۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

تارا

خطر لو رفتن فیلم آن سوی ابرها (از نشانه‌ها و عوارض حرف نزدن از فیلم)

پیش از حرف اصلی: دیروز با چندتا از دوستان بیان به تماشای آن سوی ابرها رفتیم. نه می‌خوام خاطرات دیروز رو تعریف کنم، نه ماجرای فیلم رو، فقط می‌خوام از چیزی که در شخصیت زن اصلی داستان، تارا، دیدم حرف بزنم.

حرف اصلی: تو فیلم‌هایی که تا الآن دیدم، تارا از معدود شخصیت‌های زنی بود که جنبه‌های مختلف زنانگی‌ رو به این خوبی نشون داده.

غریزه: با اینکه توی فیلم متوجه می‌شیم به‌خاطر شرایط سخت زندگیش مجبور به تن‌فروشیه، با لبخندی که هنگام خروج از خونۀ مرد (پیش از گرۀ اصلی داستان) رو لبشه، این به ذهنم رسید که انگار کاملاً از این اجبار ناراضی نیست، یا حداقل گاهی غیر از برآورده کردن نیاز مالی انگیزۀ دیگه‌ای هم برای این کار داره، شاید همین هم باعث درگیری‌اش با آکشی شده بود.

مادری: توجهی که تارا به پسربچۀ یکی از هم‌سلولی‌های خودش داره نمایانگر حس مادریشه، تمام احساساتش نسبت به این بچه از حس مادری که در وجودش بود نشئت می‌گیره که به نظرم اوجش در صحنه‌های آخر فیلم نشون داده می‌شه.  

خواهری: کل داستان بر اساس رابطۀ خواهر و برادریه، کمک به برادرش برای مخفی شدن و مخفی کردن جنسش، حمایتش از امیر و حتی صبحانه‌ای که اولین صبح براش درست کرده بود.

حفظ بقا: گویا این ویژگی که با بقای نسل ارتباط مستقیم داره تو زنان بیشتره. تارا چندبار در زندان با حالت عصبی به برادرش میگه نمی‌خواد اونجا بمونه و همون‌جا بمیره و برای من هیجانات شدیدش نشان از همین ویژگی داشت. حتی درگیری‌اش با آکشی می‌تونه نمود دیگه‌ای از این هم باشه.

پرستاری: این مورد رو هم می‌شه تو مراقبت از هم‌سلولی مریضش دید.  

نیاز به تکیه‌گاه: ابتدای فیلم که امیر به خونۀ تارا می‌ره، توی بحثی که با هم دارن تارا میگه که بعد از طلاقش روزگار سختی داشته و چقدر به حمایت برادرش نیاز داشته و ازش دریغ شده، این نیاز سرکوب‌شده در گریه‌ها و صحبت‌های تارا خیلی خوب مشخصه.

و تارا انقدر زن بود، و واقعاٌ چندتا فیلم ایرانی این‌همه رو به نمایش می‌ذاره؟

  • حوراء
  • چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۹۷

جوجو مویز

فقط دلم می‌خواد این چند روز یه نفر اسم این نویسنده رو جلوم بیاره؛ الآن چند روزه درگیر ویرایش یه رمان ششصد صفحه‌ای از ایشون هستم که ورژن امریکایی رمان‌های کاربرهای نودوهشتیاست؛ یعنی همون‌قدر مزخرف.

حالا اینش به من ربطی نداره؛ ولی کتاب مزبور استراحت، آرامش و سه تا دیدار دوستانه رو از بنده گرفته.

قبلا گفته بودم سرعت ویرایشم پایینه، خدا رو شکر خیلی خیلی بهتر شده؛ ولی برای این کار هنوز زمانم کمه، احتمالا امشب و فردا شب خواب ندارم.

این چند روز همه‌اش دارم فکر می‌کنم کاش استاد ش زودتر برای بخش ویرایش بهم پیشنهاد همکاری داده بود؛ چون هم مؤسسه به من نیاز داشته هم من به این کار.

