۹ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

نقطه

توی یه زمان دیگه، توی یه فضای دیگه، با یه‌سری حرف‌های دیگه، می‌رسم سر خط... وقتی که یه راوی دیگه شده باشم.

برای همۀ خوب و بد اینجا متشکرم.

  • حوراء
  • شنبه ۲۱ تیر ۹۹

اسراف

والا که نگارندۀ این سطور به ستوه اومد از بس به دیگران گفت اسراف فقط هدر دادن آب و دور ریختن اضافۀ خوراکی سالم و خرج کردن نادرست پول و چه و چه و چه نیست؛ اینکه ذهن‌مون رو درگیر مسائل بی‌اهمیت کنیم و نذاریم درست کار کنه، هم اسرافه، هم کفران نعمته، هم ضایع کردن حق خودمون و دیگران.

تکبیرتون رو نشنیدم.

  • حوراء
  • جمعه ۲۰ تیر ۹۹

یعنی هزار بار ها!

یه وقت‌هایی هم از سر خستگی یا بی‌حوصلگی کاری رو که همون موقع باید انجام بدی، هی عقب می‌اندازی، بعد یهو به خودت می‌گی پاشو (همون چیزی که تو همون دقایق هزار بار به خودت گفتی و تأثیری نداشته) و در عین حال پامی‌شی و می‌ری سراغ کارت. اون لحظه برای من یه حس‌‌وحال خوبی داره... اون لحظه هزار بار تقدیم تو باد. 

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۹ تیر ۹۹

این روزها که می‌گذرد جور دیگرم

▪چیزهایی از عسر گذشته و چیزهایی از یسر رسیده. ذهنم بازتره، خنده‌ام بلندتره، تلاشم بیشتره و دارم سعی می‌کنم از راه‌های مختلف شیشه‌ی عمرم رو با چیزهای رنگی پر کنم که وقتی دوره‌ی بعدی گره‌ها و گشایش‌ها رسید، دستم خالی نباشه.

▪مطالعه و تمرین تو زمینه‌ی تولید محتوای دیجیتال رو جدی‌تر گرفته‌ام و همین باعث شد برای تمرینی که شاهین کلانتری توی این دوره بهمون داده، بعد از مدت‌ها برگردم اینستا. این روزها با بچه‌های دوره داریم با هشتگ نانومحتوا پست‌هامون رو منتشر می‌کنیم.

▪تو گرونی‌های ۹۷، تیر بالا رفتن دلار درست خورد به قلب ما و کارمون. امسال هم همین که زمزمه‌ی بالا رفتن قیمت دلار شروع شد، اولین چیزی که گفتم ای وای کاغذ بود. مثل ماهی‌گیرهای تازه‌کار تمام تلاشم رو می‌کنم قلابم به صیدهای چاپ قدیم گیر کنه که بتونم نسبت به بودجه‌ام کتاب‌های بیشتری بخرم.

▪روند کتاب خریدن و به‌تبع اون کتاب خوندنم رو عوض کردم؛ امسال هیچ کتاب داستانی کاغذی‌ای نخریدم و بودجه‌اش رو گذاشتم برای کتاب‌های غیرداستانی کاغذی؛ از اون‌ور کتاب‌های داستانی رو توی طاقچه و فیدیبو می‌خونم.

▪آخرین روز صفحه‌بندی هر هفته، برام تکرار این تجربه است که فدا شدن کیفیت به پای کمیت برای تویی که همه‌جوره دغدغه‌ی کارت رو داری، درد داره؛ اما دیگران فقط از بیرون گود امر می‌کنن که لنگش کن. از اسفند پارسال مجموعه من رو توی وضعیتی گذاشته که عملاً دارم جای دو نفر کار می‌کنم و پوستم چند لایه‌ای کنده شده؛ حالا این وسط عصبانیت از اون‌جایی راهش رو باز می‌کنه که هرچی توی جلسات می‌گی بالا بودن حجم کار، احتمال اشتباه رو بیشتر می‌کنه، آقایون هیچ تصمیم درستی نمی‌گیرن و از اون طرف به‌خاطر عملی شدن پیش‌بینی‌ات تذکر می‌گیری. و سؤالی که برات پیش می‌آد اینه که مدیریت چی‌ می‌گه این وسط؟

