امروز که داشتم از مؤسسه برمیگشتم خونه یکی از دانشجوهایی که سفارشهاش رو انجام میدادم زنگ زد؛ دانشجوی ارشد ادبیات فارسیه و بعد از چندبار صحبت که قبلا داشتیم متوجه شدم همون دانشگاهی درس میخونه که من ارشد رو گذروندم. امروز فهمیدم واحدهای عربیشون رو یکی از اساتید ضعیف گروه عربی تدریس میکنه و همون داستانهایی رو که به ورودیهای 94 مترجمی عربی داده بود ترجمه کنن، به این ورودیهای ادبیات فارسی هم داده برای ترجمه؛ بگذریم از اینکه این واحد درسی برای این رشته اصلا نباید به این صورت و در این سطح تدریس بشه و بگذریم از اینکه انقدر سطح استاد مزبور پایین بود که برای همین ترجمهها کلی ازش اشتباه میگرفتیم، عرض من اینه که خب تو که بیسواد و تنپرور هستی، چرا حداقل یهذره خلاقیت به خرج نمیدی که یه سری داستان جدید به بچهها بدی برای ترجمه؟
از طرف دیگه یکی از اساتید گروه خودشون گفته استادهایی که بهتون کارهای پژوهشی میدن اصلا اونا رو نمیخونن، وقت و انرژیتون رو برای این کارهای نذارید، بدید بیرون براتون انجام بدن.
اما موضوعی که فکر من رو مشغول کرده اینه که نمیتونم خودم رو خارج از این چرخۀ بیمار ببینم؛ شاید دیگری این دید رو نداشته باشه و با روی باز چنین سفارشهایی رو انجام بدن (همونطور که خودم انجام میدادم)؛ ولی دیگه انجامش برام راحت نیست (حتی اگه به پولش نیاز داشته باشم). حالا دیگه وقت عمله.