بعد از مدتها کتابی دستم رسیده که نمیتونم کنار بذارمش: چارلی (گل برای الجرنون)، نوشتهی دانیل کیز و ترجمهی مهدی قراچه داغی.
کتاب در مورد یک عقب افتادهی ذهنی به اسم چارلی هست که بعد از جراحی روی مغزش، به تدریج ضریب هوشیش بالاتر میره و درک بهتری از جهان اطرافش بدست میاره.
فکر میکنم طبیعی باشه که تا مدتی بعد از خوندن یه کتاب، صدای ذهن با همون شیوه و بیان حرف بزنه، و جالب اینه که با پیشرفت چارلی و رشد ذهنیش، صدای ذهن من هم تغییر میکنه.
فعلا صفحهی 96 هستم و هنوز کتاب رو تموم نکردم، به خاطر همین هنوز نمیتونم کامل در موردش بنویسم، اما اونقدر برام جالب بود که همین الآن بیام و این جملات رو بنویسم.