خب الان میخوام یهذره از یکی از ویژگیهای خودم حرف بزنم؛ این یعنی این متن شخصیه و هیچ نکتۀ آموزنده و مفیدی نداره و صرفاً پاسخ به نیاز برونریزی خودمه.
من میتونم یه چیزهایی رو پیش از وقوعشون حدس بزنم یا برام مثل روز روشنه که آخر بعضیچیزها چطوریه. این هم بهخاطر یه مثقال حس ششم خوبیه که دارم، هم بهخاطر حافظۀ نسبتاً قوی و هم دقتم. یعنی یه وقتهایی یه نشونههای ساده و کوچکی تا مدتها توی ذهنم میمونه تا وقتی اتفاق افتاد به خودم بگم خب این که معلوم بود اینجوری میشه. این قضیه امتحانش رو پس داده، واقعاً میگم.
حالا نیومدم اینها رو بنویسم که بگم واو من چه فلان و بهمانم، نه.
توی big little lies یه جایی بود که جین میگفت انگار دارم از بیرون به صحنهای که توش هستم نگاه میکنم.
یه جای دیگه هم روانشناس سلست بهش میگه فلان اتفاقی رو که برات افتاده تصور کن و یکی از دوستات رو جای خودت بذار.
میدونی، حرفم همینه. من نشونهها رو خوب دیده بودم، خیلی بهتر از هرکسی. اگه یکی از عزیزانم جای من بود و ازم میخواست صریح قضیه رو براش تفسیر کنم، خیلی راحت این کار رو میکردم و بهش میگفتم اشتباهش کجاهاست؛ اما نخواستم برای خودم این کار رو بکنم... واقعاً نخواستم.
الان همهچی رو پذیرفتم. بیحسی عمیقی توی این روزهای من هست که البته گاهی کم میشه و من همچنان میتونم این درد رو بچشم؛ اما دورۀ سختیاش گذشته، طوفان رد شده و حالا من موندم و خرابیهایی که بههیچوجه قصد از نو ساختنشون رو ندارم.
حالا میتونم برم سراغ پلیلیست آهنگهای ممنوعهام و بشینم بیحسی خودم رو بسنجم و اگه جایی احساس کردم هنوز اشک و آهی مونده، بالاسر خودم وایمیاستم و میگم هرقدر که نیاز داری گریه کن، حتی اگه ته حس و حالت چیزی از اون هقهقهای بیصدا و گلودردهای پربغض مونده رو کن برای خودت؛ چون دیگه واقعاً این آخرهاشه، حوصلۀ بیشتر از این رو ندارم. من با ورژن جدید خودم کنار اومدم و اگه تو ذرهای امید داری که به حورای بهار ۹۷ برگردی باید بگم متأسفم؛ چون آخرین امید من همین طوفانی بود که ماحصلش رو میبینی.
- حوراء
- شنبه ۵ مرداد ۹۸
- ۲۰:۰۳