فعلا پشیمون نیستم

با اینکه تا همین چند ساعت پیش دلخور بودم که عیدم مال خودم نیست، با اینکه معلوم نیست کی بتونم بدون نگرانی و عذاب وجدان کتاب‌های جدیدم رو بخونم و فیلمایی رو ببینم که به امید این تعطیلیا دانلود کردم، با اینکه حدودا شش ماهی می‌شه شدیدا اطراف خودم رو خالی کردم و وقتم رو با کار پر کردم، با اینکه دارم با کمترین قیمت خودم و بالاترین کیفیتم ترجمه می‌کنم (رو این تاکید می‌کنم که ملاک هر دو خودم هستم)، با اینکه همیشه خوابم میاد و چند ماهی می‌شه خوابم خستگیم رو در نمی‌کنه، با اینکه این ماه آخر حتی باشگاه نرفتم، با همه‌ی چیزایی که نمی‌تونم و نمی‌خوام ازشون حرفی بزنم، اما فعلا از این انتخابم پشیمون نیستم، راضی‌ام، نه از خودم (آخه من کی از خودم راضی بودم؟)، از اینکه دارم راهی رو می‌رم که می‌خوام، با تموم  سختی‌ها و شیرینی‌هاش. باورش سخته برام، اما دلم می‌خواد دوباره خودمو با ترجمه‌، کتاب‌های جدیدم و زبان خوندن خفه کنم. بدون هیچ رحمی. 

 

پی نوشت: اگر امسال کار ثابتم رو ول نمی‌کردم و غرق ترجمه نمی‌شدم، سالم این زمستون رو به سمت فردا پشت سر نمی‌ذاشتم. خدا رو شکر.

  • حوراء
  • يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵

زمانِ از دست رفته یا نرفته؟

خیلی دلم می‌خواست این روزا به جای ساعت پومودورو از ساعت برنارد استفاده می‌کردم، اما خب، همیشه که نباید همه چی مطابق خواسته‌های من باشه. 

انقدر این روزا از برنامه‌ام عقب هستم، که مجبور شدم دوباره برنامه‌ی forest رو روی گوشیم نصب کنم، و دوباره گوشیم هنگ کرد و خاموش شد و از دست رفت... . نمی‌دونم چرا گوشیم با برنامه‌های کاربردی مشکل داره، حتی گوگل پلی رو هم ساپورت نمی‌کنه، به خاطر همین خیلی از برنامه‌های دیگه رو هم از دست می‌دم.

 

پی نوشت: با توجه به اینکه کارم توی خونه هست، بیشتر از همیشه به یادگیری مهارت مدیریت زمان احتیاج دارم، ان شاء الله همین روزا دوباره توی متمم ادامه‌اش میدم. مشکل من حادتر از اونیه که با این ساعتا، گوجه‌ها یا جنگلا درست بشه.  

  • حوراء
  • جمعه ۲۷ اسفند ۹۵

یه قدم از من

از آبان 90 تا فروردین 93 پای ثابتش بودم و اول هر ماه به خاطرش ذوق کیوسک‌های روزنامه فروشی رو داشتم، البته به جز نسخه‌ی یلدای 90 که نمی‌دونستم رسمش اینه طوری پخش بشه که به دورهمی شب چله‌ی خواننده‌ها برسه، بعدش هم هر کاری کردم پیداش نکردم. 

اما از اردیبهشت 93 دیگه ذوقی براش نداشتم. تکراری شده بود، جذابیتش رو برام از دست داده بود و افتاده بود تو دام تکراری شدن که به خاطرش بیشتر دوست داشتنی‌هام رو از دست داده‌ام. 

حالا پیش قدم شدم واسه آشتی کنون، یه قدم از من، یه قدم هم از اون دیگه. امیدوارم دوباره پا بگیره.

  • حوراء
  • چهارشنبه ۲۵ اسفند ۹۵

پیشنهاد کتاب

پیش نوشت: گفت: خانم آخر سال سفارشامون کمه، به خاطر همین پیک دیر به دیر میاد، وگرنه من هر روز یا یه روز در میون سفارشا رو میارم. آخر سالی کسی دنبال کتاب نمیاد.

متن اصلی: هنوز چند روزی تا عید مونده، برای خرید عید کتاب پیشنهاد بدید لطفا. تو زمینه‌ی ادبیات داستانی یا علمی باشه هم که چه بهتر.

پی نوشت: استثنائا این حرفم رو همینطوری رد نکنید، هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم. 

 

  • حوراء
  • پنجشنبه ۱۹ اسفند ۹۵

تبدیل حال

مدتیه برای عوض کردن حال و هوام توی ناراحتیا یه راه جدید پیدا کردم، قبلا سعی می‌کردم با خواب اون زمان رو زودتر بگذرونم، اما الان فقط در موارد خیلی حاد ازش استفاده می‌کنم. 