پی‌نوشت: اینجا نوشتم که استرسم کم بشه :/

  • حوراء
  • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۷

آدما وقتایی که عاشق می‌شن زیبا می‌شن

جمعه علاوه بر دوستان وبلاگ‌نویس، چندتا از دوستان دوران کارشناسی رو هم دیدم؛ دوستانی که چهار یا پنج سالی ندیده بودمشون. همگی به اتفاق می‌گفتن اصلا تغییر نکردی (البته پر واضحه منظورشون تغییر ظاهری بود، چون خیلی زمان کمی رو پیششون بودم). یکی از بچه‌ها بعد از اینکه از کاروبارم سراغ‌جو شد، پرسید ازدواج کردی یا نه؟ گفتم نه خدا رو شکر؛ باتعجب پرسید خدا رو شکر؟ گفتم آره دیگه، با این وضعیت باید خدا رو شکر کرد.

این دو سه روز دارم به این فکر می‌کنم چرا درست نگفتم عاشق نشدم که ازدواج کنم؟ نه که بترسم، یا خجالت بکشم. انگار ناراحت بودم که هنوز چنین نعمتی نصیبم نشده. 

راست می‌گفتن، من چهره‌ام فرق نکرده. من هنوز عاشق نشدم.

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۷

ولی ادبیات، درد بود

کلی دل‌دل کردم که زنگ بزنم بهش یا نه؛ آخر گفتم امروز رو به خانم بگلی تبریک نگم به کی بگم؟ اول ساعت چهار و خرده‌ای شماره‌اش رو آوردم، بعد با خودم گفتم شاید بدموقع باشه. بعد دوباره ساعت شش و خرده‌ای رفتم که بهش زنگ بزنم، و زدم، و چهارتا بوق خورد و مثل تمام تماسای تلفنیم گفتم پنجمی اگه برنداره قطع می‌کنم، و دقیقا وسط پنجمی برداشت، و چه لحظات خوشی با صداش به خاطرم اومد. معلم ادبیات سال دوم و سوم دبیرستانم. همه می‌دونستن چقدر معلمه و چقدر بهش علاقه دارم.

مکالمۀ خیلی کوتاهی بود؛ وقتی تلفن رو قطع کردم دیدم صفحۀ گوشیم طول مکالمه رو 1 دقیقه و 36 ثانیه نشون می‌ده. توی همین مدت کوتاه بهش گفتم که خیلی توی رسیدن به این روزهام تأثیر داشته و اگه نگم هر روز، هر هفته به یادش هستم. فقط روزش رو بهش تبریک گفتم.

عنوان: تکه‌ای از شعر سید مهدی موسوی

  • حوراء
  • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷

صبح جمعه با شما

خیلی مختصر، دوستانی که نوشتۀ وبلاگ هیولای درون دربارۀ دورهمی وبلاگی نمایشگاه کتاب رو خوندن از این مطلب بگذرن؛ دوستانی هم که هنوز درباره‌اش اطلاع ندارن لطف کنن به این لینک برن (راستش هرجور حساب کردم دیدم باتوجه به خود نوشته و نظرات بچه‌ها گذاشتن لینک بهتر از اینه که من درباره‌اش بنویسم).

برنامۀ خودم هنوز مشخص نیست؛ ولی همه‌جوره دارم سعی می‌کنم که به این برنامه‌ برسم.

پنجشنبه نوشت: به امید خدا فردا می‌آم.

  • حوراء
  • يكشنبه ۹ ارديبهشت ۹۷

کاوشگر خورشیدی پارکر

کاوشگر خورشیدی پارکر قراره تابستان امسال سفر خودش رو به سمت خورشید شروع کنه؛ در سال 2017 نام این مأموریت تغییر کرد و برای اولین بار به نام یکی از دانشمندان زنده نام‌گذاری شد؛ یوجین پارکر دانشمندیه که در سال 1950 بادهای خورشیدی رو کشف کرد و خب به نظرم این انتخاب خیلی خوب بوده.

این کاوشگر هفت سال بعد از پرتاب، گردش خودش در مدار خورشید رو شروع می‌کنه و با قرار گرفتن در فاصلۀ 6.2 میلیون کیلومتری از خورشید، هفت مرتبه از هر کاوشگر دیگری که فرستاده شده به خورشید نزدیک‌تر خواهد بود. یعنی ببینید چه سازه‌ای طراحی و ساخته شده که قراره توی اون محیط سوزان دوام بیاره؛ البته فقط حرارت و نور نیست، ولی الان که به ستاره‌ام نگاه می‌کنم فقط همینا به ذهنم می‌رسه :D

هدف پارکر از این ماموریت بررسی جریان گرما و انرژی در تاج خورشید و بررسی علت سرعت گرفتن و دور شدن ذرات باردار از سطح خورشیده (خدا شاهده این جمله رو عینا از این سایت برداشتم تا بهتر قضیه رو توضیح بدم).

