ترم چهارم کارشناسی بودم، تربیتبدنی۱ رو برداشتم که آمادگی جسمانی و از این چیزها بود و امتحان هم چند بخش بود که یکیاش ده دور دوییدن دور زمین یهچیزیبال بود. پروسۀ گواهی پزشک بردن و معافیت گرفتن هم انقدر سخت و طولانی بود که من از خیرش گذشتم. انقدری این یه واحد برام سخت بود که بارها ادعا کردم ـ و هرچی جلوتر میرفتیم حتی التماس میکردم ـ حاضرم به جاش دوباره صرف۲ و نحو۲ رو بردارم که مجموعش میشد هشت واحد بسیار سخت که خب شدنی نبود. علی أی حال به امتحان و اون بخش سخت ده دور دوییدن رسیدم. خیلی آروم میدوییدم؛ یعنی هرجور فکر میکردم یه درس یه واحدی ارزشش رو نداشت خودم رو انقدر بهسختی بندازم، هرچی باشه از سلامتیام بالاتر نبود که. با این حال هر دور رو که میگذروندم به خودم میگفتم فقط n دور دیگه مونده، فقط باید پاسش کرد و از اینجور حرفها. حین دوییدن سعی میکردم به چیزهایی فکر کنم که بنا بود حواسم رو پرت کنن؛ نمیدونم این تکنیک رو از کی دارم؛ اما غالباً زمانی که باید مدتی رو برای کارهای پزشکی مختلف بگذرونم از همین تکنیک استفاده میکنم؛ از کارهای دندونپزشکی گرفته تا... . داشتم میگفتم همینطور دورها رو یکییکی میگذروندم تا تموم شدن و نمره رو گرفتم و خلاص.
این مقدمۀ طولانی برای این حرف کوتاهه که بگم الان چند ماهی هست دارم هی دورها رو پشت سر هم میگذرونم؛ گاهی این دور یه هفتهایه، گاهی یهروزه و گاهی هم دوساعته. بدون داشتن اون تکنیک، بدون اینکه بدونم چه واحدی رو پاس میکنم و اصلاً چرا باید پاسش کنم. فقط به خودم میگم چیزی نمونده که تموم بشه.
شکی نیست اینکه بشینم از این دوران فرسایشی پیش دیگران نق بزنم و از شرایطی که بدجور به هم گوریده بگم درمان درد نیست که هیچ، حتی مسکن هم نیست؛ درد روی درده، یه جور عادت که شاید ترکش توی این وضعیت موجب مرض بشه. علی أی حال این دور هم میگذره.
- حوراء
- جمعه ۱۶ فروردين ۹۸