که نتونسته بیان کنه رو بگه، و به هم کمک می‌کنیم حرف‌هایی که توی دل‌مون مونده رو به زبون بیاریم.

برای مؤلف بی‌سواد سربزرگی می‌کنیم، و برای آیندۀ مبهم خودمون خط و نشون می‌کشیم.

 نقش عبارات رو توی متن پیدا می‌کنیم و از نظر دستوری اصلاح‌شون می‌کنیم، و سعی می‌کنیم بفهمیم نقش‌مون تو زندگی بعضی از آدما و نقش اونا تو زندگی ما چیه.

سبک مؤلف توی یک اثر رو با انتخاب جملات کوتاه حفظ می‌کنیم، و سبک خودمون توی زندگی رو با مدل موی کوتاه.

دستور زبان گیوی رو چک می‌کنیم، و دستور پخت ناهارامون رو با هم تطبیق می‌دیم.

کارامون رو بعد از ویرایش نمونه‌خوانی می‌کنیم که شوق به سرانجام رسوندن متن گول‌مون نزنه و اشکالات احتمالی‌اش از چشم‌مون جا نمونه، تجربه‌هامون رو با هم در میون می‌ذاریم که خوشی زندگی حواس‌مون رو پرت نکنه.

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۸ مرداد ۹۷

هیچ‌وقت

هیچ‌وقت با خانواده نشینید پای صحبت‌های مستقیم رئیس‌جمهور؛ نذارید توی این شرایط سخت همین کورسوی امیدی که دارن هم از بین بره؛ بذارید فکر کنن زحماتی که برای تربیت شما کشیدن واقعاً نتیجه داده.

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۵ مرداد ۹۷

بد و بدتر

این رو گذاشتم استوری اینستا؛ اما فکر می‌کنم کسایی که نوشتن بخشی از زندگی‌شون شده بهتر بتونن جواب بدن. لطف می‌کنید نظرتون رو بگید؟

پی‌نوشت: منظور من صرفا برای یه نویسنده نیست؛ اما یکی از دوستام حرف جالبی زد: ننوشتن برای نویسنده مرگه؛ بد نوشتن ننگ.

  • حوراء
  • يكشنبه ۱۴ مرداد ۹۷

عبارت طلایی

می‌شه یه سری حرفا رو با یه به جهنم ساده و حتی سرسری کنار گذاشت.

دیروز یه نفر تمام تلاش کاری‌ام از مهر نودوپنچ تا دیروز رو با کلماتی نسبتا رکیک زیر سؤال برد که خب با یه نمی‌فهمه دیگه، به جهنم مسئله حل شد.

برای یه سری اتفاقات به جهنم کاربردی نداره؛ چون یا خیلی سطحشون پایینه یا واقعا اتفاق بدی نیستن (که در این صورت اصلا نیازی به استفاده از این عبارت نیست) یا چی؟ نمی‌دونم.

دیروز اشتراکی از تمام یاهای مورد قبل توی یه مسئلۀ شخصی جمع شد و واقعیت اینه که همین الآن که تازه از خواب پا شدم هم می‌تونم حال بد دیروز رو حس کنم؛ اما مشکل اینه که دیروز حتی به فکر استفاده از عبارت مزبور نیفتادم، که اگر هم یادم بود هیچ دردی رو دوا نمی‌کرد. 

دارم از ایمان به عبارتی حرف می‌زنم که از ایمان به خودم نشئت می‌گیره. واسه یه مسئلۀ خیلی ساده کلی حال بد رو تحمل کردم؛ چون انقدر اعتمادبه‌نفسم پایین اومده بود (در واقع پایین آورده بودمش) که حتی نتونستم به موضوع منطقی نگاه کنم؛ درواقع چون دید جامعی نسبت به خودم نداشتم. 

  • حوراء
  • سه شنبه ۹ مرداد ۹۷

بی‌خبری

سرم رو تکیه می‌دم به پشتی صندلی و چشمم رو می‌بندم. سعی می‌کنم به اون بخش ذهنم برسم که خوابای خوب رو می‌سازه، که دستور خنده‌های سرخوشانه رو می‌ده؛ جایی که نه طنزی داره نه کنایه‌ای، هرچی هست سادگی و خوش‌دلیه.

دستم رو روی چشمم فشار می‌دم. یه تصویر محو می‌آد، شبیه یه تابلوی سرمه‌ای‌رنگ خطاطی عربی به سبکی که نمی‌دونم اسمش چیه. هرچی سعی می‌کنم نمی‌تونم بخونمش؛ مثل دری که توی این چند سال نتونستم بازش کنم.

زیر چشمم رو پاک می‌کنم. خبری از این حرفا نیست.

  • حوراء
  • دوشنبه ۸ مرداد ۹۷