می‌ری گوشه‌گوشه‌ی درز و دورزهای تاریک خودت رو دست می‌کشی تا قد و قواره‌ی فیل‌هایی رو که تو خودت نگه داشتی، پیدا کنی. اینجا تاریکی به معنای سیاهی نیست، فقط روشنایی کمه. یه‌وقت‌هایی چند روز توی یه گوشه‌ی خودت کز می‌کنی تا چشمت حسابی به تاریکی عادت کنه و این موجودی رو که با تو اونجا گیر افتاده و از بودنت معذبه، بهتر بشناسی؛ چون شاید این بار یه موش بود، شاید یه دراکولا بود، شاید هم یه جنین سه‌ماهه بود که معلوم نیست قلبش تشکیل شده یا نه.

پی‌نوشت: توی یادداشت گوشی‌ام پیداش کردم؛ به تاریخ ۱۵ آبان ۹۸.