توی قسمت سوم فصل اول فلیبگ، فلیبگ با ادبیات مخصوص خودش یه سری توصیه‌های زناشویی به شوهرخواهرش می‌‌کنه و با حالت ملتمسانه و به‌‌ستوه‌اومده‌ای بهش می‌‌فهمونه که فقط انجامش بده؛ این همون حالتیه که من هرروز درباره‌ی نوشتن دارم؛ تو مسیر رفتن به سر کار، وقتی کارم سبک می‌شه و می‌رم از آفتابی که افتاده تو اتاق انرژی بگیرم، وقتی کارم تموم می‌شه و مهره‌های کمرم از شدت درد زُق‌زُق می‌کنه، توی مسیر برگشت، وقتی چشم‌هام تازه گرم شده و می‌خوام نیم‌ساعت استراحت کنم، زیر دوش، قبل و بعد از غذا، وقت خواب و بلافاصله بعد از بیدار شدن و... تو همه‌ی این موقعیت‌ها نوشته‌هایی که باید توی دفترچه‌ یا وبلاگم بنویسم، ریویوهای تلنبارشده، مطالبی که باید برای جایی بنویسم و داستان‌های عقب‌افتاده‌ام رو به خودم یاد‌آوری می‌کنم و به خودم می‌گم: گور بابای بد نوشتن، فقط بنویسش، جاست ف** ایت... پلیز!