حرف اول: نمیدونم تا الان چندتا کتابفروشی توی محلهی ما با امید و آرزو کارش رو شروع کرده و بعد از مدتی به این نتیجه رسیده که جلوی ضرر از هرجا گرفته بشه منفعته. آخرین مورد هم شعبهی شهر کتاب بود که با همین تجربه از محلمون رفت. در حال حاضر هم تمام کتابفروشیها نوشتافزار هم میفروشند.
تقریبا هفتهای یک بار میرم انقلاب، اما تمام کتابهام رو از انقلاب نمیخرم، بعضی از تخصصیها رو به فعالترین کتابفروشی محل سفارش میدم، گاهی هم ازش رمان میخرم. از اون جایی که فروشندهها خودشون اهل مطالعه هستند، گپ و گفت در مورد کتابها و خرید ازشون خیلی لذتبخشه. آخرین باری که برای خرید به کتابفروشی مزبور رفتم بعد از کلی حرف از فروشنده خواستم خودش بهم کتاب معرفی کنه و ایشون هم مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکف رو پیشنهاد کرد. کتاب جذابیه، داستان در داستان و به قولی پیازیه. هنوز کتاب رو کامل نخوندم، احتمالا وقتی که تموم بشه بیشتر در موردش مینویسم.
حرف دوم: چند روز پیش این ماگ رو خریدم، رنگها و نوشتههای دیگهای هم داشت، ولی این یکی خیلی به اوضاع این روزام میخورد. به خودم میگم گاهی برای پرش از روی مانع باید چند قدم عقب رفت. (شایدم یه روز سخنران انگیزشی شدم :D ) به نظرتون اینو ببرم محل کار جدیدم، بهشون بر میخوره؟