راه جدیدم اینه که شروع می‌کنم یه مبحث علمی می‌خونم، یا مطالبی می‌خونم که با دادن اطلاعات جدید ذهنم رو از افکار ناراحت کننده غیر مفید به مطالب مفید می‌کشونه. یه جورایی درد ناتوانیم رو با درد نادانیم آروم می‌کنم.

یکی از جاهایی که تو این شرایط معمولا بهش سر می‌زنم اینجا ست، البته این سایت فقط برای این شرایط نیست و حداقل هفته‌ای چهار بار سر می‌زنم، که خب قاعدتا همه‌ی اون روزا حالم بد نیست. 

نمی‌گم خیلی خوب می‌تونم از فرصت‌هام استفاده کنم، اما به نظرم همین حال بد هم می‌تونه یه فرصت خوب باشه و به جای اینکه در آینده به خاطرش مجبور به پرداخت هزینه بشم، یا  برای خوب شدنش از زمان و انرژی و... هزینه کنم، با یه تغییر جهت کوچیک به دارایی و حتی سرمایه تبدیلش کنم. البته این فقط یکی از راه حل‌های منه.

 

پی نوشت: مثل همه‌ی حرف‌های دیگه‌ام (مخصوصا پست قبلی)، مخاطب اصلی این حرف‌ها خودم هستم. شما بگذرید. 

  • حوراء
  • سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵

هر وقت 1

هر وقت توی سرمای سر سنگین دی و بهمن تونستی کسی رو دوست داشته باشی حرفه، و گرنه توی گلریزون اردیبهشت که همه عاشقن.

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵

غرض از کاشت گندم باشد

گفتم: استاد من از همه‌ی مزایایی که گفتید باخبرم، ولی از همه مهم‌تر اینه که می‌دونم اینجا رشد می‌کنم.

خندید و گفت: تو کلیله و دمنه چنین مضمونی اومده که غرض از کاشت، گندم باشد، وگرنه کاه به تَبَع حاصل آید. 

فقط خدا می‌دونه چقدر این روزا سر در گم هستم.

  • حوراء
  • دوشنبه ۹ اسفند ۹۵

تابستانم آرزوست

دلم بهار و تابستون طولانی می‌خواد، طولانی‌تر از شبای سنگین زمستون. 

  • حوراء
  • يكشنبه ۸ اسفند ۹۵

تمرین ترجمه 1

امشب توی یکی از گروهای ترجمه‌ی تلگرام ، برای تمرین ترجمه، این شعر از نزار قبانی رو گذاشته بودن:

حبُّکِ یا عمیقة العینین

تَطرّفٌ

تَصوّفٌ

عبادة

حبُّکِ مثل الموت والولادة

صَعبٌ بأن یُعاد مرَّتین

               * نزار قبانی

 

من این ترجمه رو فرستادم:

عشق تو ای آینه چشم

پارسایی و تصوف و عبادت است

عشق تو چون مرگ و تولد است

به سختی می‌توان بار دیگر آن را تکرار کرد. 

مدیر گروه، ضمن فرستادن علامت تشویق، گفتند که خط اول رو به این صورت اصلاح کنم: ای آنکه چشمان ژرف / نافذ داری.

اصلاح نکردم، خوشحال می‌شم اگه پیشنهادی دارید بفرمایید تا اینجا اصلاحش کنم. راستی سپید نویسی هم توی ترجمه رعایت نشده که همون موقع درستش می‌کنم.

  • حوراء
  • شنبه ۳۰ بهمن ۹۵

جای خالی

فکر می‌کنم همه توی زندگی یه جاهای خالی دارن، جای خالی افراد، اشیاء، احساسات، اتفاقات و..... حالا بعضیا اون جاهای خالی رو با مشابهشون پر می‌کنن، بعضیا هم اون رو خالی میذارن. صبر می‌کنن و تلاش خودشون رو به کار می‌بندن تا درست پُرِش کنن.

یه جای خالی‌هایی ارزش این صبر و تلاش رو داره، حداقلش اینه که خودت رو محک می‌زنی ببینی چقدر می‌تونی ارزش‌هات رو حفظ کنی.

 

  • حوراء
  • جمعه ۲۹ بهمن ۹۵

تدریس یا تدلیس؟

ترم‌های آخر زبان انگلیسی که بودیم استادها ازمون می‌پرسیدن برنامه‌تون برای آینده‌ی این آموزشی که دیدید چیه؟ بیشتر بچه‌ها می‌گفتن می‌خوان teacher بشن، منم با حروف بازی می‌کردم و می‌گفتم می‌خوام cheater بشم. جالب این بود که همون روزایی که این شوخی سر زبونم افتاده بود، متوجه شدم این شباهت کلمات در زبان عربی هم وجود داره و دو کلمه‌ی تدریس و تدلیس هم این حالت رو دارن. با اینکه توی زبان فارسی همچین کلماتی پیدا نکردم، اما خیلی زود مصداقش رو توی جامعه‌ی فارسی زبانمون دیدم.

