نمیدونم توی این مدتی که تو حروف مینویسم، به قدر کفایت ارادت خودم به پل استر رو نشون دادم یا نه؟ اگر نه، همین الان خیلی صریح و موجز میگم چند سالی میشه که ارادت فراوانی نسبت به این نویسندهی آمریکایی دارم. یکی از کتابهای خیلی خوبش که شهریور ۹۷ خریدم، دفترچهی سرخ هستش. اول که تو فروشگاه سورهی مهر دیدمش، گفتم بذار ببینم چقدر اون فایل صوتی رو که خوانش خودش از داستان کوتاههای این کتاب بوده، درست فهمیدهام؛ ولی بعداً داستانهای کتاب به حاشیه رفتن و مصاحبههایی که نشر افق جمع کرده و کنار داستانها منتشر کرده، برام به بخش جذاب کتاب تبدیل شدن. بدون اغراق دلم میخواد بارها و بارها بخونمشون و هرقدر که لازم بود ازشون رونویسی کنم.
امروز که کتاب رو برای چک کردن متن کوتاهی که تو گودریدز مینوشتم، برداشتم، این بخش از مصاحبهاش با جوزف مالیا یهجورهایی بهم حال داد:
الان چه کتابی مینویسید؟
دارم کتابی به نام مون پالاس۱ را تمام میکنم. این طولانیترین کتابی است که تا به حال نوشتهام و احتمالاً بیش از هرچیزی که نوشتهام زمان و مکان مشخصی دارد. [...] مدتها بود که میخواستم آن را بنویسم. مثل کتاب آخرم تغییرات بسیاری در آن اعمال شد. پیشنویسها را گردآوری کردهام اما خدا میداند وقتی کتاب تمام شود چگونه خواهد بود... هر بار که کتابی را تمام میکنم، انزجار و تأسف شدید وجودم را فرا میگیرد؛ تقریباً چیزی شبیه به بحران فیزیکی. آنقدر از تلاش اندک خود ناراحت میشوم که باورم نمیشود در واقع مدت زیادی به نتیجهی ناچیزی رسیده باشم. سالها طول میکشد تا آنچه را نوشتهام بپذیرم و اینکه متوجه شوم بهترین کاری بوده که از دستم بر میآمده است. اما اصلاً دوست ندارم چیزهایی را که نوشتهام بخوانم. گذشته گذشته است و دیگر نمیتوانم آن را تغییر بدهم. تنها چیزی که اهمیت دارد چیزی است که حالا دارم روی آن کار میکنم.
بکت در یکی از داستانهایش گفته بود: هنوز جوهر نوشتهام خشک نشده که حالم را به هم میزند.
بهتر از این نمیشود این موضوع را گفت.۲
فقط بگم وقتی این حرف استر رو خوندم، یه لبخند معناداری روی لبم نشست و با خودم گفتم: پل استر هم بله.
۱. Moon Palace؛ نشر افق، ۱۳۸۶، ترجمهی لیلا نصیریها - م.
از اسمهایی که تا مدتها اشتباه تلفظش میکردم. :D
۲. دفترچهی سرخ، پل استر، ترجمهی شهرزاد لولاچی، نشر افق، ص ۲۴ و ۲۵.