دیدید یه وقتایی با خوردن اتفاقی بادام تلخ چه حالی به آدم دست میده؟ میخوای یه چیزی بخوری که زودتر اون طعم از بین بره، اما جرئتش رو نداری که دوباره بادام برداری؛ برای من قضیۀ قهوهی سرد آقای نویسنده همینطور بود. الآن نه میتونم برم سراغ یه رمان ایرانی، نه میتونم این طعم تلخ رو تحمل کنم.
دربارۀ داستان بگم؛ رمانتیک لوس، جنایی آبکی، روایت متوسط، شخصیتپردازی افتضاح و معمای بیمزهای که آخرش طرح شده بود؛ حتی غلط رایج هم داشت: همزاد پنداری. همزاد پنداری؟ واقعا تا کی قراره اشتباهات نویسنده رو بندازیم گردن بیسوادی شخصیتها؟ به نظرم برای کتابی که به چاپ چهل و سوم رسیده، وجود چنین غلطهایی خیلی بده. تنها فایدهای که این کتاب میتونه داشته باشه استفاده از برخی جملاتش برای بهروز کردن کانال تلگرام یا صفحۀ اینستاگرامه. این تحلیل مختصر منه و حیفم میآد بیشتر از این براش وقت بذارم؛ اما اگر شما نظر دیگهای دارید خوشحال میشم اینجا مطرح کنید.
آقای نویسنده رمانتون به عنوان یه رمان ایرانی تلخ و گس بود، درست مثل قهوهتون.