باید خدمت‌تان عرض کنم که امروز از آن جمعه‌های سگی است؛ البته اگر قرار باشد زهر کلی‌گویی جمله‌ی قبل را بگیرم، باید یک به نظر من یا فکر می‌کنم یا همچین چیزی بچسبانم به اول یا آخر یا وسط یا هر جای دیگرش که جا شد. داشتم عرض می‌کردم، از آن سگی‌هاست این جمعه، اصلاً از همان صبحش هم معلوم بود، چه برسد به الان که لنگ ظهر است؛ از همان خوابی که انگار با یک کابل ناخودآگاهم را وصل کرده بود به نمایشگر پشت چشمانم... کذب محض است، ناخودآگاه نبود... اصلاً خودآگاه‌تر از آن نمی‌توانست باشد، فقط من جَنَمش را ندارم انقدر صریح همه‌چیز آن خیابان‌ها و کوچه‌ها و آدم‌ها و تصمیم‌ها را پشت هم بچینم... می‌ترسم از همچین پیرنگی... هنوز چطور تپش قلب می‌گیرم. 

داشتم خدمت‌تان عرض می‌کردم، این جمعه را به هرچی بگذرانم باز سگی بودنش می‌ماسد بهش؛ می‌خواهد خانه باشم یا بزنم بیرون، بخوابم یا بساط کتاب و فیلم را پهن کنم، غذا بپزم یا ویرایش کتابی را که روی دستم مانده تمام کنم، اصلاً شما بگو بروم مثل این قهرمان‌هایی که ریا و تزویر از افتادگی‌شان چکه می‌کند، یک‌تنه دنیا را نجات بدهم و مثلاً واکسن کرونا را کشف کنم و برای اینکه به اندازه‌ی کافی شورش را هم درآورده باشم، از قبل روی خودم امتحان کرده باشم و نیمی از بدنم هم فلج شده باشد، باز هم چیزی از نجاست و وفای امروز کم نمی‌کند.

حالا تا الانش به کنار، بعدازظهر و عصر و غروب و شبش را بگو؛ البته شما که نمی‌گویید، شما می‌فرمایید و من عرض می‌کنم. اگر آقای ح اینجا بود، بعد از هر عرض می‌کردم یا می‌کنم، یک می‌فرمودید اضافه می‌کرد؛ البته این نوشته مطلقاً هیچ ربطی به آقای ح ندارد، فقط خواستم با اشاره به مدل حرف زدنش یک‌جوری حواسم را از امروز پرت کنم و ته این نوشته را هم بیاورم.