متوجه نشدم اتوبوس کی راه افتاد. توی مسیر برگشت آزادی به اندیشه بودم و داشتم اینستاگرامم رو چک میکردم. مونا یه عکس از خودش گذاشته بود، لباش رو غنچه کرده بود و علامت پیروزی نشون میداد. لعنتی بازم درست به دوربین نگاه نکرده بود. اومدم یه تیکه بهش بندازم که همون لحظه پیام اپراتور اومد که حواست باشه بستهات داره تموم میشه. یادم رفت چی میخواستم برای مونا بنویسم. یهو اتوبوس ترمز زد، سرم رو بلند کردم ببینم چه خبره که دیدم یه پسره وسط اتوبوس ایستاده و تو همون حال که سعی میکرد تعادلش رو حفظ کنه کتاب هم میخوند. با صدای داد و بیداد یه موتوری همه سرک کشیدیم ببینیم چی شده و چند لحظه بعد دوباره برگشتیم سراغ گوشیامون. صدای فریادش که میگفت: «چشات رو از اون گوشی کوفتی بردار، مثلا رانندهای...» با صدای پسری که کتاب میخوند قاطی شد که داشت میگفت: «آقای راننده این مسیر که رو نقشهی گوشیتونه رو بستن، لطف کنید کرایه من رو حساب کنید همینجا پیاده...» صدای پلیر گوشیم رو زیاد کردم. اتوبوس دوباره راه افتاد. نتم داشت تموم میشد و هنوز یادم نیومده بود چه تیکهای میخواستم به مونا بندازم. همینطور درگیر بودم که انگار اتوبوس توی یه چاله افتاد و دوباره ایستاد. با اکراه سرمون رو بلند کردیم ببینیم چی شده که یکی گفته: «ای وای! زمین اینجا چرا نشست کرده؟» راننده گفت: «نمیدونم والا.»
تقریبا زیر یک سوم جلوی اتوبوس خالی شده بود. چندتا از مسافرای قوی هیکل رفتن جلو پیش راننده. یکیشون گفت: «من دیروز توی کانال خونده بودم اینجا نشست کرده، ولی فکر کردم شایعه است.» یکی دیگه گفت: «نه تو اخبار هم گفتن، ولی کدوم اخبارما درست بوده که این یکی درست باشه؟» یکی دیگه گفت: «حالا چرا مسیر رو مسدود نکردن؟» که همون دوباره گفت: «کدوم کار توی این مملکت درست انجام شده که این دومیش باشه.» چند نفر دیگه هم رفتن جلو تا از نشست زمین عکس و سلفی بگیرن. راننده با صدای بلند گفت: «حالا چیکار کنیم؟» یه لحظه نگاش کردیم، چند نفری شونه بالا انداختن و دوباره برگشتیم سراغ گوشیامون. نتم داشت تموم میشد و هنوز اون تیکهای که میخواستم به مونا بندازم یادم نیومده بود. اتوبوس یه حرکت کوچکی کرد، حالا بیشتر مسافرا جمع شده بودن جلو تا هم منظره رو ببینن هم عکس بگیرن. کم کم اتوبوس داشت به سمت پایین مایل میشد. یکی از جلو گفت، بچهها بیاید یه عکس دسته جمعی بگیریم بذارم استوری اینستا. پاشدم رفتم جلو که تو عکس معلوم بشم. مثل مونا ژست گرفتم و علامت پیروزی نشون دادم. بهش گفتیم عکس رو برای ما هم بفرسته که بذاریم. تا اومدم عکس رو بذارم اتوبوس حرکت کرد و داشت کامل میرفت داخل فرورفتگی زمین. اینستا رو با بدبختی باز کردم. لعنتی! نتم تموم شد.