تیتر

  • حوراء
  • سه شنبه ۱۷ تیر ۹۹

۱. مثل همین پست

از خودم خواستم وقتی که خسته یا مریض‌ام چیزی اینجا منتشر نکنم.۱ هیچ‌وقت از مسائل خانوادگی‌ام ننوشتم. از محل کارم کم نوشتم و از مسائل خصوصی یا عاطفی‌ام به‌ندرت. خجالت کشیدم از دوران بیکاری‌ام بنویسم. به سردرگمی‌ام درباره‌ی مهاجرت گذرا اشاره کردم. خیلی به مشکل جسمی‌ام (بعد از هفت، هشت سال هنوز اسم بیماری رو روش نمی‌ذارم) بها ندادم اینجا. از فداکاری‌های مادرم هیچ‌چی ننوشتم. از مادرم هم، و همین‌طور از مهری که بین‌مو‌نه. از شادی‌هام کم حرف زدم. از ترس‌هام کمتر. و اجازه دادم غم زیادی اینجا موج بزنه. از دلتنگی‌هام، از انگشت‌شمار آدم‌هایی که دلتنگ‌شون می‌شدم هیچ‌وقت پیش هیچ‌کس حرف نزدم. خشمم به‌ندرت به حرف‌های اینجا سرایت کرد. هیچ‌وقت گفتم ندانسته‌هام بهم احساس ضعف قابل‌ توجهی می‌دن؟ از اونچه بودم و اونچه شدم چی گفتم؟ از انتخاب تنهایی، از یک ماه اعتصاب خونگی‌ام توی پاییز ۹۸ چی؟ از اینکه سال ۹۷ روزهای به‌غایت شیرین و به‌غایت تلخی داشت چطور؟ از جمله‌ای که نمی‌دونید چیه، چون پاکش کردم هم بپرسم؟ با این‌همه چارچوبی که من دور زندگی‌ام ساختم، با وجود این ستون‌های لعنتی، اصلاً من از چی حرف زدم اینجا؟ از چی؟

  • حوراء
  • يكشنبه ۱۵ تیر ۹۹

صفای اجباری بده؟ نه واقعاً، بده؟

خب، می‌بینم که توی روزهای پیشِ رو قراره دسترسی‌مون به اینترنت‌ مشکل پیدا کنه و مجداداً بعضی بلاگرها یاد بیان بیفتن؛ چون به‌هرحال قراره با موج جدید گرونی‌ها، اعتراض ملت به اغتشاش دولت و حکومت ختم بشه دیگه. چه صفایی اینجا رو پر کنه دوباره... به‌به! آقا به‌به!

