راستش خیلی دوست ندارم شخصی بنویسم؛ اما دیدم اگه بخوام همینطور پیش برم اصلا نمینویسم. این شد که گفتم حداقل با اتفاقای سادۀ روزمره اینجا رو بهروز کنم.
حرفهای روزمره: شنبه رفتم پیش استاد ش و کل ناامیدیم رو توی یه سؤال نشون دادم؛ صادقانه بگم زود وا دادم. از نیمۀ بهمن توی مؤسسه مشغول کار شدم و تقریبا تمام این مدت اوضاع سفارشها همینطور بود. بدیش اینجاست که فرداش (یعنی دیروز) ظهر یه کار خوب بهمون دادن، شب که اومدم خونه یکی از مشتریها که عید کارش رو انجام میدادم یه کار دیگه داد، امروز صبح هم یه سفارش دیگه داشتیم که دیگه استاد سپردش به خانم گ. یعنی اگه فقط یه روز دندون رو جیگرم میذاشتم... بگذریم.
حرف از کتاب: پیرمرد و دریا رو چند روز پیش تموم کردم؛ خیلی خوب بود. اگر خواستید بخونید توصیه میکنم ترجمۀ نجف دریابندری رو بگیرید. شخصیتپردازی کتاب و بیان نویسنده قویتر از اون چیزیه که فکرش رو میکردم، هرچی نباشه همینگویهها. امروز یه رمان عربی رو شروع کردم که پارسال از نمایشگاه خریده بودم؛ داستانش عجیب، عجیب و عجیبه. فعلا فقط اسم کتاب و نویسنده رو میگم، باقیش باشه وقتی که کامل خوندمش: عزازیل نوشتۀ یوسف زیدان.