- فکر کن یکی رو مثل خودت ببینی، با همین شرایطی که داری، روت میشه اینطور وقتش رو بگیری؟ وقتش رو با این چیزا تلف کنی؟
+ نه.
- پس چرا با خودت این کار رو میکنی؟
+ ...
- فکر کن یکی رو مثل خودت ببینی، با همین شرایطی که داری، روت میشه اینطور وقتش رو بگیری؟ وقتش رو با این چیزا تلف کنی؟
+ نه.
- پس چرا با خودت این کار رو میکنی؟
+ ...
چند وقت پیش که رفته بودم تو گروه ترجمه، یه مسابقۀ ترجمه گذاشته بودن که واقعا ساده بود، منم شرکت کردم؛ اما اصلا بهم مزه نداد. وقتی با م دربارۀ رمانهایی که خوندیم صحبت میکنیم نمیآم هرچی مقالۀ تخصصی در زمینۀ ادبیات داستانی خوندم براش تکرار کنم. راستش دیگه وقتی که با ن میرم کافه منچ بازی نمیکنم؛ چون اصلا بلد نیست و اون برد هم بیمزه میشه. از این نمونهها کم نیست و غرض از گفتنش این نیست که نشون بدم خیلی فهمیدهام و اینجور حرفا، نه. قضیه همون بیمزه بودن تکرار بازی تو مرحلۀ قبله، اینکه جرئت کنم و برم مرحلۀ بالاتر، که اگر نرم و درگیر آزمون و خطا نشم چیزی یاد نمیگیرم. که اصلا مزهاش به همینه.
دارم به این نتیجه میرسم که برای تغییر توی بعضی زمینهها یا پذیرش کامل بعضی از تغییرات، معمولا احتیاج به زمان زیادی دارم. نمیدونم دلیلش چیه؟ اینکه باید همه یا بیشتر جنبههای مربوط رو بسنجم؟ کمالگرایی یا حساسیت زیاد در مورد پذیرش بعضی مسائل؟ یا تنبلی؟
نمیدونم چقدر با این حرفم موافق هستید، ولی تغییر نیاز به صرف انرژی داره. گاهی هم با خودش ترس داره، خب هرچی باشه قراره ناشناختهها رو تجربه کنیم دیگه. گاهی هم میدونیم که موفقیت ما توی موقعیت جدید تضمین شده نیست.
حالا از یه طرف دیگه، گاهی ورود به شرایط جدید، یا به عبارت بهتر وارد کردن تغییرات به زندگی روزمرهمون، با هیجان همراهه. در واقع من در چنین شرایطی، در حالت دوگانهای به سر میبرم، که از یه طرف علاقه دارم هیجان تجربیات جدید رو بچشم، از طرف دیگه به دلیلی، خیلی آروم پیش میرم.
از یه طرف مسیری رو میری که بهش باور داری و براش هزینه دادی، از طرف دیگه این شک مقدس لعنتی میاد که همه چیز رو خراب کنه. حالا دیگه نه میتونی مسیرت رو با همون ایمان قبلی ادامه بدی نه میتونی مسیر جدیدی پیدا کنی.
به همین سادگی
اللّهم أجعل عاقبة أمورنا خیراً
هر وقت توی سرمای سر سنگین دی و بهمن تونستی کسی رو دوست داشته باشی حرفه، و گرنه توی گلریزون اردیبهشت که همه عاشقن.
فکر میکنم همه توی زندگی یه جاهای خالی دارن، جای خالی افراد، اشیاء، احساسات، اتفاقات و..... حالا بعضیا اون جاهای خالی رو با مشابهشون پر میکنن، بعضیا هم اون رو خالی میذارن. صبر میکنن و تلاش خودشون رو به کار میبندن تا درست پُرِش کنن.
یه جای خالیهایی ارزش این صبر و تلاش رو داره، حداقلش اینه که خودت رو محک میزنی ببینی چقدر میتونی ارزشهات رو حفظ کنی.
خوبه که چارچوبها و برنامههایی برای خودت داشته باشی، اما اگه یه وقتایی _ خواسته یا ناخواسته و درست یا نادرست _ اونا رو نادیده گرفتی، حد اقل این فایده رو داره که میبینی چقدر توی تعریف اون چارچوبها و در مسیر اون برنامهها درست عمل کردی. چقدر دیدت با تعصب بوده و چقدر باید تغییرشون بدی. میبینی که خارج شدن از مرزهای خودساخته، واقعا دنیای جدیدی بهت میده یا تو رو از شناخت ناشناختههای مهم دنیای خودت دور میکنه؟
درسته که بیشتر اوقات ممکنه با ناراحتی همراه باشه، ولی مگه ناراحتی نمیتونه مفید باشه؟
کلا سخت نگیر، به جاش درس بگیر. پس به خودت فرصت تجربه و اشتباه بده. نمیدونم این جمله رو قبلا کجا خوندم (شاید هم مشابهاش رو خوندم) : اشتباه نکردن، اشتباهه.