پیش از حرف اصلی: دقیقا زمانی که به خودم میگفتم دیگه از خیالپردازیهای نوجوانی خبری نیست و زمانش برای من به سر رسیده، کتاب جفت شش رو دست گرفتم. دوازده داستان کوتاه از دوازده نویسندۀ برندۀ جایزۀ نوبل که گرداوری و ترجمهاش با اسدالله امرایی بوده و نشر گل آذین به چاپ رسونده. تو این دوازده داستان فقط از داستان قِنطورِس نوشتۀ ژوزه ساراماگو خوشم اومد. داستان تنها قنطورس باقی مونده از نسل قنطورسها که طی هزاران سال از انسانها فرار میکنه.
حرف اصلی: گویا افسانۀ قنطورس یا سانتور از این قراره که ایکسیون در زمان پادشاهی، پدر زن خودش رو به قتل میرسونه و بعد از اون دچار عذاب وجدان میشه، زئوس از سر دلسوزی اون رو به کوه المپ و کنار خدایان راه میده، اما ایکسیون دلبستۀ هرا، همسر زئوس، میشه. زئوس از ماجرا باخبر میشه و ابری رو با ظاهر هرا پیش ایکسیون میفرسته و از نزدیکی این دو با هم موجودی به نام قنطورس به وجود اومد و قنطورسهای بعد از اون هم از آمیزش اون با مادیانهای کوه پلیون به وجود اومدند.
این موجودات رام نشدنی بودند و خودشون رو از انسانها برتر میدونستند. توانایی سخن گفتن و پیشگویی داشتند و در تیراندازی مهارت زیادی داشتند. تنها سانتور خوش رفتار کایرون بوده که تربیت تعدادی از پهلوانان از جمله آشیل رو هم بر عهده داشته.
داستان صورت فلکی قنطورس هم به کایرون برمیگرده. در درگیریای که بین هرکول و تعدادی از قنطورسها شکل گرفته بوده، هرکول تیری زهرآگین رو به سمتشون پرتاب میکنه و با اینکه کایرون اصلا در درگیری نبوده، به صورت اتفاقی مورد اصابت تیر قرار میگیره. زئوس هم تصویرش رو به آسمان فرستاد تا صورت فلکی قنطورس رو بسازه.
پینوشت: حالا که حرف از صورت فلکی قنطورس شد این رو هم بگم که سامانۀ ستارهای آلفا قنطورس که از یه ستارۀ دوتایی (آلفا قنطورس a و آلفا قنطورس b) و یه کوتولۀ سرخ به نام پروکسیما قنطورس تشکیل شده نزدیکترین سامانهی ستارهای به زمین هستند و پروکسیما قنطورس 4/2 سال نوری از خورشید فاصله داره.