اگر قرار بود یه غیر ممکن، یه واقعا غیر ممکن، توی زندگیم ممکن بشه، و بتونم محل مرگم رو خودم انتخاب کنم، به نظرم بهترین جای ممکن همین سحابی کله اسبیه، یه گوشه از اریون. مهم نیست که هیچ انسانی به اونجا نرفته، مهم نیست که هیچ ابزاری از سازه‌های بشر نمی‌تونه من رو به اونجا برسونه، حتی اینم مهم نیست که 1500 سال نوری ازش فاصله دارم و وقتی که بهش می‌رسم، احتمالا دیگه این شکلی نیست. مثل خیلی از خواسته‌ها که وقتی بهشون می‌رسی، دیگه همون شکلی نیستند، یعنی انقدر دیر می‌رسی که دیگه نمی‌تونند همون شکلی باقی بمونند. اما با این همه هنوز هم یه نوری تو دلشون هست، یه نقاط بکر و جذابی دارند، که گذر زمان و تغییر روزگار نتونسته تغییرشون بده. انقدر برات دوست داشتنی هستند، که به قول معروف حتی اگه توشون غرق بشی، باز هم دلتنگشون هستی. 

به نظر من که ارزشش رو داره. لحظه‌ی مرگ بهشت و جهنم رو با هم تجربه می‌کنم. خدا رو چه دیدی؟ شاید اون چیزی که یه روزی جسم منو تشکیل می‌داده، بره و بره و بره تا برسه به ستاره‌ی مجاورش، اون وقت منم یه بخشی از اون زیبایی وصف نشدنی می‌شم. تازه فکرش رو بکن، روز رستاخیز، تکه‌های جسم من رو باید از کجا جمع کنند؟ 

هر جوری به قضیه نگاه می‌کنم، می‌بینم 1500 سال نوری واقعا ارزشش رو داره. 

 

منبع عکس: mcdonaldobservatory.org