دوره‌ی پیشرفته تموم شد و بعضی از دوستان رفتن تا دوره‌ی معروف TTC (Teacher Training Course) رو بگذرونن و من هم که تازه دانشگاه قبول شده بودم، واقعا راهی شدم تا دوره‌ی کمتر شناخته شده‌ی CTC (Cheater Training Course) رو توی مراکز آموزشی و غیر آموزشی دیگه بگذرونم.

به نظرم اگر خودت رو فریب بدی که چیزی رو یاد گرفتی، یه درده، اما اینکه معلمت تو رو فریب بده که داری یاد می‌گیری، در حد سرطانه. به مرور تو این زمینه خبره شده بودم و خیلی زود متوجه می‌شدم کدوم استاد واقعا حرفی برای گفتن داره، کی نقش معلمی رو بازی می‌کنه و کی دوست داره معلم باشه ولی حالش رو نداره.

انگار شیوه‌ی آموزشی تغییر کرده بود. برای یادگیری، قبل از اینکه استاد استادی کنه، تو باید شاگردی می‌کردی، باید به خودت ثابت می‌کردی که واقعا دنبال یادگیری هستی. باید از زمان، انرژی، امید و پولت هزینه می‌کردی، و تو مراحل بعدی هزینه‌ی فرصت هم به میون میومد. البته خودم قبول داشتم که این بهشت رو به بها میدن، نه بهانه، ولی انصاف نبود رزومه‌ی دیگران به قیمت نا امیدی من درخشان بشه.

البته هنوز توی همین شرایط یادگیری رو ادامه می‌دم، اما خب به شیوه‌ی خودم. به هرحال درس سختی بود که دوست نداشتم هیچ وقت یاد بگیرم: برای رشدت، خیلی راحت میشه بهت مدرک، پول، لقب یا پست بدن، اما به شرطی که باورت بشه اینجوری رشد کردی.

 

  • حوراء
  • يكشنبه ۲۴ بهمن ۹۵

شمشادها جوان شده‌اند؟

می‌تونستم مطالب زیادی برای این عکس بنویسم، مثلا به عنوان نمادی از حادثه‌ی غم انگیزی که برای آتش نشان‌ها افتاد بذارم اینستا، یا جملات تکراری نسل سوخته رو براش بنویسم، یا حتی چند تا جمله‌ی انگیزشی پیدا کنم و در ادامه هم بگم که با این همه، بهار در راه است و... .

ماجرای این عکس خیلی ساده است: وقتی سفر بودیم، لوله‌ی آب حیاط بر اثر سرما ترکیده بود و همچین اتفاقی برای این بوته‌ها پیش اومد. اما عکس این پتانسیل رو داره که واژه‌های زیادی به پاش ریخته بشه، مثل خیلی از اتفاقاتی که این روزا دور و برمون می‌افته، و با یا بدون اطلاع از اصل ماجرا، پای کلمات به معرکه باز می‌شه، بدون اینکه به قدرت سازنده یا مخربشون توجه بشه.

به هر حال، این سرما سنگین‌تر این حرفاست.

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۸ بهمن ۹۵

گاهی اشتباه نکردن، اشتباهه

خوبه که چارچوب‌ها و برنامه‌هایی برای خودت داشته باشی، اما اگه یه وقتایی _ خواسته یا ناخواسته و درست یا نادرست _ اونا رو نادیده گرفتی، حد اقل این فایده رو داره که می‌بینی چقدر توی تعریف اون چارچوب‌ها و در مسیر اون برنامه‌ها درست عمل کردی. چقدر دیدت با تعصب بوده و چقدر باید تغییرشون بدی. می‌بینی که خارج شدن از مرزهای خودساخته، واقعا دنیای جدیدی بهت می‌ده یا تو رو از شناخت ناشناخته‌های مهم دنیای خودت دور می‌کنه؟

درسته که بیشتر اوقات ممکنه با ناراحتی همراه باشه، ولی مگه ناراحتی نمی‌تونه مفید باشه؟

کلا سخت نگیر، به جاش درس بگیر. پس به خودت فرصت تجربه و اشتباه بده. نمی‌دونم این جمله رو قبلا کجا خوندم (شاید هم مشابه‌اش رو خوندم) : اشتباه نکردن، اشتباهه. 

  • حوراء
  • دوشنبه ۱۳ دی ۹۵