  • حوراء
  • چهارشنبه ۱۱ تیر ۹۹

خیلی دور

به خیال خودم شدم طبیب کلمات و عبارات و متون. عَرّاف، تو زبان عربی به طبیب و ستاره‌شناس و پیشگو عَرّاف هم می‌گن. اینکه درد متن رو بفهمی و تا جایی که می‌شه، درمانش کنی، خیلی خوبه؛ اما این فقط درمانگریه، تولید هم نیست، چه برسه به خلق کردن. این روزها از خلق کردن دورم، کمش دارم، به نیاز رسیدم دیگه. شدم مثل حورای توی خواب‌هام که همه‌اش توی بزرگراه‌ها و خیابون‌ها سرگردونه... سرگردون‌ام؛ مثل یه روستایی که تازه پاش به یه شهر بزرگ رسیده، با راه‌ها و بی‌راهه‌ها کم‌کم آشنا می‌شه، ولی نمی‌دونه ازشون به چه مسیری می‌رسه و شهر براش چه مقصدی رو خواب دیده. من اون روستایی‌ام و حیرون موندم بین کلماتی که فکر می‌کنم می‌دونم چی هستن، نمی‌دونم قراره چی بشن... و کی می‌دونه شهرهای بزرگ با روستایی‌های تازه‌وارد چه می‌کنن. شهر پر از الفاظ ساده است با مفاهیم پیچیده، اصطلاحاتی که از کلمات ساده ساخته شدن و چون بخش‌هاش رو به‌تفکیک می‌شناسی، فکر می‌کنی مفهومش رو هم می‌دونی؛ اما خبر نداری این کلمات، سازه‌های جدیدی هستن که قراره زاینده بودن شهر رو نشونت بدن.

کلنجار عجیبی داره آدمیزاد با خودش وقت نوشتن و خوندن کلمات؛ من این روزها، اما، از کلنجار گذشتم، دارم به گلاویز شدن می‌رسم. فرقه بین نگاه کردن و دیدن، گوش کردن و شنیدن، توجه کردن و فهمیدن؛ من به کلمات که می‌رسم فقط نگاه می‌شم و گوش و توجه... از کُنه‌شون دور‌م و به‌ هر ضرب و زوری می‌خوام ازشون سر در بیارم؛ همینه که به کلنجار و گلاویزی می‌رسم؛ چون دورم... خیلی دور.

  • حوراء
  • يكشنبه ۸ تیر ۹۹

چی پشت کلماتت جا گرفته، خورشید؟

آدمی که تموم زندگی‌اش رو سپرده به دست کلمات، قدرتی بهشون داده که دیگه نمی‌تونه پسش بگیره، و اگر هم بتونه و بگیره، دیگه زندگی‌اش زندگی نیست.

بار اول این نوشته رو که خوندم بغض رو پس زدم، بار دوم به‌زحمت اشک‌هایی‌ام رو که خودسرانه راه‌شون رو باز می‌کردن، جمع کردم... بار سوم چی پیش می‌آد؟

  • حوراء
  • شنبه ۷ تیر ۹۹

در ادامه‌ی پرسش از دانشمندان مجلس

خرداد و تیر پارسال توی یه دفتر مالیاتی اظهارنامه می‌زدم. بار اولم نبود و سال ۹۴ و ۹۵ هم همین کار رو کرده بودم؛ اما پارسال انگار دقتم به افراد و گفتار و رفتارشون بیشتر بود؛ همین دقت هم باعث شد اولین جرقه‌ی پرسش پست قبل توی ذهنم زده بشه.

ولی چرا سپاسگزاری برای من مهمه و فکر می‌کنم توی فرهنگ ما داره کم‌رنگ می‌شه؟ چون واقعاً نگران این هستم که money talks به رفتار جاافتاده‌ای بین‌مون تبدیل بشه، اما به یه صورت دیگه؛ یعنی نه‌تنها به این باور برسیم که فقط پوله که کار رو پیش می‌بره، حتی وقتی به‌عنوان حق‌الزحمه پرداخت می‌شه، زبان تشکر مشتری هم باشه، یا بدتر از این، پرداخت حق‌الزحمه این توهم رو به وجود بیاره که صاحب کسب زرخرید مشتریه؛ این رو می‌گم چون بعید به نظر می‌رسه با مشتری و ارباب‌رجوع سروکار داشته باشی و این موضوع رو تجربه نکرده باشی.

جدا از این، واقعاً چرا نباید با کلام‌مون به دیگری نشون بدیم که کارش برامون ارزشمنده؟ این رو نوعی توقع نمی‌دونم، به‌نظرم صرفاً نوعی بیان ارزشمندیه که می‌تونه حس خوبی بهمون بده.

  • حوراء
  • پنجشنبه ۵ تیر ۹۹