و اما چه کاری از دست ما برمی‌آد؟ راستش دیگه کاری از دست ما برنمی‌آد فقط باید دعا کنیم و تا فردا (یعنی 7 اردیبهشت)  بریم تو سایت کاوشگر خورشیدی پارکر و نام و نام خانوادگی خودمون رو ثبت کنیم تا برسه به دست خورشید.

ای نامی که می‌روی به سویش از جانب من ببوس رویش؛ یعنی داغ‌ترین بوسۀ ممکن می‌شه‌ها.

منابع:

سایت کاوشگر خورشیدی پارکر

سایت هواپیما

سایت آسمان‌نما

و از همه مهم‌تر جلسۀ فروردین ماه باشگاه نجوم تهران

  • حوراء
  • پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۹۷

4 اردیبهشت 97

حرف اضافه: فردا آزمون عملی ویرایش دارم، امیدوارم خوب بشه. می‌شه.

امروز با تلگرام موسسه داشتم با یه عزیزی دربارۀ همکاری صحبت می‌کردم، حالش رو که پرسیدم گفت خدا رو شکر، از خوب بهترم؛ و من احساس کردم این همه حال خوب از کاریه که با علاقه و پشتکار به اینجا رسونده.

دیروز یکی از مشتری‌ها بهم گفت یه ادارۀ دولتی دنبال یه ویراستار متعهد و محجبه با مدرک ادبیاته؛ منم اصلا به روی خودم نیاوردم و گفتم براتون پرس‌وجو می‌کنم. احساس دختری رو داشتم که دلش پیش کسی گیره و تو ذهنش آینده‌اش رو با اون می‌بینه، یهو یه خواستگار براش می‌آد که خیلی دخترای دیگه آرزوشونه.

پی‌نوشت: والا این پیوندهای وبلاگ تزئینی نیستن :/

  • حوراء
  • سه شنبه ۴ ارديبهشت ۹۷

3 اردیبهشت 97

راستش خیلی دوست ندارم شخصی بنویسم؛ اما دیدم اگه بخوام همینطور پیش برم اصلا نمی‌نویسم. این شد که گفتم حداقل با اتفاقای سادۀ روزمره اینجا رو به‌روز کنم.

حرف‌های روزمره: شنبه رفتم پیش استاد ش و کل ناامیدیم رو توی یه سؤال نشون دادم؛ صادقانه بگم زود وا دادم. از نیمۀ بهمن توی مؤسسه مشغول کار شدم و تقریبا تمام این مدت اوضاع سفارش‌ها همین‌طور بود. بدیش اینجاست که فرداش (یعنی دیروز) ظهر یه کار خوب بهمون دادن، شب که اومدم خونه یکی از مشتری‌ها که عید کارش رو انجام می‌دادم یه کار دیگه داد، امروز صبح هم یه سفارش دیگه داشتیم که دیگه استاد سپردش به خانم گ. یعنی اگه فقط یه روز دندون رو جیگرم می‌ذاشتم... بگذریم. 

حرف از کتاب: پیرمرد و دریا رو چند روز پیش تموم کردم؛ خیلی خوب بود. اگر خواستید بخونید توصیه می‌کنم ترجمۀ نجف دریابندری رو بگیرید. شخصیت‌پردازی کتاب و بیان نویسنده قوی‌تر از اون چیزیه که فکرش رو می‌کردم، هرچی نباشه همینگویه‌ها. امروز یه رمان عربی رو شروع کردم که پارسال از نمایشگاه خریده بودم؛ داستانش عجیب، عجیب و عجیبه. فعلا فقط اسم کتاب و نویسنده رو می‌گم، باقیش باشه وقتی که کامل خوندمش: عزازیل نوشتۀ یوسف زیدان.

  • حوراء
  • دوشنبه ۳ ارديبهشت ۹۷