یَله شدم توی اتاق و دارم توی پلیلیستی که به لعنت خدا نمیارزه دنبال یه آهنگ میگردم که به این بیعاری خانمانسوزم بیاد. توی همین احوالام که یه صداهایی از سمت چپم تو اتاق میآد، همونجایی که میز و قفسههای کتاب هستن. اولش بیمحلی میکنم؛ ولی میدونم صدای چیه؛ کتاب لغت انگلیسیام و چندتا کتاب ادبیات داستانی و نان و شراب و سررسیدم با هم صداشون بالا رفته. میزنم به مظلومنمایی بلکه اثر داشته باشه:
- ببینید دوستان، نمیدونم قضیه چیه و از تنبلیه که بیانگیزه شدم یا از بیانگیزگیه که تنبل شدم، بههرحال وضعیت ناخوشایندیه.
سرم رو برمیگردونم توی گوشی. یهو یکی میگه:
- به من بگو خر.
بُراق میشم که:
- بیخود، چراغها را من خاموش میکنم توی این اتاق که هیچ، توی خونه نیست اصلاً. من اون کتاب رو از کتابخونه گرفته بودم.
بعدش باز خیال میکنم الانه که آروم بشن؛ اما گویا این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست. سررسیدم شروع میکنه به غر زدن که:
- تو که نمیخواستی این داستان رو تموم کنی، چرا اصلاً شروعش کردی؟ حالا این کلمهها افتادن به جون کاغذهای من، یه دقیقه هم آروم و قرار ندارن.
سروصدای بقیه بالاتر میره. میآم مثل راس دستهام رو مشت کنم و به هم بکوبم که میگم زشته، کلمهان، حرمت دارن. از همین حربه استفاده میکنم و میگم:
- خجالت داره، مثلاً کلمهاید، یهکم عفت کلام داشته باشید.
همین باعث میشه شروع کنن به ساختن فحشهای مؤدبانه۱ و منم کلاً گوشی رو بیخیال میشم و سعی میکنم از هر چهارتا فحشی که میدن به یکی حداقل جواب بدم؛ چون گویا دارن با سیاست «دشمن دشمن من دوست منه» پیش میرن که انقدر هماهنگان و از این ور سیاست من یه چیزی تو مایههای «اول سبزی آش رشته رو میریزن، بعد رشتهاش رو» هستش.
هرچی باشه کلمهان و هرجور حساب کنی سوادشون از من بیشتره. مثلاً همین کلمۀ اگر رو در نظر بگیریم. خیلی سخت میشه متنی رو پیدا کرد که این کلمه توش نیومده باشه. یه کلمۀ شرطی که هویت داره، اصالت داره، حتی اگه حساب کنیم که گر بوده و اگر شده یعنی تغییر مثبتی داشته، و انقدر انعطافپذیر بوده که با شکستهنویسی کنار اومده و اگه شده؛ یعنی اصلاً انقدر باهوش هستش که بدونه کجا و چطور باید این تغییر رو بپذیره. فارسیپرستانهاش رو هم که نگاه کنی این کلمه از هیچ زبان دیگهای وارد فارسی نشده و توی فارسی دری هم همینجوری تلفظ میشه.
هزار جا شک رو انداخته به جون مفهوم. چه اگر، آنگاهها که با ایشون به نتیجه نرسیده. چه قانونها که ساخته نشده، حتی بیشتر از این حرفها، واسۀ قانون چارچوب ساخته؛ البته احتمالاً نظارت روی این قانون رو گذاشته روی دوش یهسری کلمات دیگه؛ یعنی میدونی، علاوه بر اینکه از خودش شناخت کافی داره، گستاخ یا مستبد هم نیست؛ انقدر کنار کلمههای مختلف توی متنهای مختلف اومده که به این تشخیص رسیده باشه که هر کلمهای چه جایگاه، توانایی و قدرتی داره.
همین که رهبری این وضعیت دست یه اگر باشه یعنی فاتحۀ من خوندهست.
خب دیگه، دارم دستهام رو میبرم پشت گوشم و همزمان اطمینان میدم که هیچ پاککن و غلطگیری از پشت گوشم درنمیآد. من زورم به اگر و همتاهای انگلیسی و عربیاش نمیرسه، تسلیم میشم و خودم رو جمعجور میکنم و برمیگردم پشت میزم.
۱. فحشیست در دلم که شدیداً مؤدب است / در من تناقضیست که هر روزش از شب است (سیدمهدی موسوی)