ترمهای آخر زبان انگلیسی که بودیم استادها ازمون میپرسیدن برنامهتون برای آیندهی این آموزشی که دیدید چیه؟ بیشتر بچهها میگفتن میخوان teacher بشن، منم با حروف بازی میکردم و میگفتم میخوام cheater بشم. جالب این بود که همون روزایی که این شوخی سر زبونم افتاده بود، متوجه شدم این شباهت کلمات در زبان عربی هم وجود داره و دو کلمهی تدریس و تدلیس هم این حالت رو دارن. با اینکه توی زبان فارسی همچین کلماتی پیدا نکردم، اما خیلی زود مصداقش رو توی جامعهی فارسی زبانمون دیدم.
دورهی پیشرفته تموم شد و بعضی از دوستان رفتن تا دورهی معروف TTC (Teacher Training Course) رو بگذرونن و من هم که تازه دانشگاه قبول شده بودم، واقعا راهی شدم تا دورهی کمتر شناخته شدهی CTC (Cheater Training Course) رو توی مراکز آموزشی و غیر آموزشی دیگه بگذرونم.
به نظرم اگر خودت رو فریب بدی که چیزی رو یاد گرفتی، یه درده، اما اینکه معلمت تو رو فریب بده که داری یاد میگیری، در حد سرطانه. به مرور تو این زمینه خبره شده بودم و خیلی زود متوجه میشدم کدوم استاد واقعا حرفی برای گفتن داره، کی نقش معلمی رو بازی میکنه و کی دوست داره معلم باشه ولی حالش رو نداره.
انگار شیوهی آموزشی تغییر کرده بود. برای یادگیری، قبل از اینکه استاد استادی کنه، تو باید شاگردی میکردی، باید به خودت ثابت میکردی که واقعا دنبال یادگیری هستی. باید از زمان، انرژی، امید و پولت هزینه میکردی، و تو مراحل بعدی هزینهی فرصت هم به میون میومد. البته خودم قبول داشتم که این بهشت رو به بها میدن، نه بهانه، ولی انصاف نبود رزومهی دیگران به قیمت نا امیدی من درخشان بشه.
البته هنوز توی همین شرایط یادگیری رو ادامه میدم، اما خب به شیوهی خودم. به هرحال درس سختی بود که دوست نداشتم هیچ وقت یاد بگیرم: برای رشدت، خیلی راحت میشه بهت مدرک، پول، لقب یا پست بدن، اما به شرطی که باورت بشه اینجوری رشد کردی.